تصویر خشونت در طبیعت بکر و زیبا
مریم بیانی
لیلا خلیلزاده علاوه بر فیلمسازی در حوزه انیمیشن؛ ساخت فیلم داستانی و مستند را نیز تجربه کرده است. نگارش، ترجمه و تدریس در زمینه سینما از دیگر فعالیتهای اوست.
به بهانه موفقیتهای اخیر انیمیشن ماهی سرخشده و به ویژه نمایش این فیلم در بخشGeneration شصتوپنجمین جشنواره فیلم برلین با او گفتگو کردیم.
چه شد به فکر ساختن فیلمی انیمیشن بر اساس یک داستان ژاپنی افتادید؟
داستان ماهی سرخشده در قالب یک کتاب تصویرسازیشده برای نوجوانان را چند سال پیش خوانده بودم. وقتی در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی فرصتی برای ساخت یک انیمیشن برایم پیش آمد، تصمیم گرفتم آنرا به فیلم برگردانم. ابتدا شروع کردم به جمعآوری اطلاعات درباره کتاب و در سایت آمازون به نسخه انگلیسی آن برخوردم که از زبان ژاپنی ترجمه شده بود. همزمان مطالبی دربارهشاعر و نویسنده، هیدئو اوگوما، پیدا کردم و وقتی متوجه شدم داستان به دلیل قدمت شامل حق کپیرایت نمیشود، تصمیم به اقتباس از روی آن گرفتم. البته اقتباسی کاملا آزاد، به نحوی که آخر داستان را به کلی تغییر دادم.
غیر از این مورد چه چیز دیگری را به آن افزودید و اصطلاحا اثر را از آن خود کردید؟
مهمترین مسئله در این اقتباس برای من این بود که داستان در فضای بومی ایران به تصویر کشیده شود. در شمال یا جنوب، جایی نزدیک به دریا.
به همین دلیل بعد از نگارش فیلمنامه و ترسیم استوریبرد، تصویرگر فیلم عاطفه ملکیجو شروع کرد به طرح اتودهای متعدد از فضاها، پوشش گیاهی، معماری و البته نوع لباسها و چهره بومیان این مناطق. سرانجام از آنجایی که فضای داستان قرابت نزدیکی با مناطق و جنگلهای شمال داشت، تصمیم گرفتیم اتفاقات فیلم را در شمال ایران به تصویر بکشیم. این یک نوع انتخاب بود. اما به علت فراگیری داستان ما میتوانستیم آنرا فارغ از زمان و مکان، حتی در یک ناکجاآباد هم به تصویر بکشیم.
سوالی درباره سبک کارگردانی فیلم دارم. سکانسهای آغازین ماهی سرخشده بسیار مستندگونهاند. در واقع ردپای یک مستندساز در این صحنهها دیده میشود. اما از یکسوم بعدی فیلم، درست همزمان با نقطه عطف داستان که ماهی کمکم جان میگیرد و حرکت میکند، به یکباره وارد فضای فانتزی انیمیشن میشویم. آیا دلیل خاصی از انجام این کار داشتید و از ابتدای امر چنین ساختاری را برای اثرتان در نظر گرفته بودید؟
بله، این شکل روایت را از ابتدا در نظر داشتم. صحنههای اولیه فیلم همه بر اساس عکسها و تصاویر مستندی که در بازارهای ماهیفروشان شمال دیده بودم شکل گرفت. بیشتر عناصر انیمیشنها در سرتاسر دنیا - چه کوتاه و چه بلند - همواره از دنیای واقعی به عاریت گرفته میشوند و البته همزمان در آنها اغراق صورت میگیرد. من ترجیح دادم بدون هیج دخل و تصرف و اغراقی ابتدا یک مجموعه تصاویر مستندگونه از سرنوشت یک ماهی نوعی (از لحظه صید تا زمان خریداریشدن) داشته باشم و بعد از آن وارد فضای داستانی شوم. شخصیت اصلی را به مخاطب معرفی کنم و حتی تمهیدی به کار گیرم که خود او به سخن بیاید و سرنوشتش را برای بیننده بازگوید. این بار در یک فرم کاملا فانتزی.
درباره فضاسازی اثر توضیح دهید. اینکه چرا چنین فضاهای خوشآبورنگی را برای روایت این داستان تیره و تا حدودی خشن برگزیدهاید؟
این امر کاملا عمدی بود. در ابتدا من مواجه بودم با تصویرسازیهای کتاب اصلی. تصاویری به شیوه اِچینگ اثر ایچیکاوا یوکو.
تصاویری در عین حال زیبا که ترغیبم میکرد به آنها وفادار باشم. اما پس از نزدیکترشدن به فضای داستان و مشورت با تصویرگر اثر، هر دو به یک تضاد فکر کردیم. چرا این داستان تیره و تاریک را در یک فضای سرسبز و پرطراوت به تصویر نکشیم؟ در آنزمان در حال نگارش یک فیلمنامه داستانی هم بودم؛ داستانی درباره مرگ و خشونت در طبیعتی بکر و زیبا.
سرانجام همه اینها باعث شد فیلم چنین شکل و شمایلی پیدا کند. غیر از این تغییر در سبک بصری، آخر داستان را هم به کلی تغییر دادم. در انتهای فیلم ماهی برخلاف از دستدادن تمامی اجزای بدن و حتی چشمانش، به خواستهاش یعنی دریا میرسد و استخوانش با شادمانی در آب شناور میشود. اما در انتهای داستان اصلی ماهی فقط به فسیل تبدیل شده و اینگونه است که جاودان میشود. به نظرم اگر این تغییرات در فیلم اعمال نمیشد شاید کودکان اصلا نمیتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند.
یک دیدگاه بگذارید