نگاهی به فیلم مستند«غبارجنگ»ساخته ارول موریس؛هیچکس براوضاع مسلط نیست


روبرت صافاریان

یکی از مهم‌ترین مسائلی که در برابر هر مستندسازی قرار دارد این است که بتواند از موضوع خود فاصله بگیرد؛ به طور خاص وقتی با کسی مصاحبه می‌کند، اعم از اینکه با حرف‌های او موافق است یا مخالف. در بیشتر اوقات قاعدتاً باید موضع او چیزی بین موافقت و مخالفت کامل باشد، چون نشاندن کسی که کاملاً با او موافقی جلوی دوربین و واداشتن او به زدن حرف‌هایی که حرف‌های خودت هم هستند، بیشتر به یک سخنرانی می‌ماند و از طرف دیگر جلوی دوربین نشاندن کسی که هیچ چیزش را قبول نداری ونشان دادن اینکه حرف‌هایش دروغ یا ناصادقانه هستند ( نمونه آشنای این شیوه، کاری است که مایکل مور در بولینگ برای کلمباین با چارلتون هستون کرده است ) بی‌رحمانه است و بیش از اینکه بیننده را به تفکر درباره مسئله بیانگیزد، ممکن است در او ایجاد دافعه بکند و همدلی او را با همان کسی که مستندساز می‌خواهد محکومش کند، برانگیزد. در واقع تنش بین موضوع و فیلمساز، بین مصاحبه‌شونده و مصاحبه‌گر است که به فیلم جذابیت می‌بخشد. اینکه فیلمساز بگذارد کسی که جلوی دوربین قرار گرفته حرفش را بزند، بدون اینکه مستقیماً حرف‌های او را تأیید و تکذیب کند، امّا با نشان دادن چیزهای دیگر، با نوع تدوین و موسیقی و ... به طور غیرمستقیم دیدگاه مستقل خود را درباره موضوع مورد بحث عرضه می‌کند. اینجاست که مستندساز خوب از مستندساز بد، مستندساز ضعیف و سطحی از مستندساز قوی و عمیق متمایز می‌شود. وقتی با فیلمی طرف هستیم که تریبون را در اختیار یکی از بحث‌انگیزترین سیاستمداران سده گذشته می‌گذارد تا دیدگاه‌های خود را درباره تعدادی از هولناک‌ترین رویدادهای سده گذشته جهان بیان کند، رویدادهایی هولناکی که خود به عنوان عامل مستقیم در آنها نقش و مسئولیت داشته است، این اصل اهمیت دوچندان پیدا می‌کند. مردی که در فیلم غبار جنگ ، جدیدترین فیلم مستند ارول موریس،مستندساز برجسته آمریکایی و کارگردان فیلم‌هایی چون خط باریک آبی و آقای مرگ، یک ساعت و نیم درباره بمباران‌های ژاپن و کشتن بیش از یکصد هزار نفر از شهروندان غیرنظامی این کشور در سال‌های جنگ جهانی دوّم، درباره بحران موشکی کوبا که جهان را به آ‎ستانه جنگ اتمی کشاند، و جنگ ویتنام و کشته شدن بیش از 3 میلیون ویتنامی و بیش از 25 هزار سرباز آمریکایی در این جنگ سخن می‌گوید، رابرت مک‌نامارا، وزیر دفاع آمریکا در زمان ریاست جمهوری کندی و جانسون است که نقش مستقیم در تصمیم‌گیرهای مربوط به جنگ ویتنام داشته است. درس دیگری یک مستندساز خوب باید از بر باشد این است که اگر قرار است کسی تقریباً تمامی یک ساعت‌ونیم فیلم را حرف بزند، این کس باید آدم جالبی باشد، و مک‌نامارا هست. چرا شنیدن حرف‌های او خسته‌کننده نیستند. به چند دلیل، برخی بدیهی و برخی نه چندان بدیهی:یکم