فیلمسازی در شرایط نیمهجنگی
مریم عربی
مستند ما همه اینجاییم موگادیشو داستان یک خانواده سومالیایی را روایت میکند که در پی فرار از قحطی و گروههای تروریستی، از روستای خود عازم موگادیشو پایتخت سومالی میشود و در اردوگاه مخصوص افراد بیسرپناه، پناه میگیرد. این مستند تاکنون حضور بینالمللی موفقی را تجربه کرده است.
فیلمسازی در یک کشور محروم خارجی چه تجربهای بود؟
فیلمسازی در خارج از کشور با فیلمسازی داخلی تفاوتهای بسیاری دارد و دلیل اصلی آن محدودیتهای مالی است. تعداد افرادی که با خود به خارج از کشور میبریم، محدود است و امکاناتی که مورد استفاده قرار میدهیم، امکانات فشرده و خاصی است. در این شرایط دوربینهای کوچکی را مورد استفاده قرار میدهیم و وسایل و تجیهزات اضافی را حذف میکنیم. این محدودیتها در مورد یک کشور محروم خارجی و درگیر شرایط خاص، بیشتر هم میشود؛ چرا که این کشور دولت ندارد و رفتن به سومالی به شیوههای عادی میسر نیست. ما از طریق هلال احمر به سومالی رفتیم. تجهیزات کمی با خود به همراه داشتیم؛ یک دوربین کوچک و ست صدا. تعداد عوامل فیلم هم سه نفر بود و یکی از عوامل که مدیر تولید بود، به خاطر شرایط بحرانی حاکم بر این کمپ در اواسط کار به ایران برگشت و نتوانست به همکاریاش با ما ادامه بدهد.
چه شد که سراغ فیلمسازی در سومالی رفتید و آیا پیش از این فیلم، تجربه بازدید از این کشور را داشتید؟
قبلا از این کشور بازدید نکرده بودم؛ اما تجربه فیلمسازی در هند و پاکستان را داشتم. بعد از این فیلمها از طرف هلال احمر به من پیشنهاد شد که درباره سومالی فیلم بسازم. قرار بود یک فیلم برای هلال احمر تولید شود و فیلم دیگری هم درباره همین کشور، اما با رویکردی هنریتر ساخته شود. ما همه اینجاییم موگادیشو همین فیلم دوم است. در فیلم اولیه فقط به فعالیتهای هلال احمر در این منطقه میپردازیم؛ اما فیلم دوم یک فیلم شخصی است که به واسطه دغدغههای شخصی ساخته شده است.
در جریان ساخت فیلم در سومالی با چه مسایل و محدودیتهایی مواجه بودید؟
ما درباره این کمپ اطلاعات کافی نداشتیم و فقط چند روز در این خصوص پژوهش کردیم. در جریان این تحقیقات متوجه شدیم که قحطی و بیماری بر این کمپ حکمفرماست و بنابراین قبل از رفتن واکسن زدیم. اما وقتی به این منطقه رسیدیم، متوجه شدیم که شرایط، شرایط نیمهجنگی است. اولین شبی که در کمپ هلال احمر مستقر شدیم، از بیرون صدای تیراندازی شنیدیم و متوجه شدیم شرایط بحرانیتر از آنی است که فکر میکردیم. در نتیجه این وضعیت، امکان فیلمبرداری به شکل عادی میسر نبود و هر بار که میخواستیم برای فیلمبرداری بیرون برویم، چند بادیگارد ما را همراهی میکردند و وظیفه محافظت از ما را بر عهده داشتند. البته گروه القاعده در خود موگادیشو مستقر نبود؛ اما شهر کاملا ناامن بود. دایما در این شهر عملیات تروریستی انجام میشد و انفجار اتفاق میافتاد. دایما به ما خبر میرسید که در فلان کمپ درگیری شده و چند نفر کشته شدهاند یا بمبی در یکی از میادین اصلی شهر منفجر شده است. گذشته از این، 20 سال است که دولتی در این منطقه وجود نداشته و همین شرایط را برای ما دشوارتر میکرد.
