مستندی که مرا به انسانیت نزدیکتر کرد
مریم عربی
۱۳ اکتبر ۱۹۳۷مستندی است درباره لوریس چکناواریان رهبر ارکستر و آهنگساز سرشناس ایرانی؛ هنرمند روشنبین، خوشکلام و متواضعی که به گفته کارگردان اثر، توانسته است با خودش رفیق شود. چکناواریان با حضور در این مستند، بخشهای ناگفته شخصیت خود را به نمایش میگذارد و بیپروا به خلوت خود راهمان میدهد.
آیا ایده فیلم را خودتان انتخاب کردید یا کار را به صورت سفارشی پذیرفتید؟
این کار از طرف من به موزه موسیقی پیشنهاد شد و موزه موسیقی هم از آن بسیار استقبال کرد. من به این سوژه علاقهمند بودم و همیشه دوست داشتم درباره هنرمندان ایرانی فیلم بسازم. نمیتوان گفت که این کار سفارشی بود؛ چون موزه موسیقی دست من را کاملا باز گذاشت و از پیشنهادهایم استقبال کرد. هیچ گونه دخالتی در روند ساخت فیلم از سوی این مجموعه صورت نگرفت و هر چه بود، فقط حمایت بود. در جریان ساخت فیلم حس میکردم که در حال ساخت فیلمی با لحن شخصی خودم هستم و هرگز کار را سفارشی نمیدیدم.
دلیلتان برای انتخاب شخصیت لوریس چکناواریان چه بود؟
من فیلمهایی درباره فرهاد فخرالدینی، همایون خرم و فخری ملکپور ساخته بودم و لوریس چکناواریان هم انتخاب بعدی من در این حوزه بود. قبل از این قرار بود فیلمی درباره حسین علیزاده بسازم که مقدور نشد. بعد تعداد زیادی از دوستان به من پیشنهاد کردند که سراغ چکناواریان بروم؛ چون شخصیت بسیار جالبی دارد. این مساله من را نسبت به ایشان حساس کرد و بعد از مشورت با مدیرعامل موزه موسیقی و استقبال ایشان از این انتخاب، متوجه شدم که قرار بوده تا در مراحل بعدی از لوریس چکناواریان هم فیلم ساخته شود و با پیشنهاد من فقط این قضیه کمی جلو افتاد.
شما ضمن حفظ فاصلهتان با سوژه، موفق به خلق لحظات زیبایی شدید. برای ثبت این لحظات چه تدبیری اندیشیدید و رسیدن به این وضعیت چقدر زمان برد؟
در فیلمهای پرتره ایرانی زمان زیادی طول میکشد تا کارگردان به سوژه خود نزدیک شود. به خاطر فرهنگی که داریم، هنرمندان تصور میکنند که اگر لحظاتی از زندگیشان به تصویر کشیده و منعکس شود، شاید چندان جالب نباشد. مردم ایران دوست دارند که هنرمندانشان قهرمانانشان باشند و دوست ندارند آنها را در ظاهر یک انسان معمولی ببینند. همین امر هنرمندان را وادار میکند که با نقابهایی بیرون بیایند و زندگی خصوصیشان را پنهان کنند. اما لوریس چکناواریان در این زمینه استثنا بود. من از همان روز اولی که ایشان را دیدم، با او احساس صمیمیت و نزدیکی عمیق کردم و این مساله به خاطر شخصیت برجسته چکناواریان است. تنها مسالهای که زمان برد، پروسه تحقیقات من بود؛ چرا که میبایست همه آثار او را گوش میکردم و نقدهایی که درباره او نوشته شده بود و مصاحبههای ایشان را میخواندم. طی این فاصله دوماهه با چکناواریان هم دیدار میکردم و همین مساله باعث شد که بیشتر با هم دوست و اخت شویم. حاصل این جلسات همین فیلمی شد که مشاهده میکنید.
پس با ایشان آشنایی قبلی نداشتید؟
نه؛ به هیچ وجه.
برای ساخت این فیلم چقدر بر مبنای فیلمنامه از پیش نوشتهشده عمل کردید و چند درصد از فیلم ضمن همراهی با شخصیت شکل گرفت؟
من برای هر فیلمی که میخواهم بسازم، یک سبک تعریف میکنم. اولین کاری که کردم این بود که چکناورایان را به خانهام دعوت کردم و فیلمهای قبلیام را به او نشان دادم. به این ترتیب ایشان از نزدیک با کار من آشنا شد. بعد درباره کاری که میخواستم در فیلم ایشان انجام دهم و پلانهایی که قصد داشتم بگیرم، با او صحبت کردم. اما اضافه کردم که پلانهایی هم ممکن است در لحظه اتفاق بیفتد که این موارد اضافه میشود. با یک فیلمنامه کار را شروع کردیم و دقیقا میدانستیم چه میخواهیم، در چه لوکیشنهایی کار خواهیم کرد و چند روز فیلمبرداری داریم؛ اما مانند تمامی مستندها اتفاقات جالبی هم در کنار اتفاقات اصلی شکل گرفت که بسیار جذاب بود و به فیلم اضافه شد.
