عکس از: امیر محصصی فر

گفت‌وگوی رضا کیانیان با قصیده گلمکانی درباره «مراقبت از ژوناس»

تو به آن پنجره دسترسی داری

رضا کیانیان
فیلم «مراقبت از ژوناس» را برای اولین بار در جشنواره «دیدار» تاجیکستان دیدم و واقعا خیلی دوستش داشتم. وقتی می‌گویم خیلی چون به دنیایی که من دوستش دارم نزدیک است. اصلا یکی از دلایلی که وقتی مرضیه ریاحی پیشنهاد انجام این گفت‌وگو را داد، من سریعا قبول کردم همین بود. فیلم به نظرم خیلی شبیه کارگردانش است. در آن هم شیطنت وجود دارد و هم طنز مخصوص به خودش و هم تجربه‌گرایی.


فیلم اولت «دعوت به چای»، که من هم یک پلان در آن بازی کردم فیلمی بود که همه می‌توانند بسازند؛ اما «مراقبت از ژوناس» را هر کسی نمی‌تواند بسازد. رمز دلپذیر بودن و خاص بودنش هم همین است. چرا مستقیم نمی‌روی سراغ ساخت این نوع فیلم‌ها؟
دلایل مختلفی وجود دارد. اول این‌که رشته‌ اصلی تحصیلی من سینما نبوده و اولین برخوردهای من با سینما از طریق منتقدین بوده. شاید کمی مرعوب حرف‌های دیگران بودم که مثلا «برای فیلم خوب ساختن باید پول داشت»، یا مثلا «عوامل خوب داشته، فیلمش خوب شده» و حرف‌های دیگر از این قبیل. بنابراین سعی کردم تمام آن‌چه که شنیده بودم را گرد هم آورم تا به نتیجه‌ مطلوب برسم. واقعیتش این است که خیلی هم از من انرژی گرفت و نتیجه هم برایم رضایت‌بخش بود؛ ولی در نهایت اولین عکس‌العمل‌های هرکس با دیدن این فیلم این بود: «سرمایه‌گذارت پول زیاد داده، خب فیلمت خوب شده!»، «عوامل خوب داشتی خب معلوم است که فیلمت خوب می‌شه!» یا حتی «چرا اصلا می‌خواهی فیلم بسازی، شاید خودت استعدادی نداری و دوستان فیلم را جمع کردند!» حتی در مورد خود شما گفتند «چرا رضا کیانیان را در فیلمت گذاشتی؟ داری پز می‌دهی که او را می‌شناسی؟!». من هم مدام به همه توضیح می‌دادم که برای همین چند دقیقه فیلم زمان زیادی برای توجیه کردن افراد گذاشتم، چون هرچند که پارتی و آشنا زیاد داشته باشم، در نهایت افراد صاحب سبک و قدیمی و مشهور، این موفقیت‌های‌شان را به راحتی به دست نیاورده‌اند و هر چه‌قدر هم که من را دوست داشته باشند، خودشان را طبیعتا بیشتر دوست دارند و حاضر نیستند که آبروی‌شان به خاطر یک جوانی که فقط به قول معروف کله‌اش داغ است از بین برود، چون کار من را ندیده بودند و کیفیت آن را هم نمی‌شناختند. تصمیم گرفتم برای این‌که به خودم ثابت کنم و بفهمم که اصلا چه قدر توانایی دارم، با «هیچ چی» یک فیلم بسازم! طوری‌که حتی اگر با یک موبایل در وسط آفریقا هم پرتاب شوم، که این تدوین‌گر و آن سرمایه و آن بازیگر را هم نداشته باشم، بتوانم فیلم بسازم.   
