به امید مرگ
مرضیه ریاحی
مستند فقط کمی نور درباره ساکنان روستای «چهار برج» از توابع خراسان شمالی است که در حدود سه قرن است به دلايل نامعلومی در آن كودكان نابينا به دنيا میآيند. حامد نوبری کارگردان این فیلم میگوید برای ساخت این مستند و نمایش معضل مردم روستا هیچ پولی نداشته و دو سکه جایزه فیلم قبلیش را فروخته است. او اعتقاد دارد که کمک را باید از خودمان شروع کنیم تا بتوانیم طلب کمک کنیم. نوبری دو سکهاش را گذاشته و حالا منتظر کمک مسئولین است.
باتوجه به اینکه اطلاعرسانی خاصی در مورد روستای «چهار برج» وجود نداشته چطور متوجه مشکل مردم روستا شدید؟
روزی یکی از دوستانم اتفاقی درباره روستایی صحبت میکرد که در آن کودکان نابینا متولد میشوند. قضیه برایم جالب شد و چند ماه در اینترنت و منابع دیگر تحقیق کردم. اما هیچ مطلب جامع و کاملی چه در اینترنت و چه در دیگر منابع در دست نبود فقط توضیحی مختصر در یک روزنامه محلی وجود داشت که آن هم مربوط به هشت سال پیش بود و چندان قابل اطمینان نبود. بنابراین به روستا رفتم و چیزی که حتی فکرش را هم نمیکردم به چشم دیدم. تقریبا همه تحقیقاتم را در روستا و بین همان مردم انجام دادم.
چه شد که حوزه هنری استان مركزی و كميته امداد امام خمينی تهران تهیهکنندگی فیلم شما را برعهده گرفتند؟
برای شروع کار هیچ پولی نداشتم و از آن بدتر در موقعیتی بودم که میدانستم چندین نفر در روستا مشغول فیلم ساختن هستند. حتی زمانی از ساخت فیلم منصرف شدم. نمیدانم چه شد که با توجه به همه مشکلات رفتم و دو سکهای را که از فیلم قبلیم (مشهد قالی) جایره برده بودم فروختم و فیلم را ساختم. بعد از چهار ماه به تهیهکننده گفتم که هنوز فیلمی از آنجا نساختم و از کمیته امداد مبلغی را گرفتم و بعد از تحویل فیلم حوزه هنری اراک هم نصف دیگر هزینه را به عهده گرفت...
وقتی به آن روستا رفتید اولین چیزی که توجهتان را به عنوان یک مستندساز جلب کرد چه بود؟
در نگاه اول همه چیز آرام بود. ولی وقتی وارد کوچهها و خانههای مردم شدم، به مصیبت روستا پی بردم. در هر خانهای را که میزدی حداقل سه نابینا را میدیدی. بعضی از بچهها علاوه بر نابینایی معلولیت ذهنی و حرکتی هم داشتند. نمیدانستم با این همه مشکل چه کار باید بکنم. پس تصمیم گرفتم اول حرف مردم را به گوش مردم و مسئولین برسانم و بعد حرف از سینما و هنر برای هنر به میان بیاورم. هر کسی در هر گوشهای که درد دلی داشت گوش کردم و همه نظریات را در مورد نابینایی کودکان به دقت بررسی کردم.
سعی کردم اعتماد مردمان آنجا را جلب کنم. البته بسیاری دیگر قبل از من چنین کاری کرده بودند و خیلی سخت بود که مردمان روستا به جوانی24ساله که بابودجهای در حدود دو سکه میخواهد مشکل یک روستا را حل کند، اعتماد کنند!
مردم روستا آمادگی پذیرش شما را به عنوان یک مستندساز داشتند؟
دفعه اول که به روستا رسیدم به خانه دهیار رفتم و جلوی در خانه بهش قول دادم که حرف دلش را به گوش رییس جمهور و مسئولین برسانم. هرکجا که میرفتم میگفتند «آقا هزاران فیلمبردار اینجا آمدهاند برو بذار به درد خودمان بمیریم!»
حتی اجازه تصویر گرفتن هم به ما نمیدادند. در حدود60 درصد از شاتهای فیلم از پایین و مخفیانه تصویربرداری شده و با هزاران ترفند از زیر زبانشان حرف بیرون میکشیدیم. چون اصلا تمایلی به حرف زدن نداشتند. آنجا به خوبی حس میکردم که مردم روستا به امید مرگ زندگی میکنند.
با قبول اینکه نماهای غالبا بسته و تصاویر سیاه و سفید انتخاب درستی برای فیلم شما بوده اما به عنوان یک تماشاگر خلاء دیدن روستا را در لانگشات حس میکردم. چرا شما به تماشاگرتان این اجازه را نمیدهید که به حوالی روستا سرک بکشد و محدوده جغرافیاییاش را ببیند؟
ما از همان اول سیاه و سفید کار کردیم و روی نماهای بسته و مخصوصا چشمها تاکید داشتیم چون همه چیز از آنجا شروع میشود. البته ما در اوسط فیلم نمایی لانگ هم از روستا داریم، ولی در کل روستا اهمیتی نداشت ساکنین آن بودنند که موضوع فیلم من بودند.
اهالی روستا تنها راویان داستان فیلم شما هستند. آیا سعی کردید با مسئولین خارج از روستا هم گفتوگو کنید یا چنین نیازی را در ساختار مستندتان حس نمیکردید؟
بله حس کردم ولی با این جوابها روبرو شدم «میخوای معرکه بگیری؟»، «نابینا هست ولی دراین حدی که شما میگید نیست!»، «ما تحقیقات که کردیم بیشتر از 10 تا نابینا بیشتر تو روستا وجود نداره دروغه آقا!».
حتی دهیار روستا با هزار سلام وصلوات جواب سوالهای ما را میداد که مبادا جایی از حرفش به فرماندار یا شخصی بربخورد البته اگر دهیار روستا (آقای دیرانلو) نبود شاید اصلا کار پیش نمیرفت.
فیلم شما با یک قدم فاصله برشی از معضلات و مشکلات مردم آن روستا را به نمایش میگذارد. چرایی این معضل در حرفهای مبهم مردم روستا درباره نفرین سیدپیر و مشکل ژنتیکی باقی میماند. زمان ساخت فیلم این حس نیاز در شما نبود که کنکاش بیشتری کنید و دلایلی خودتان را به عنوان یک مشاهدهگر درباره این معضل به نمایش بگذارید؟
تمام حرفهای مردم روستا به جز موردی که دکترها به روستا آمدند، فقط وفقط خرافه است، البته به نظر من. و در مورد مشکل نابینایی کودکان باید بگویم «نمیدانم همین و بس» و هیچکس هم تا به حال به جواب اصلی این مساله پی نبرده است.
چه آن متخصص آمریکایی و بسیار پزشک دیگر و چه من به عنوان یک مطرح کننده مشکل آنها. هرکسی برداشت خودش را از فیلم میکند. شخص مذهبی معتقد است که نفرین آن سیدپیر باعث این مشکل شده و شخصی دیگر که از نگاه علمی میبیند معتقد است که مشکل ژنتیکی است.
در صحبتهای اهالی روستا اشاره به ترسی بود که مانع کمک به مردم میشود. ترس از کور شدن. ترس معلم مدرسه، ترس مسئول بهداشت و... آیا زمان ساخت فیلم این ترس به شما منتقل نشد؟
ترس اصلی من این بود که مبادا Tape هایمان تمام شود!
فیلم شما سال گذشته جایزه بهترین مستند جشنواره فیلم کوتاه تهران را گرفت و در مراسم اختتامیه شما برای مردم روستا کمک خواستید که با موافقت مسئولین سینمایی همراه شد. آن کمکها الان در چه مرحلهای است؟
آقای شمقدری به من قول داد که فیلم را به رئیس جمهور برساند و انصافا این کار را انجام داد و ایشان هم فیلم را دیدند و قول مساعدت دادند.
ولی متاسفانه هنوز کمکی نشده و یک مدرسهای هم که در روستا بوده، تعطیل شده است.
من این را با آقای شمقدری مطرح کردم و ایشان گفتند صبر داشته باشم و این کار مثل هر کار اداری دیگر زمان میبرد و قرار است که چند دکتر را به روستا بفرستیم. من هرکس را که برای کمک به این مردم پیش قدم شود تحسین میکنم و حاضرم که با تمام وجود به او کمک کنم. در هر جشنوارهای که فیلم مقام و رتبهای کسب کرد مردم و مسئولین را آگاه کردم و الان مسئولی وجود ندارد که ادعا کند از مشکل این روستا بیخبر است.
این وظیفه من بود، که انجام دادم. البته وقتی به پاسخ آن پیرمرد نابینا که در جوابم گفت: «بزرگترین آرزویم این است که فقط امشب را گرسنه نخوابم» فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که کمک به آن مردم را باید از خودم شروع کنم.
اما من یک جوان دانشجوی 24ساله بیکار هستم. پس باید منتظر عملکرد مسئولین باشم.
دیدگاهها
ورتا
۱۸:۳۸ ۲۷ خرداد ۱۳۸۹
ممنون از شما. و ممنون از حامد نوبری. خوشحالم که با حامد نوبری هم دانشگاهی بوده ام. برای حامد آرزوی موفقیت می کنم. و اینکه امیدوارم از مسئله از طرف مسئولین جدی گرفته بشه.
حامد عبدی
۱۸:۱۶ ۲۹ مرداد ۱۳۸۹
بسیار ممنون از شما که باعث شدید آقای نوبری رو حداقل توی سایت شما ببینم با آرزوی موفقیت برای حامد با اون دل دریایی که از دوران هنرستان همینطور بود
حسین عرب نژاد
۱۵:۰۹ ۱ آبان ۱۳۸۹
واقعا از پی گیری و صحبتهایت لذت بردم امیدوارم با هم ارتباط برقرار کنیم
ناصر منصوري
۱۹:۱۹ ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
اميدوارم در كاهاي بعديتان هم خيلي موفق باشيد.