ما کِرمونیها
در جشنواره امسال فیلم کوتاه تهران و جشنواره فیلم مستند سینماحقیقت، مستندی بیست دقیقهای حضور داشت با نام مردمک ساخته یک فیلمساز جوان و خوشذوق کرمونی (کرمانی) که دست گذاشته بود روی موضوعی جالب و نو در پیرامون خود. و آن موضوع هم چیزی نبود جز یک ویژگی فرهنگی و خُلقی در میان ما کرمانیان. این که بشود این ویژگی را تنبلی و بیخیالی نامید و یا قناعت و سازش و یا آن را حمل بر راحتطلبی کرد یا تحمل و بردباری، چیزی است که بسته به دیدگاه هرکس میتواند متفاوت باشد و خودِ فیلم نیز از زبان این و آن، تفسیر و تحلیلهای گوناگونی در این مورد کنار هم چیده است. فیلمساز سعی کرده بدون تعصب و جانبگیری، هم با کرمانیها در مورد این ویژگیشان صحبت کند و هم با غیرکرمانیهای مقیم کرمان اما جای صحبت کرمانیهای مقیم شهرهای دیگر خالی است.
فیلمساز در حد مقدورات خود با اقشار مختلف هم صحبت کرده است؛ از مردم کوچه و بازار گرفته تا دانشجو و نویسنده و فیلمساز و مدیر سینمای جوان و حتی محقق کرمانشناس، ولی همه اینها کسانی هستند که به راحتی در دسترس فیلمساز بودهاند و او تلاشی نکرده ( و اگر هم کرده، در فیلم پیدا نیست) تا پا را پلهای بالاتر بگذارد و پای یک جامعهشناس یا مردمشناس و یا حداقل یک فرهیخته شناختهشده کرمانی (فرضا هوشنگ مرادی کرمانی) را به فیلم باز کند تا هم به تحلیل و تفسیر ارزشمندتری برسد و هم بر غنا و اهمیت فیلم خود بیفزاید. یا مثلا آنجا که در صحبت یکی دو نفر، از تأثیرات جغرافیایی در ایجاد این خصیصه حرفی به میان میآید، از حد همان حرف فراتر نمیرود و حتی فرضا این مسئله پی گرفته نمیشود که چرا مردم شهرهای مشابه به لحاظ اقلیمی ( مثلاً یزد) کاملاً برعکس کرمانیهاهستند و یا چرا کرمانیها به لحاظ خلق و خو به اهالی شهر گل و بلبل( شیراز) نزدیکترند؟!
شاید باید همین قناعت فیلمساز و ولکردن خیلی ایدهها را هم به حساب کرمانیبودن او گذاشت و خودِ او را نیز بری از آنچه در فیلماش به نقد کشیده است، ندانست! چرا که خودِ او نیز «بیخیال» خیلی چیزها شده است ( همان طور که نگارنده کرمانی این سطور هم خیلی چیزها را بیخیال شده است!) فیلمساز یکی دو جا ایدهای را که داشته است، به راحتی نیمهکاره باقی گذاشته و گذشته است. به عنوان مصداق، ایده فکرشده اینسرت چشمهای مردم زمانی که در گفتار متن، صحبت از آغامحمدخان قاجار میشود، قابل تحسین است اما هم تکرار این ایده (در دو جای فیلم و در تیتراژ پایانی) آن را لوث میکند و از تأثیر اولیهاش میکاهد و هم مهمتر از آن، هیچ ارتباطی ( چه به لحاظ منطقی و تحلیل تاریخی و چه به لحاظ استعاری و از بعدی شاعرانه) به آن خصوصیت فرهنگیی مردم کرمان- که موضوع فیلم است- پیدا نمیکند و فیلمساز هم سعی چندانی در ایجاد این ارتباط - حتی در گفتار متن- ندارد.
اما نام زیبا و دوپهلو و دارای ایهام فیلم چیزی نیست که بشود از سرش گذشت.
مردمک هم اشاره به چشم دارد که با توجه به چشم درآوردنهای آغامحمدخان قاجار در کرمان که در فیلم هم به آن اشاره میشود، پرمعنا است و هم اگر آن را ترکیبی از «مردم» و «ک » تصغیر دانست، «مردم کوچک» معنا میدهد و اشاره به مردمی دارد که یا خود را کوچک میپندارند و یا دیگران، کوچکشان میشمارند که این فیلم و این فیلمساز در حد خود ثابت کردهاند که این گونه نیست.
ساختار فیلم تا حدود زیادی بر بستر صحبتهای این و آن بنا شده است و تنها سعی شده در تدوین و خرد کردن مصاحبهها، جذابیتی ایجاد شود اما باز هم همان بیخیالی یا تنبلی یا قناعت یا « ولاش کن» باعث شده که تلاش چندانی برای افزودن به جنبهی بصری فیلم و دور شدن از ساختاری صرفاً مصاحبه محور صورت نگیرد. سه مورد مثالی هم که در فیلم - در تأیید حرفها- آمده( لامپ مشکلدار خانه پدری فیلمساز، طول کشیدن چهلسالهی مرمت بازار و تعطیلیی سینما شهر تماشا و بیخیالی و عدم اعتراض مادر و یا مردم و کسبه بازار نسبت به آن مسائل) در حدّ طرح مسئله و چند پلان کوتاه اینسرت باقی مانده است. حتی امکان ایجاد تنوع بصریی پلانهای مصاحبه با هر فرد- که در طول فیلم چندین بار دیده میشود- از طریق کادربندی متفاوت و زاویه دید جدید دوربین، نادیده گرفته شده اما با همه این قناعتهای بصری و تکنیکی، فیلم نشان از فیلمسازی دغدغهمند و تا حدی جسور دارد. همین که در این زمانه «منام، منام» کسی دست به نقد خود و به چالشکشیدن یک ویژگی خُلقی و فرهنگی در میان همشهریان خود بزند، چیز کمی نیست اما متأسفانه خصوصیت فرهنگی دیگری که در میان ما کرمانیان وجود دارد، دست از سر فیلمساز برنداشته و «خود کمبینی»ذاتی کرمانیجماعت باعث شده تا وقتی میخواهد مثال نقضی بزند و کرمانیای معرفی کند که بیخیالی و سازش و قناعت را نقض کرده و دست به کاری بزرگ زده باشد، فقط از میرزا رضای کرمانی( که ناصرالدین شاه را کشت) نام میبرد و یا جانبازی را در میان قبور شهدا کرمان نشانمان میدهد و فراموش میکند و یا نمیداند(؟) که این اقلیم چه بزرگانی داشته و دارد. در عرصههای مختلف هم نه، در عرصهی فرهنگ و هنر و ادب، آیا نباید از مرحوم سعیدی سیرجانی، استاد باستانی پاریزی، هوشنگ مرادی کرمانی، احمد و فرهاد ناظرزاده کرمانی، احمدرضا احمدی ، مرحوم ایرج بسطامی و ... نام برد؟! و آیا این خودزنی و خود کمبینی را هم فقط باید پای حساب کرمانیبودن فیلمساز گذاشت؟! الله اعلم.
یک دیدگاه بگذارید