منظورت این است که با ساخت فیلم «مراقبت از ژوناس» یک «اردنگ» زدی به تفکراتی که در ذهنت شکل گرفته بود و هم‌چنین یک اردنگ زدی به کسانی که تلاش و استعدادت را زیر سوال برده بودند؟
اسمش را بگذاریم «اردنگ» و یا هر چیز دیگر، واقعیت این است که ساخت این فیلم دید من را نسبت به سینما و فیلمسازی خیلی عوض کرد. الان می‌دانم که برای یک فیلم قابل‌قبول ساختن نیاز به سرمایه‌های هنگفت و یک گروه حیرت‌انگیز نیست. یک ایده کافی‌ست تا شما را به نتیجه‌ای برساند.
 خیلی از فیلمسازهای جوان وقتی از من درخواست بازی در فیلم‌های کوتاه‌شان می‌کنند، کلی نصیحت‌شان می‌کنم که بهتر است چنین کاری نکنی چون ارزش کارت می‌رود زیر سایه‌ من یا افراد هم‌نسل ما. تنهایی یک فیلم بساز که هم خودت و هم دیگران ببینند که توانایی تو چیست. تو هم که از من درخواست بازی در فیلم کوتاه اولت را کردی، من فقط برای این آمدم که از بچگی می‌شناختمت و مانند قوم و خویش من هستی و از شناختی که از تو داشتم می‌دانستم که فیلم بالاخره یک خروجی آبرومندی خواهد داشت و باز هم به‌خاطر شناختی که ازت داشتم همان زمان با خودم فکر کردم که می‌روم در فیلمش بازی می‌کنم و می‌دانم که خودش دیرتر متوجه می‌شود نیازی به کسانی مثل من ندارد. الان خیلی خوشحالم که می‌بینم چه زود به این نتیجه رسیدی. واقعیت این است که در هر هنری، هر فرد باید خودش را پیدا کند و به نظرم ساخت «مراقبت از ژوناس» اولین قدم به این سمت بود. یعنی یک طور «مراقبت از قصیده» بوده! که چه‌طور از خودت و هنرت مراقبت کنی. سوالم این است: خودت را پیدا کردی یعنی چی؟ چه‌ مولفه‌هایی پیدا کردی که می‌گویی این خودمم؟ مثلا گفتی من که سینما نخواندم، ولی با این فیلم ساده ثابت کردی که یک دیدگاه و دنیای خودت را داری...
اولین نکته این است که من هم مانند بسیاری دیگر، به طور ناخودآگاه تحت تاثیر سوژه‌های مورد پسند، جشنواره‌پسند و یا حتی عام‌پسند سینمای ایران بودم. منظور سوژه‌های اجتماعی، مسائل تلخ و سختی که همه با آن‌ها آشنایی داریم. اما در واقعیت و در عمق، چیزی که بیش از هر چیز برای من مهم است آن اتفاق‌های ریزتر و ظریف‌تری است که قبل از ورود به جامعه، زیر یک سقف بین دو نفر می‌افتد. یعنی مسا‌ئل روانی‌ای که گاه در سینمای ما حتی ضدارزش هستند. اول حرکت به این سمت برایم ترسناک بود، ولی باز نمی‌توانستم خودم را قانع کنم. «مراقبت از ژوناس» اوج آن بود. نمایش حسادت، نفرت، درگیری و هزار و یک چیز دیگر بدون شعارهای بلند انسان‌دوستانه‌ای که خیلی وقت‌ها می‌بینیم، بین یک خواهر برادر که به ظاهر و در ابتدا کاری به هم ندارند. روابط، کنش و واکنش روح و روان افراد زیر یک سقف، از هر نوعش برایم سوال‌برانگیز است.
چرا یکهو از آن فیلم اول با آن ساختار حرفه‌ای رفتی سراغ این نوع از رابطه‌ زیر یک سقف؟ و چرا این ‌طور آن را ساختی؟ می‌توانستی مثلا با یک گروه جمع‌وجور، یک دوربین بهتر، یک فیلمبردار جوان و با ذوق کار کنی…
همان‌طور که گفتم، می‌خواستم تنها و بدون هیچ‌کس ببینم چند مرده حلاجم! چون هر چه‌قدر هم که با یک تصویربردار بی‌ادعا کار کنی و یک صدابردار بی سر و صدا سر کارت باشد، ممکن بود که هر لحظه نظری بدهند و من می‌خواستم که تنها، بدون هیچ‌کس، به نتیجه‌ای متناسب با سلیقه و ایده‌ام برسم. یعنی ببینم که اصلا می‌توانم به آن دست پیدا کنم یا نه.