چند روز در این کشور مستقر بودید؟
21 روز
برخورد خانوادههای حاضر در کمپ با شما به عنوان یک فیلمساز چطور بود؟
مهمترین مساله برای این افراد، تامین غذا و زنده ماندن بود. فکر میکردند که شاید ما بتوانیم به آنها کمک کنیم؛ اما کمکی از دست ما ساخته نبود. بعد از چند روز ما را از آن کمپ بیرون کردند؛ چون فقط سراغ پسربچه شخصیت اصلی فیلم و خانوادهاش میرفتیم و این توجه، برای آنها خوشایند نبود. بنابراین مجبور شدیم این پسربچه را از این کمپ خارج کنیم و به یک کمپ دیگر ببریم تا بتوانیم پلانها را ضبط کنیم.
چطور از پس هزینههای فیلم برآمدید؟
حسین افشار تهیهکننده فیلم بود و هلال احمر هم در بخشی از هزینههای فیلم مشارکت کرده بود. در واقع میتوان گفت که این فیلم یک فیلم مستقل بود.
این طور به نظر میرسید که شما در این کمپ با هدف قرار دادن یک کودک، تصاویری را تهیه کردید و بعد برای آن در قالب گفتار متن، داستان نوشتید. فیلمبرداری کار چقدر بر مبنای فیلمنامه انجام شد و با شرایطی که به آن اشاره کردید، آیا اصلا امکان کار از روی فیلمنامه برای شما فراهم بود؟
ما فیلمنامه از پیش نوشته شدهای نداشتیم. شخصیت اصلی فیلم که پسربچه سومالیایی بود را در حین فیلمبرداری در کمپ پیدا کردیم. این پسر را در حالی دیدم که مقابل چادرش در حال گلبازی بود. از طریق یکی از بادیگاردها که به زبان انگلیسی مسلط بود، با این پسربچه ارتباط برقرار کردم و متوجه شدم که این بچه آرزو دارد وقتی بزرگ شد، با این گروه تروریستی بجنگد. گذشته از این، انرژی خاصی داشت و چشمهای گیرایش او را از بقیه متفاوت میکرد. این شد که تصمیم گرفتیم این پسربچه را به عنوان شخصیت اصلی فیلم انتخاب کنیم و با محور زندگی این کودک، قصه زندگی مردم سومالی را روایت کنیم. شبانه طرح فیلم را نوشتیم و وقتی جلو رفتیم، اتفاقات فیلم پیش آمد. در طول فیلمبرداری متوجه شدیم که این کودک تابه حال دریا را ندیده است و آرزوی دیدن آن را دارد. بنابراین این مساله به یکی از مضامین فیلم تبدیل شد. هر روز که جلو میرفتیم، داستان فیلم شکل میگرفت. این فیلم یک اتفاق شهودی بود؛ ارتباطی گرفته شد و داستان فیلم شکل گرفت.
فیلمسازی شما تا حد زیادی به عکاسی و شاعرانگی تنه میزد. چرا چنین فضایی را برای کار انتخاب کردید؟
ما دو دوربین در اختیار داشتیم. تصمیم گرفتیم پلانهایی که از پسربچه میگیریم، روی سهپایه باشد و ایستایی داشته باشد تا دوربین به صورت مشاهدهگر عمل کند. اما در طول فیلم و با توجه به فضای موجود، این دکوپاژ تغییر کرد. در مجموع میتوان گفت که دکوپاژ از پیش تعیین شدهای وجود نداشت و ما بیشتر تعقیبکننده حوادث بودیم. حتی دیدار پسربچه از دریا هم از پیش تعیین نشده بود؛ پسربچه روی زمین نشست، آب دریا را لمس کرد، غلت زد و شادی کرد و تمام این اتفاقات مقابل دوربین شکل گرفت. اما نماهایی که در داخل چادر این خانواده گرفته شد، برنامهریزیشده بود.
به عنوان یک فیلمساز از ساخت فیلمی با این سوژه چه تاثیری گرفتید؟
این فیلم برای من تجربه بزرگی بود و چیزی را در زندگی من تغییر داد. دیدن جغرافیایی که از زمین تا آسمان با محل زندگی ما فرق دارد و فیلمسازی در شرایط بحرانی و ناامن این منطقه، تجربهای تکرارنشدنی بود.
یک دیدگاه بگذارید