اینکه خوب حرف می‌زند. می‌داند چه می‌خواهد بگوید، به چیزهایی که می‌خواهد بگوید اندیشیده است (درواقع مک‌نامارا چند کتاب درباره تجربیات خود نوشته و یکی از این کتاب‌ها به نام نگاه به گذشته (In Retrospect) مبنای این فیلم و کتابی است که ارول موریس را به فکر ساختن فیلمی درباره مک‌نامارا انداخته است). دوّم اینکه آدمی است که در قلب رویدادهای مورد بحث و تصمیم‌گیری درباره آنها جای داشته است. این واقعیت به حرف‌های او اعتبار و سندیت می‌بخشد. سوّم اینکه نسبت به این رویدادها نه موضع کاملاّ تأییدآمیز دارد، نه مانند یک شخصیت ضعیف از گذشته خود ابراز ندامت عاجزانه می‌کند و به خود لجن می‌پاشد. برعکس می‌کوشد از آنچه روی داده است درس بگیرد (عنوان فرعی فیلم: درسِ رابرت مک‌نامارا) و علاوه بر اینکه درس عملی بگیرد، تجربیات خود را موضوع تأمل‌های فلسفی درباره میزان تسلط انسان بر اوضاع جهان، مسئله اخلاق و مسئولیت و غیره قرار دهد. همین توانایی فراتر رفتن از سطح عملی و اندیشه به پرسش‌های اخلاقی و فلسفی عامل دیگر جذابیت سخنان اوست. و سرانجام مک‌نامارا مانند یک انسان و نه یک ماشین تحلیل‌گر به گذشته می‌نگرد. از نظر عاطفی به رویدادهایی که به یاد می‌آورد واکنش نشان می‌دهد، از یادآوری قتل کندی گریه‌اش می‌گیرد، و وقتی از فشارهایی که به خانواده‌اش آمده سخن می‌گوید، متأثر می‌شود. انتخاب آدم درست (درست به معنای دارا بودن جذابیت دراماتیک و نه لزوماً از نظر اخلاقی موجه و معصوم)، شرط لازم موفقیت و جذابیت فیلم ارول موریس است، امّا شرط کافی آن نمی‌تواند باشد.ارول موریس نسبت به موضوع خود سمپاتی دارد. او این را پنهان نمی‌کند. امّا همه چیزهایی را که او می‌گوید نمی‌پذیرد. یا در جاهایی موضوع به شکل پذیرفتن یا نپذیرفتن مطرح نمی‌شود، بلکه فیلمساز دیدگاهی نه متضاد، بلکه دیدگاه دیگری نسبت به موضوع ارائه می‌کند. این کار چگونه انجام می‌شود؟ با نشان دادن تصاویری از اسناد و رویدادهای مربوط به واقعه‌ای که مک‌نامارا راجع به آن صحبت می‌کند. این بخش‌ها که عموماً تدوینی تند دارند، برخی جاها حرف‌های مک‌نامارا را تأیید می‌کنند. مثلاً وقتی او می‌گوید به لیندون جانسون پیشنهاد کاهش درگیری در ویتنام را داده است، پخش نوار مکالمه تلفنی ضبط شده بر حرف‌های او صحه می‌گذارد، در حالی که در جاهای دیگر، مثلاً وقتی نمای درشتی از امضای او پای سندی دیده می‌شود، آنها تکذیب می‌شوند. این قطعات مونتاژی گاهی به خودی‌خود گویا و بامعنا هستند. تصاویر درشت از کلمات، نامه‌ها، نمودارها، به ریزش بمب‌ها و تخریب ساختمان‌ها و آتش‌سوزی خانه و مزارع ختم می‌شود. و در جایی دیگر، در تصویری ساخته شده، عددها مانند بمب بر سر مناطق شهری فرو می‌ریزند. استفاده از این گونه تصاویر انتزاعی ساخته شده، از جمله تصویری از دومینوهایی که فرو می‌ریزند از روش‌های ارول موریس برای القای