ولی می‌توانستی بروی و درباره‌ یک مورچه فیلم بسازی ولی چرا رفتی دنبال دو تا بچه؟
چون در آن صورت باید «مورچه‌گردانی» می‌کردم و نه «بازی‌گردانی»!
پس می‌خواستی فیلمت بازی داشته باشد. چرا بچه و چرا با این تکنیک و دوربین؟
انتخاب بچه‌ها چند دلیل داشت، ولی یکی از آن‌ها این است که در فیلمنامه فیلم بلندم یک بچه حضور دارد. می‌خواستم ببینم از بچه می‌توانم بازی بگیرم یا نه. دلیل دیگرش این بود که همیشه سر فیلمبرداری‌های مختلف متوجه شده بودم که کار با بچه خیلی سخت است. می‌خواستم ببینم از پس آن سختی بر خواهم آمد یا نه. دلیل دیگرش این بود که به نظرم ایدا (که فرزند دوستم است) چهره‌ دلنشینی دارد و قابلیت بالای تصویری. برای انتخاب دوربین هم چند دلیل داشتم که یکی از آن‌ها واقع‌نمایی بیش از حد به وسیله‌ کیفیت پایین بود، مثل آن‌چه بر فرض در دوربین‌های مداربسته می‌بینیم. دیگری برمی‌گردد به همان «اردنگی» چون فیلم اول را با دوربین الکسا فیلمبرداری کرده بودیم و قطعا دوستان می‌فرمودند که بخشی از جذابیت فیلم برمی‌گردد به همان دوربین! خودم یک هندی‌کم داشتم که می‌توانستم با آن فیلمبرداری کنم که به مراتب کیفیت بهتری داشت ولی در نهایت تصمیم گرفتم که حداقل‌ها را که همان وب‌کم کامپیوتر بود انتخاب کنم.
الان از بیرون که نگاه می‌کنم، معلوم است که دختر مغروری هستی، اصول خودت را داری و در عین حال حرف‌ها تو را به سمت تحلیل و بررسی هل می‌دهند. یک قابلیت دیگری هم داری که خیلی‌ها ندارند این است که می‌توانی خودت را زیر سوال ببری. باید بگویم که خیلی خوب است که از همان فیلم اولت در کوران نقد قرار گرفتی. به نظرم شانس تو این نیست که دختر هوشنگ گلمکانی هستی، بلکه شانس تو این است که چنین قابلیت‌های کمیابی را هم‌زمان با هم داری. آیا منتقد خاصی آن نظرها را درباره‌ کارت داده و لحنش چه‌طور بوده؟
افراد متعدد بودند. لحن‌ها اغلب تند بود. البته افرادی هم بودند که کار را دوست داشتند. ولی اغلب به عوامل فیلم ایراد می‌گرفتند، در حدی که حتی پلان شما را در نسخه‌ای حذف کردم و بخش‌های به اصطلاح «روشنفکرانه» آن را هم حذف کردم! در آن زمان آن شدت از نقد باعث تعجبم شد، ولی شاید چون آدم روراستی هستم، این شانس را دارم که دوستان هم با من روراست باشند حتی از نوع خیلی منفی!
برایت انتقادهای سازنده‌ای بوده. در وجود خودت یک شیطنت و بی‌پروایی کودکانه وجود دارد که همه‌شان تو را رساندند به اینجا. خواستی به بقیه ثابت کنی: ‌من با هیچ چی فیلم می‌سازم و این ژوناس را می‌سازم و شانس هم آوردی و خوب ساختی و خیلی جاها دیده شد. به نظرم مولفه‌های تو همین‌هاست. دوست داری فیلمت اول و آخر داشته باشد، قصه داشته باشد. تماشاگر را خسته نکند،‌ آن هم با شیطنت، با طنز. این‌ها در وجودت هست ولی به این‌ها اشاره‌ای نکردی.
