سیدحمید میرحسینی مستندساز در فراق دوست و همکار تازه از دست رفتهاش زندهیاد «هوشنگ میرزایی» یادداشتی را در اختیار «پایگاه خبری فیلم کوتاه» قرار داده است.
در متن یادداشت سیدحمید میرحسینی آمده است:
نوشتن درباره دوست تازه از دست رفته بسیار سخت است. اما چه کنم که حرف بسیار است. او که دلی داشت پر از درد و سینهای داشت پر از رنج؛ شاید زندگی در این روزگار با این نو زیستن تعبیرش همین باشد.
هوشنگ انسان بسیار باهوشی بود. پر از ظرفیتهای بکر و نبوغی که میتوانست خالق آثاری ماندگار از جنس خودش باشد. دل مهربان و پر از احساس، بدون هیچ رانتی و سفارشی خودش را به نقطه امروز رسانده بود.
هر وقت پای درد و دلش مینشستی از تبعیضهای حاکم بر سینما میگفت. بیپروا مینوشت. با سختی بسیار و با بودجه کم فیلم میساخت. بسیار اعتقاد خاصی به شاعر سینما «تئو آنجلوپولوس» داشت و با مستند زیبا و شاعرانهاش به نام «چیزی شبیه چشمهایش» در جشنواره آتن به ریاست این فیلمساز فقید جایزه هیات داوران را به دست گرفته بود و همان عکس دونفره عکس محبوبش در فضای مجازی بود.
با مردمان سرزمینش زندگی میکرد و آنها را از زاویه نگاه خود که همان عشق و زندگی بود تصویر میکرد.
هوشنگ عزیز ما جهان غریبی داشت، پر از صداقت، پر از محبت. تا میتوانست به جوانان از نسلهای مختلف برای رسیدن به سینما کمک میکرد. «دا فیلم» را برای پخش فیلم با همسر مهربانش راه اندازی کرده بود. یکی از شانسهای بزرگش برای رسیدن به اهدافش همسر مهربانش بود که میدانم چه روزهای سختی را میگذراند و در این سالها همواره در کنارش ایستاده بود.
هوشنگ عزیز در خلوت خود گاهی نقاشی میکشید. همه جوره خود را وقف هنر کرده بود و امروز جای او چه بسیار خالی است. من خودم هیچ وقت از مرگ نترسیدم ولی همیشه افسوس این را میخورم بعد از من این فیلمهای نیمه تمام را چه کسی به سرانجام برساند؟
به خوبی میدانم هوشنگ هم اینگونه بود. بارها در مکالماتمان نگران سرنوشت فیلمهایش بود که چگونه با وسواسی که از او سراغ داشتم به پایان خود برسند. بارها قرارداد کاری بسته بود، ولی بسیار بی مهری دیده بود که همین مسئله سرنوشت فیلمهایش را بی سرانجام کرده بود.
هوشنگ ما میراثی از خود برجای گذاشته که هزاران سال میتوان نوشت که در این یادداشت کوتاه نمیگنجند.
هوشنگ عزیز ما داغدار خواهر تازه از دست رفتهاش بود و وقتی آخرین پستش را میخوانید، میفهمید دقیقا الان کجاست و الان حتما دارد به همه ما میخندد. او حتما در کنار دو فیلمساز محبوبش کیارستمی و آنجلوپولوس است که بسیار در جهان آنها سیر میکرد. او حتما در کنار دا، مادرش است که بسیار درباره او نوشته و نقاشیش را در گوشهای از دفتر خود کشیده است. او حتما در کنار خواهرانش است که در جوانی چشم از جهان فرو بستند. و او چه عاشقانه از فراق آنها میگفت. او حتما در کنار شاعر و بازیگر هم ولایتی اش است مردی به نام «حسین پناهی» که در واپسین روزهای زندگیش به سر مزارش رفت.
بله تو رها شدی و ما اسیران به ظاهر زنده با چشمان بسته به سال دیگر میرویم و تو با بالهای باز پرواز کردی و رها شدی از این جهان خاکی و دنیا را با همه وسعتش با ما تنها گذاشتی. تنها به تو میگویم هوشنگ عزیزم تا میتوانی با خدا برقص و زندگی کن! مطمئن باش راه را تو با همه سختی و مرارت بسیارش به درستی رفتهای.
یک دیدگاه بگذارید