پروسه ساخت این مستند چطور پیش رفت و آیا با مشکل خاصی مواجه شدید؟
لوریس چکناواریان در این فیلم بسیار با من همراه بود و موزه موسیقی هم به خوبی از من حمایت میکرد. عوامل خوبی مثل نظامالدین کیایی که از بهترین صدابردارها و اشکان اشکانی که از بهترین تصویربرداران جوان سینمای ایران است هم مرا همراهی میکردند. بنابراین با مشکل خاصی مواجه نشدم. تمام این عوامل دست به دست هم داد تا با یک تیم خوب و خلوت، کار را به انجام برسانیم.
چقدر از نتیجه نهایی کار خود راضی هستید؟
به سختی اتفاق میافتد که همان چیزی که مورد نظر فیلمساز است، دقیقا اتفاق بیفتد. در مورد این فیلم هم دوست داشتم که بودجه بیشتری برای کار داشتم؛ اما امکانپذیر نبود. دوست داشتم فیلمی میساختم که با صبوری بیشتر و لوکیشنهای فراوانتری همراه بود که متاسفانه میسر نشد.
برای پخش بینالمللی فیلمتان چه تصمیمی گرفتهاید؟
هنوز پخش بینالمللی این فیلم را شروع نکردهام و به دنبال یک پخشکننده مناسب هستم. در کشور ما فیلمسازی فقط 50 درصد یک پروسه عظیم است؛ چون ما فیلمهایمان را میسازیم؛ اما به درستی پخش نمیشود. وقتی فیلمی پخش نشود، گویی اصلا ساخته نشده است. مشکلاتی که در زمینه پخش فیلمها اتفاق میافتد، فقط مربوط به پخشکنندهها نیست و گاه از سوی دولت تحمیل میشود. سال گذشته یکی از سختترین سالها برای سینمای ایران بود؛ چرا که بسیاری از فیلمها با وجود در اختیار داشتن مجوز اکران، اجازه اکران پیدا نکردند.
شما اصلیترین رسالت مستند پرتره را چه میدانید؟
من برای هیچ چیز رسالت قایل نیستم؛ چون تعهد به قرار گرفتن در این قالب، مستلزم رسیدن به یک ایدئولوژی است و اگر به آن وفادار نباشیم، باید آن را منهدم کنیم. یک پرتره خوب باید با نشانهگیری انسان بیرون به انسان درون برسد و بتواند ویژگیهای شخصیتی کاراکتر روبهروی خود را به تصویر بکشد؛ چنانچه اگر کسی آن کاراکتر را نشناسد، با دیدن این فیلم به خلقیات و شخصیت این انسان پی ببرد. در همین راستا باید بگویم که لوریس چکناواریان شخصیت بسیار برجستهای است؛ نه به این دلیل که من از او فیلم ساختهام؛ بلکه به این خاطر که با وجود 74 سال سن، کودکی بسیار زیبایی دارد و به خودش بسیار نزدیک است و توانسته است با خودش رفیق شود. کمتر میبینیم که غرور سراغش بیاید و با همه از کودک گرفته تا بزرگسال، افتاده و متواضع رفتار میکند. کار کردن با این شخصیت برای من تجربه بسیار جالبی بود؛ چرا که توانستم به انسانیت نزدیکتر شوم و شخصیت این فرد روی من هم تاثیر گذاشت.
پیشنهادتان برای بهتر شدن وضعیت سینمای مستند چیست؟
مسئولین باید در نگاه خود به سینمای مستند بازنگری کند. واژه سیاهنمایی که به بسیاری از مستندهای ما نسبت داده میشود، چندان منصفانه نیست. ما مستندسازان آینه تمامنمای جامعه ایران هستیم، باید اجازه حضور پیدا کنیم و فیلمهایمان دیده شود. این مساله استقبال فیلمسازان را از جشنواره های مختلف کم میکند؛ چرا که گمان میکنند فیلمهایشان حتی ممکن است انتخاب هم نشود. به نظر من دولتمردان ما باید سعه صدر بیشتری داشته باشند و انتقادهای مستندسازان را بیشتر تحمل کنند.
یک دیدگاه بگذارید