دلایل مختلفی دارد اول این‌که بعد از «مراقبت از ژوناس» دو فیلم دیگر ساختم که دوباره یک گروه فیلمسازی حرفه‌ای پشت آن است. این‌ها شاید در وجودم باشند ولی در فیلم‌ بعدی‌ها نیست و آن‌چه که برای من مهم‌تر است همان فضای روانی دو نفر زیر یک سقف است. روان‌پریشی افراد به نظرم بسیار تخریب‌گر تر از اتفاق‌های بزرگی است که اغلب راحت‌تر دیده می‌شوند. مثلا همان تحقیرهای ریز روانی‌ است که باعث می‌شود یک فرد عقده‌ای شود و با یک قشری بد شود، کم‌کم به دزدی و قتل و اتفاق‌های بدتر از این قبیل برسد. یعنی آن ریشه اولیه اتفاق‌های بزرگ برایم نکته‌دارتر و جذاب‌ترند. ولی در سینمای ما بیشتر به این اتفاق‌های درشت می‌پردازیم شاید چون دوروبرمان زیاد است و حتی آن‌ها هم هنوز حل نشده‌اند چه برسد به ریزه‌کاری‌های روان‌پریشانه!
پس بعد از آن «اردنگی» به خودت و دوستان، دوباره برگشتی به سمت فیلمسازی با گروه حرفه‌ای؟
بله. چون هنوز دارم تجربه می‌کنم و چون پیش از ساخت تمام این‌ها، فیلمنامه‌ فیلم بلند داستانی‌ام را داشتم. می‌خواهم بدانم با چه‌کسانی آن را کار خواهم کرد و چگونه آن را خواهم ساخت. چون فیلمنامه‌ای است که هم می‌توان با هیچ آن را ساخت و هم با همه چیز!
خیلی جالب است چون این جمله هم مخصوص خودت است :«فیلمنامه‌ای که همه جور می‌توان آن را ساخت، هم با وب‌کم و هم با الکسا!». حالا، از آن‌جایی که قدرت تحلیل خودت را داری، اگر از بیرون نگاه کنی، چه حسی نسبت به چهار فیلمت داری؟
یک بار کسی حرفی زد و به نظرم بهترین جمله‌ای است که می‌توانم بگویم: «سعی نداری حرف‌های گنده‌تر از دهانت بزنی و یا شعاری بدهی. چیزهای ساده را نشان می‌دهی و چیزها را به شکلی ساده نشان می‌دهی.»
به نظرم، «مراقبت از ژوناس» یک جوری مثل فیلم‌های کیارستمی است. او هم همه چیز را حذف کرد. تو هم یک دفعه این کار را کردی و موفق هم شدی چرا همان مسیر را ادامه نمی‌دهی؟
آن فیلم فقط تکلیفم را روشن کرد. من تازه بعد از فیلم اولم رفتم و در پاریس سینما خواندم چون رشته‌ درسیم چیز دیگری بود. فیلم اولم به من نشان داد که یک سری تکنیک را باید دانست حتی اگر نمی‌خواهم از آن‌ها استفاده کنم. «مراقبت از ژوناس» هم همین است. می‌دانم آن را دارم و باز می‌توانم شبیه آن را بسازم، ولی در سینمای حرفه‌ای خیلی چیزها برایم هنوز سوال است.
من از بیرون نگاه می‌کنم، به عنوان کسی که قلبم برای سینمای ایران می‌تپد. در سینمای ما یک گوهرهایی وجود دارد. همان‌ گوهرهایی که توانسته جهان را به ما متوجه کند. یکی از آن‌ها کیارستمی بود. با کیارستمی چه اتفاقی در جهان می‌افتد؟ چرا جهان به آن با توجه نگاه می‌کند، من می‌گویم تو به آن پنجره دسترسی داری. ولی آن را رها کردی و می‌روی کاری که همه انجام می‌دهند انجام می‌دهی. دلیلش چیست؟
می‌خواهم این‌ها همه به من کمک کنند تا آن گوهری که در ذهنم هست پیدا کنم! البته اگر گوهری داشته باشم!