تصویر مستقل و سیاه خود از آن چیزی است که بشریت در سده گذشته از سر گذرانده است. و سرانجام باید از استفاده مفصل از موسیقی فیلیپ گلاس یاد کرد که اضطرابی بنیادین در خود نهفته دارد که با نتیجه‌گیری‌های مک‌نامارا بی‌تناسب نیست، امّا بیش از آن با نگاه موریس هماهنگی دارد. در جایی از فیلم که مک‌نامارا می‌پذیرد اگر آمریکا شکست می‌خورد او را به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه می‌کردند، دوربین روی چهره و حالت چهره او که دیگر حرف نمی‌زند مکث می‌کند، در حالی که حرف‌های او روی نوار صوتی ادامه می‌یابند. این تکنیک در طول فیلم تنها یک بار مورد استفاده قرار می‌گیرد و به عنوان شگردی چشمگیر در حساس‌ترین لحظه‌ فیلم برای برجسته‌تر ساختن اهمیت لحظه به کار گرفته می‌شود. در آخرین صحنه‌های فیلم که مک‌نامارا در حال رانندگی مورد پرسش موریس قرار می‌گیرد که تا چه اندازه خود را مسئول جنگ ویتنام می‌داند، در حالی که متأثر و گرفته است، از دادن جواب روشن طفره می‌رود. موریس بیننده را آزاد می‌گذارد برای خود نتیجه‌گیری کند که آیا مک‌نامارا می‌خواهد از مسئولیتی که در ماجرای جنگ ویتنام داشته شانه خالی کند، یا حقیقتاً نمی‌خواهد با یادآوری جزئیات خاطرات تلخ آن دوران خود یا خانواده‌اش را ناراحت کند. امّا درس‌های مک‌نامارا چیستند؟ آیا او راهی می‌شناسد که بتوان از تکرار فاجعه ویتنام یا بدتر از آن پیش‌گیری کرد؟ چند نمونه از نتیجه‌گیری‌های او از این قرارند: با عقل نمی‌توان از وقوع فاجعه جلوگیری کرد. چه بسا که دیدن و باور کردن هردو نادرستند (اشاره به عبارت معروف انگلیسی که “دیدن همان باور کردن است”). در جنگ تعداد متغیرها آن قدر زیاد و موقعیت آن قدر پیچیده است، که هیچکس تصویر کامل از کلّ ماجرا ندارد و همه کمابیش درون مه یا غبار تصمیم می‌گیرند و عمل می‌کنند (از اینجاست نام فیلم: The Fog of War ؛ مهِ جنگ یا غبارِ جنگ)، آن هم در شرایطی که صدها کلاهک اتمی آماده شلیک وجود دارد. طبیعت بشر را نمی‌توان عوض کرد. امّا او در عین حال معتقد است که در جنگ می‌توان اصلی تناسب را رعایت کرد. او می‌گوید قتل بیش از 100 هزار نفر ژاپنی برای رسیدن به پیروزی ضروری نبود. او معتقد است می‌توان با ارزیابی مجدد استدلال‌ها و با قرار دادن خود به جای دشمن، جنگ را کنترل کرد. ئر مجموع او چون آدمی عمل‌گرا در پی تقلیل پی‌آمدهای و کنترل فاجعه است.زمانی که مک‌نامارا وزیر جنگ بود و تظاهرات ضد جنگ سراسر آمریکا را فرا گرفته بود، ارول موریس در صف تظاهرکنندگان شعار می‌داد. اینکه امروز موریس مک‌نامارا جلوی دروبینش می‌نشاند و به او فرصت می‌دهد تا از موضع خود رویدادها را تعریف کند، خود گواه تغییر عظیمی است که در نگاه، اندیشه و روحیه نسل ارول موریس و نسل مک‌نامارا هردو روی داده است.

 

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها