صعود و سقوط آدمها در یک سیکل محتوم
محمد اسماعیلی تا پیش از ساخت نیوزیف نام چندان آشنایی در بین فیلمسازان کوتاه ما نبود. اما حالا با همین یک فیلم که پدیده فیلم کوتاه تجربی در سال گذشته بود، جای پای محکمی برای خود دست و پا کرد.
چه رازی در این تجربه کوتاه شش دقیقهای هست که اینگونه آن را از تمامی آثار تجربی نوع خود متفاوت میکند؟ قاببندیهای منحصر به فرد؟ زیباییشناسی تصویری؟ رنگبندی موثر؟ ضرب آهنگ مناسب؟ یاغافلگیری نهایی آن؟
واقعیت این است که فیلم مرهون تمامی اینها به اضافه لایه زیر پوستی ایست که توجه بیشتری میطلبد.
در نگاه اول، فیلم راوی آدمی است که با دشواری، پلههای بیشمار یک ساختمان نیمه ساز را میپیماید تا پری را که در دست دارد از آن ارتفاع به پائین پرتاب کند. اما فیلم، مفهوم زیرینش را از حرکت دایره وار آدمهایش میگیرد که سیزیف وار در بین راه پلهها در حرکتند. گرافیک بصری فیلم حاصل تضاد خطوط پلهها با پاگردهای برج نیمه سازی است که با دقت انتخاب شده. در طول فیلم ، کمتر کادر تکراری میبینیم. تمامی قابهایی که از پلههای ساده گرفته شده متفاوت از یکدیگرند و همین، زیبایی شناسی ظریفی به فیلم بخشیده.
رنگ سیاه و سفید فیلم با آن کنتراست تندش، بافت و عمق غریبی به فیلم داده که علاوه بر جلوه ویژه بصری، ما را با اثری اکسپرسیونیستی مواجه میسازد که حس درونی کار را به بیننده منتقل میکند. ریتم کند بالارفتن از پلهها در نیمه اول فیلم و تندی ریتم پائین آمدن از پلهها در نیمه دوم فیلم پس از رها کردن پر، اوج و حضیض مکرر فیلم را منتقل میکند که نوعی بیانیه است. این بیانیه ، از همان لحظه شروع فیلم با صدای کوبنده پُتک مانندی (که بعد درمییابیم ضربات آهنین پا بر روی پلههاست) ، صادر میشود تا با این تصاویر سخت، فضای ذهنی مورد نظر را برای بیننده ایجاد کند.
ایده زندگی مکرر دایره وار به گونهای که قبلا در کارهای تجربی شهرام مکری طرح شده بود همان سرنوشت محتومی است که برای سیزیف رقم زده شده و از آن گریزی نیست.
اگر جبر را نقطه مرکزی فیلم فرض کنیم، آیا حس کلی فیلم صرف نظر از توش و توان و استقامت آدمها، القای نوعی گردن نهادن در برابر خدایانی نیست که سرنوشت را رقم میزنند؟
اگر در داستان تراژیک سی زیف یک سنگ گران در پشت آدم سنگینی میکند و او ناچار است آنرا پس از هر فرو افتادن، از نو از کوه بالا ببرد، در اینجا یک پر سبک و بی وزن در قالب طنزی تلخ و نمادین بر گرده آدمها سوار است. گوئی آدمها محکوم به حمل باری سبک با اندیشه ای سنگین هستند. با این تفاوت که بر خلاف سیزیف این خود شخص است که آن وزنه(پر) را با اختیار به پایین پرتاب میکند، نه خدایان. بدین سان دوهزار و پانصد سال پس از تولد سیزیف، فیلمساز با یک تجدید نظر، راه گریزی برای بشر فراهم کرده تا به اختیار خود،پ ری را که محکوم به حمل آن است از آن بالا به پایین پرتاب کند.
برج و بارو های بلندی که از ابتدا تا انتهای فیلم ، آدمها را تحت سلطه گرفتهاند و در واقع دست ساز اویند حالا اینجا همان نماد خدایان هستند که او را دربر گرفته اند. صعود و سقوط آدمها در یک سیکل محتوم و بی انقطاع. به نظر نمیرسد آغاز و پایانی داشته باشد. آدم فیلم در مسابقه نابرابر با یک پر از بالای برج تا پائین، خوب میداند که در این مسابقه، بازنده است اما همچنان با سماجت این مسابقه نابرابر را ادامه میدهد تا ظاهرا مقهور یک پر سبک وزن نشود.
فیلم با وجود این که در حد یک کار داستانی ارزیابی نمیشود، تمامی نقاط عطف و منحنی کشش یک درام با ساختار داستانی را داراست. فیلم تنه دارد. اوج میگیرد و بعد در نقطه ای که قهرمان فیلم سقوط میکند، به تعلیق میرسد و پایان غافلگیر کننده مییابد. فیلم تمام نقاط عطف یک درام را دارد که مهم ترین آن، غیر قابل پیش بینی بودن پایان فیلم است.
ما از ابتدا نمیدانیم قهرمان فیلم برای چه از پلهها بالا میرود. تا اینکه به بالا میرسد. حالا نمیدانیم به دنبال چیست تا لحظهای که پر را پایین نینداخته حدس نمیزنیم چه اتفاقی میخواهد بیفتد.
حتی آخرین پلان فیلم هم پر تعلیق است : در عمق نمای آخر فیلم، سایه آدم فیلم است که صعود مکرر خود را آغاز کرده و یک روز پر تلاش جدید را وعده میدهد. فیلمی خالی از دیالوگ و موسیقی که فقط با افکت پا و نفس زدن تزئین شده و کمتر سایه روشن و طیف رنگی در آن میبینیم. فیلمی که از رنگهای شارپ اغراق آمیز پرهیز کرده و با فوکوس بر روی صدای گامهای آدمهایی که از پلهها بالا و پائین میروند موثرترین ملودی برای انتقال مفهوم فیلم را خلق کرده و با ایدهای بسیار ساده ، چند لایه پیش میرود.
یک دیدگاه بگذارید