می‌فهمم. ولی می‌گویم تو یک‌بار این کار را کردی و به آن دست یافتی، ولی انگار گوهر را درآوردی، نگاه کردی و دوباره گذاشتی داخل جعبه و درش را بستی…
در را نبستم، نیمه‌باز گذاشتم برای روز مبادا! به نظرم خیلی مهم است فیلم اول هر کسی چه نوع پرداختی داشته باشد. به همین خاطر در حال تجربه کردن هستم برای روزی که فیلم اول سینمایی‌ام را می‌سازم.
حالا چرا گیر دادی به همین فیلمنامه‌ای که داری؟ شاید اصلا آن را نسازی. چرا این قید را از خودت برنمی‌داری؟ تو الان فقط یک فیلمنامه داری در صورتی که گنج بزرگ‌تری داری در ذهنت ! آن جا  ده ها فیلمنامه دیگر هست که باید کشفشان کنی. چرا چسبیدی به آن یکی؟
چون دغدغه‌ام است. شاید هم چون به آن عادت کردم که این فیلمنامه هست و باید بسازمش.
گفتی یک فیلمنامه دارم که هرجوری می‌شود ساختش. خیلی جالب است چون هر آدمی این‌طوری نیست. تو هستی که این مدلی هستی. ممکن است که به برخی این را بگویی و بخندند، ولی اگر این‌طور فکر می‌کنی، شاید به این دلیل است که با این تجربیات باید چیز دیگری بسازی. آدم از فردایش خبر ندارد، من از زمانی که تو را می‌شناسم، اصلا در مخیله‌ام نبوده که روزی بنشینیم و با هم گفت‌وگو کنیم! می‌گویم خود جهان و زندگی یک عالمه چیز به وجود می‌آورد. تو وارد یک راهی شدی و داری می‌روی جلو ولی همش در این فکری که برگردی همون فیلمی که اول در ذهنت بوده را بسازی. چرا نمی‌گذاری خودش بیاید و بگوید: «فیلم بلندت منم!»
شاید درست می گویید که آدم خوش‌شانسی هستم چون اتفاقا در همین روزها خیلی ذهنم درگیر آن فیلمنامه است که بسازمش؟ چه‌طور؟ با کی؟ نمی‌خواهم عجولانه باشد مانند بسیاری از فیلم‌هایی که هم‌نسل‌هایم ساختند.
در همین بازه‌ زمانی کوتاه، با چند فیلم کوتاه، هم موفقیت داشتی و هم شکست. یک موقع است که ایده‌ای بیاید دم در خانه و بگوید من را بساز. چرا این در را روی خودت می‌بندی؟
من سال‌ها ایران نبودم و حدود یک سال پیش موقعی که کاملا به ایران برگشتم، روزی اتفاقی با خانم امامی قرار داشتم و او هم که از داوران جشن خانه‌ سینما بود، به من گفت بیا با هم به اختتامیه‌ جشن برویم. در جشن آقای میرکریمی که در آن زمان مدیرعامل خانه‌سینما بود را دیدم که در حد سلام و علیک گفتم: خیلی خوشحالم چون کاملا به ایران برگشتم و در جواب گفت: پس پشت‌صحنه‌فیلم بعدی‌ام هستی؟ هر دو خندیدیم، خداحافظی کردیم و من و خانم امامی رفتیم سر جاهای خودمان نشستیم. همین شد که چند روز بعد، سر فیلمبرداری و پیش‌تولید فیلم «دختر» بودم. همکاری با آقای میرکریمی برای فیلم «امروز» خاطره‌ بسیار خوبی در ذهنم گذاشته بود. اخلاق و منش افراد، خصوصا در کار خیلی برایم مهم است در حدی که گاهی احساس می‌کنم از روزگار دیگری آمده‌ام. نتیجه این شد که بعد از فیلم دختر، پشت‌صحنه‌ «یک روز بخصوص» همایون اسعدیان را کار کردم، بعد «مراقبت از ژوناس»، بعد فیلم کوتاه «برزخ»، بعد فیلم کوتاه «آگهی فروش» و در نهایت پشت‌صحنه‌ «سارا و آیدا» مازیار میری. یعنی پشت سرهم کارها را انجام دادم در عین حال مقاله و مصاحبه و سفر کاری و تمام کردن کتابی که نوشته بودم و کارهای دیگر از این قبیل. شاید الان کمی فراغت بیشتری دارم که ببینم فیلم اولم را چگونه خواهم ساخت. در را نبستم، در کوران اتفاقات باز و بسته می‌شود. فقط چون وقت نداشتم و مدام فقط از آن در رد شده‌ام، اگر ایده‌ای هم دمش ایستاده بوده با شعار «بیا من را بساز»، ندیدمش!
