من، اصلانی و برسون!
مریم عربی
فیلم تجربی آنچه برسون میگویدم و محمدرضا یا ما بدین گونه سردیم به ارتباط میان فیلمسازی روبر برسون و محمدرضا اصلانی میپردازد. فیلمساز در تلاش است تا در پیچ و خم نماهای طولانی و ثابت فیلم و زیر سایه دیالوگهای برترین فیلمهای دو فیلمساز محبوبش، سبک فیلمسازی خاص خود را به نمایش بگذارد.
چطور شد که تصمیم گرفتید این ساختار تجربی متفاوت را برای ادای دین به فیلمسازی انتخاب کنید که ظاهرا فیلمساز محبوب شماست؟
ایده این فیلم توسط آقای محمدرضا اصلانی به من پیشنهاد شد. من از طریق کلاسهای درس آقای اصلانی با سینمای جدی و متفاوت فیلمسازانی مثل برسون آشنا شدم. البته قبل از این کلاسها هم به سینمای ایتالیا و فرانسه علاقه داشتم؛ اما این شناخت چندان عمیق و جدی نبود. با استفاده از آشنایی مختصری که با سینمای برسون داشتم، این ایده اولیه را جلو بردم و به تدریج کار برایم جدی شد. به خاطر متفاوت بودن ایده، نمیشد ساده به این سوژه نگاه کرد و به ناچار میبایست ساختاری پیچیدهتر و متفاوتتر را برای آن انتخاب میکردم.
به نظر میرسید که با این فیلم میخواستید به نوعی به شباهتهای فیلسازی خودتان با برسون هم اشاره کنید و یک معرفی از خودتان ارایه بدهید؟
برسون فیلمساز بسیار بزرگی است و من جسارت مقایسه خودم با او را ندارم. البته تاثیرپذیری فیلمسازی خودم از سینمای برسون را انکار نمیکنم. با این حال این فیلم درباره برسون است و محمدرضا اصلانی و چیزی درباره من در فیلم وجود ندارد. برسون در میان منتقدین از احترام بسیاری برخوردار بود و اصلانی هم از فیلمسازان برجسته ماست. این فیلم چیزی جز ایجاد ارتباط میان این دو فیلمساز نیست. تاثیرپذیری من از برسون و اصلانی در انتخاب موضوع یا سبک کارگردانی نیست؛ بلکه برسون عناصری را پیشنهاد میدهد و من سعی میکنم از آن عناصر در فیلمهایم استفاده کنم. به عنوان مثال، استفاده از نماهای طولانی و عدم قصهگویی و عدم استفاده از موسیقی که بخواهد تصویر را پر کند و آن را تحت تاثیر قرار بدهد، از مواردی است که با الگوبرداری از برسون در این فیلم مورد توجه قرار دادهام تا تجربهای در این زمینه داشته باشم.
استفاده از نماهای اکستریم کلوزآپ به ظاهر بیارتباط با هم و حتی بیارتباط با نریشنی که روی آن خوانده میشد هم حرکتی در راستای همین تجربه است؟
این تصاویر در واقع با هم ارتباط مفهومی دارند. ذهن من همیشه درگیر است و حتی وقتی مشغول صحبت درباره موضوعی هستم، در پسزمینه ذهنم صداهایی را از فیلمهای مورد علاقهام میشنوم. سعی کردم در این فیلم این صداهای ذهنی را مورد استفاده قرار بدهم. صداهایی که در پلان آخر فیلم میشنویم، صدای فیلم یک مرد گریخت برسون است و بازیگران در نمایی طولانی با نگاه کردن به مخاطب، این صداها را همراهی میکنند. در این فیلم میبینیم که دو نفر در تنهایی خودشان، فیلمها و صداهایی را که در ذهنشان میگذرد، مرور میکنند.
ساخت این فیلم چقدر طول کشید؟
دو روز تصویربرداری داشتیم و سه روز هم برای تدوین وقت گذاشتم. اصولا روش من برای فیلمسازی این است که سوژهای که میخواهم روی آن کار کنم، حدود پنج ماه در ذهنم است و در این مدت دایما آن را زیر و رو میکنم و بازیگران و لوکیشنهای مورد نظرم را انتخاب میکنم. بعد مدتی با بازیگران در لوکیشن تمرین میکنم. بنابراین وقتی فیلمبرداری شروع میشود، همه چیز برایم مشخص است و اگر با اتفاق پیشبینی نشدهای مواجه نشویم، این مرحله از کار در کوتاهترین زمان ممکن انجام میشود.
با توجه به بازخوردهایی که گرفتید، آیا از طریق این فیلم موفق شدید مفهوم ذهنی مورد نظرتان را که پیچیدگیهای خاص خود را داشت، به بیننده منتقل کنید؟
متاسفانه این فیلم هنوز در محافل عمومی امکان پخش پیدا نکرده است. با این حال اکثر دوستانی که به صورت پراکنده یا از طریق اینترنت فیلم را دیدهاند، از آن به عنوان یک تجربه جدید یاد کردهاند. البته من معتقدم که این سبک قبلا تجربه شده و در واقع هیچ تجربه جدیدی اتفاق نیفتاده است. میتوان گفت که این فیلم یک تجربه کمتر دیده شده است. در دنیایی که با سرعت هر چه تمامتر پیش میرود، ما با دیدن این فیلم ناچار میشویم کمی بایستیم و حوصله و تمرکز کنیم تا مفاهیم مطرح شده در فیلم را درک کنیم.
یک دیدگاه بگذارید