«مراقبت از ژوناس» خیلی ساده به نظر می‌آید. برای ساخت این فیلم چه نوع تمرین‌هایی نیاز بود؟
چون می‌خواستم بازی‌ ایدا (دختربچه) به طبیعی‌ترین شکل ممکن برسد، از حدود دو ماه پیش از فیلمبرداری، آخر هفته را پیش‌شان می‌رفتم و تمرین‌های مختلف برای طبیعی ساختن بازی انجام می‌دادم. مثلا میکروفن هاش اف وصل می‌کردم و با هم توپ بازی می‌کردیم! اول برایش بازی سخت بود ولی کم‌کم فراموش می‌کرد. گاهی هم جلوی دوربین می‌نشاندمش و با او حرف می‌زدم. اول موذب بود، بعد کم‌کم دوربین را فراموش می‌کرد. در نهایت به نتیجه‌‌ مطلوب در بازی او رسیدم در حدی که آن‌قدر طبیعی به نظر آمده بود که در جشنواره‌ فیلم کوتاه تهران، با این‌که فیلم در بخش تجربی ثبت نام شده بود، هیات مشاوران تشخیص داده بودند که فیلم مستند است!
اولین بار این فیلم را به چه کسی نشان دادی؟
به خواهرم غزل. خواهرم کسی است که نظرش برای من از همه آدم‌های روی زمین مهم‌تر است. خیلی قبولش دارم چون باسواد، بی‌ادعا و روراست است. او وقتی چیزی را ببیند، نظرهایش را می‌شنوم و بر اساس آن تصمیم می‌گیرم که چه کنم. بعد به آدم‌های دیگر نشان دادم.
بنابراین اول به یک غیرمنتقد نشان دادی و نخواستی ببینی «بزرگان قوم چه می‌گویند»؟
دقیقا. البته غزل در دفتر مجله فیلم دستیار پدرم است، ترجمه و مصاحبه می‌کند و می‌نویسد ولی نقد نمی‌کند.
فکر می‌کردی جایزه جشنواره «دیدار» تاجیکستان را ببری؟
اولش اصلا و به هیچ عنوان. چون فکر می‌کردم فیلم شاید زیادی ساده است و چیز خاصی ندارد. ولی وقتی فیلم را با مردم تو سالن دیدم و متوجه شدم چه قدر ارتباط برقرار کرده‌اند و خندیدند،‌ امیدوار شدم.
من به خیلی از بچه‌هایی که دنبال تهیه‌کننده می‌گردند می‌گویم شما اگر ایده داشته باشی، سعی کن بدون امکانات فیلم‌هایت را بسازی و بالاخره دیده می‌شوی و تهیه‌کننده‌ها می‌آیند سراغت. نمونه‌اش هم همین «مراقبت از ژوناس» که شاید برخی را در این مورد به فکر فرو ببرد. البته شاید خیلی‌ها هم فیلم را نفهمند. یک فیلم کوتاه ۷ دقیقه‌ای که ظاهرا هیچ چیز ندارد، ولی باطنا همه چیز دارد.

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها