گفت وگو بامحمدعلی صفورا؛کارگردان «پنجره های اطراف ما»

محمدعلی صفورا پس از مستند موفق روز، نامه و فیلم داستانی آب و گل این بار پنجره های اطراف ما را کارگردانی کرده است که به نوعی در ادامه مسیری که با مستندهای اخیرش آغاز کرده بود، ساخته شده است. این فیلم یکی از آثار شرکت کننده در بخش مسابقه فیلم های مستند بیست و سومین جشنواره فیلم فجر است.

در آثار اولیه شما، بیشتر با سینمای داستان گو طرف هستیم٬ اما در پنجره های اطراف ما به سینما واریته رسیده اید. اتفاقی که کم و بیش در فیلم
روز، نامه هم افتاده بود. این سیر چگونه اتفاق افتاد؟

در سال 68 اولین فیلمی که ساختم یک فیلم هشت میلیمتری داستانی بود، با تمام قواعد موجود دریک اثر داستانی و البته با ساختاری آماتور. اما فیلم بعدی من که بلافاصله پس از آن ساخته شد، فیلمی بود با ساختاری کاملا تجربی، هم در فرم بصری و هم در ساختار بیانی. این مقدمه به این دلیل بیان شد تا علاقه خود را به فیلم با ساختار تجربی بیان کنم چرا که این ویژگی تا آخرین ساخته های من حضوری همیشگی داشته است. مشخص است که یک بخش این نگاه تجربی به ذات فیلم کوتاه برمی‏گردد که بستر تجربه است و اغلب فیلمسازان کوتاه به این وجه توجه داشته و دارند و من هم مانند خیلی‏ها در فیلم کوتاه همیشه در جستجوی زبان سینما بوده‏ام، در جستجوی شناخت عناصر سینما، اینکه آیا می‏شود رابطه تازه‏ای بین این عناصر به وجود آورد؟ اینکه از میان عناصر متعدد موجود در فیلم آیا می‏شود از کنار بسیاری از آنها گذشت و جوهره و اساس روایت فیلم را تنها بر یک یا چند عنصر استوار کرد و به اصطلاح با نگاهی تقلیل‏گرا(مینی مالیستی) فیلمی را به وجود آورد.اینها نکاتی است که همیشه در ساخت فیلمهای خود به آنها توجه داشته و دارم حتی در فیلمهای انیمیشن من نگاه تجربی بارزترین وجه آن به شمار می‏رود. در کنار این ذهنیت البته باید از تکنولوژی دیجیتال هم نام برد، چرا که اگر این تکنولوژی نبود مسلماً بسیاری از این تجربیات تنها به شکل بالقوه در ذهن باقی می‏ماندند و فرصت بروز پیدا نمی‏کردند. اگر این تکنولوژی نبود نمی‏شد هفت شبانه روز را به شکل پیوسته از نمایی ثابت فیلمبرداری کرد و فیلم روز،نامهرا به وجود آورد و بتوان در آن حتی فید این وفید اوت طبیعی داشت. یعنی صحنه‏ها با آمدن شب تیره شوند و با آمدن صبح روشن. واقعیت این است که فیلم روز،نامه به عنوان یک اثر تجربی با تردید به انجام رسید و حتی فکر نمی‏کردم این تجربه بتواند به عنوان یک فیلم موجودیت پیدا کند، اما فیلم مورد توجه قرار گرفت و در جشنواره‏های متعدد بین‏المللی به عنوان یک اثر تجربی به نمایش درآمد و توانست در من جرأت بیشتری برای تجربه‏های دیگر به وجود آورد. البته پس از آن فیلم داستانی و 35 میلیمتری آب و گل را ساختم که یک فیلم قصه‏گو با ساختاری کلاسیک بود و خود را مقید به ساخت صرفا آثار تجربی نکردم چرا که اعتقاد دارم باید در جریان فیلمسازی کوتاه «فیلمسازی»را یاد گرفت و به سؤالات و نادانسته های خود پاسخ داد.

فیلم بعدی من خوابهای که دیدیمدر ارتباط با عمل جداسازی (لاله و لادن) بود. ده سال قبل بود که قصد ساخت فیلمی در باره آنها را داشتم اما میسر نشد و وقتی شنیدم بالاخره قرار است آنها از هم جدا شوند از مدتها قبل اخبار آنها را دنبال می کردم  و آرزو داشتم آنها هر چه زودتر به آرزوی خود برسند. وقتی عمل آنها آغاز شد، هیچ قصدی مبنی بر ساخت فیلم نداشتم، چرا که آنها از ما بسیار دور بودند و ارتباط ما تنها از طریق رسانه‏ها بود. اما روز اول عمل جداسازی آنها تصمیم خود را گرفتم، گفتم شروع می‏کنم به فیلم‏گرفتن تا زمانی که آنها جدا از هم به وطن برگردند اما نمی‏دانستم از چه چیز باید فیلم بگیرم چرا که چیزی وجود نداشت. در اطراف خود هرچه که به نوعی به آنها مرتبط بود را تصویربرداری می‏کردم. زوایای متعدد ذهنی و حسی که می‏توانست مرا به عنوان یک هموطن و یا یک انسان به آنها مرتبط کند‌، نقاط شروع من بودند. یک سال بر روی فیلمبرداری و مونتاژ فیلم کار شد تا سرانجام حاصل کار یک اثر کاملاً حسی،درونی از کار درآمد. اثر مستندی که علاوه بر توجه به عنصر اطلاع‏رسانی و اسنادی این واقعه، سعی دارد بخشی از احساس واقعی مردم را نسبت به این تراژدی معاصر بیان کند. به هرجهت فیلم این سه روز از تاریخ را در خود ثبت کرد و من خوشحالم که این کار را انجام دادم. هرچند که متأسفانه هنوز چندان به نمایش درنیامده است. اما فیلم بعدی یعنی پنجره‏های اطراف ما باز هم یک فیلم مستند و در ادامه تجربیات قبلی است. برای من مانند خیلی‏ها هرچیزی که در اطراف می‏گذرد مهم است. هرچیزی که امروز داریم و فردا نخواهیم داشت و هرچیزی که امروز هستیم و فردا نخواهیم بود. این وظیفه سینما است که امروز را ثبت کند و در حافظه تاریخ نگه دارد و چه چیز بهتر از سینما (وریته) که بی واسطه بتواند این گذر سریع زمان و این تغییرات را ثبت کند و مانند قلم یادداشتهای روزانه را بنویسد. این حس زمانی در من تقویت شد که فیلم کاروان زرداز سینمای مستند فرانسه را دیدم. فیلمی که حدود هفتاد سال پیش ساخته شده بود، آنهم با صدای همزمان. وقتی تصاویر مربوط به (ایران)را در آن فیلم می دیدم احساس کردم به عنوان مخاطبی که می خواهد از گذشته خود خبر داشته باشد با ارزش تر از این تصاویر چیزی در دنیا نمی تواند وجود داشته باشد و امیدوارم فیلمهای مستندی که امروز می سازیم اسنادی با ارزش برای آیندگان باشند و بتواند همین احساس را در آنها بوجود آورد.

فیلم پنجره های اطراف ما در سه اپیزود روایت شده، چگونه این سه اپیزود شکل گرفت و تصویر برداری آن چقدر طول کشید؟

تصویر برداری این فیلم تقریبا یکسال به طول انجامید. خوشبختانه در خانه ای که زندگی می کنم پنجره های متعددی وجود دارد و این پنجره ها فضاهای ارتباطی من را با محیط اطراف بوجود آورده اند.وقتی از پشت آنها به اطراف نگاه می کنم نمی دانم آیا اصلا اتفاقی می افتد یا نه. اما هرچه می بینم برای من جالب است. مثل دستفروشی که هر پنج شنبه در پیاده روی مقابل یکی از پنجره ها بساط می کرد. وقتی اورا پیدا کردم هر پنجشنبه در فصلها و ماه های مختلف سال منتظر او بودم و از او فیلم می گرفتم تا اتفاق هم حادث شد، پیاده رو از بین رفت و متاسفانه دیگر جایی برای دستفروش در آن پیاده رو باقی نماند.

در اپیزود دوم، «پایان یک درخت» اتفاق دیگری افتاد. اتفاقی که این روزها در شکلهای مختلف شاهد آن هستیم. یعنی از بین رفتن محیط زیست از طریق قطع درختان. البته درختی که در فیلم شاهد پایان آن هستیم مدتها قبل خشک شده بود ولی او تمثیلی از محیط زیست است که به دست انسان در حال نابودی است.

اما اپیزود سوم، «باران» را شاید به عنوان زیباترین پدیده طبیعی دنیا بشناسیم، ثبت مستند آن برای من همیشه دلنشین بوده است. اینبار نیز بر حسب علاقه خواستم از باران تصویربرداری کنم اما در میان تصاویر معمولی بارش باران باز هم اتفاق قابل توجهی افتاد که بسیار جذاب بود. دخترکی در بالکن منزل خود بازی زیبایی را با باران آغاز کرده بود. وقتی او نایلنی را در زیر باران به دست باد سپرده بود و ناظر پرواز آن بود احساس می کردم خود او در آن پرواز سهیم است و یک اتفاق ناب، زیبا و مستند در ارتباط با باران در حال وقوع است و وقتی تصاویر را گرفتم بسیار  خوشحالم بودم که توانستم آن  لحظات تکرار ناشدنی را ثبت کنم.

در اپیزود اول ما داستان را از زاویه دید( P.O.V) پرنده می بینیم اما در اپیزودهای دیگر از زاویه دید دوربین وقایع دیده می شود. چه شد که زاویه دید اپیزود اول متفاوت بود؟

علی رغم میل باطنی در خانه پرنده ای داشتیم که برای هواخوری گاه او را کنار پنجره قرار می دادیم، روزی فکر کردم چه چیزی برای این پرنده می تواند جالب باشد و به آن نگاه کند؟ دیدم شاید آمد و رفت همان دستفروش بیشترین سرگرمی او باشد. در واقع به نوعی دنبال یک منطق هم می گشتم تا نگاه این مدت طولانی به یک پیاده رو را منطقی کنم. بر این اساس از آن به بعد تصمیم گرفتم دستفروش را از دید پرنده نشان دهم تا از این طریق شاید اشاره ای چند لایه نیز به چیزهایی شود که در اطراف ما دیده نمی شوند و یا کمتر دیده می شوند. پیاده رویی که از بین می رود، دستفروشی که محل کسب خود را از دست می دهد و به پرنده ای که زندگی مشقت واری در قفس دارد و چیزهای دیگر.

البته همانطور که اشاره شد از ابتدا قصد مشخصی برای ساخت این فیلم وجود نداشت و تقریبا تمامی موضوعات به شکل کاملا مستندخود را به عنوان موضوع به فیلم تحمیل کردند و در نهایت در مرحله مونتاژ کنار هم قرار گرفتند یعنی همان اتفاقی که در سینمای وریته می افتد. اینکه چرا زاویه دید متفاوت است نیز به این موضوع برمی گردد که دو اپیزود بعدی در طول ساخت اپیزود اول یعنی «پیاده رو» خودشان به وجود آمدند، بدون طرح و نیت قبلی و به شکل کاملا مستند. البته نگاه و زاویه دید پرنده برای من معنی دیگری نیز دارد و آن معصومیتی است که شاید می توان آنرا به نوعی تعمیم داد به انسانهایی که دخالتی در این گذر زمان و تغییرات ندارند.
چه شد که تصمیم گرفتید از فید سیاه برای وصل کردن اپیزودها استفاده کنید؟

مسلما در دو اپیزود اول فیلم نگاه روشنی نسبت به وضعیت موجودی که در فیلم نشان داده می شود وجود ندارد، چرا که شاهد ویرانی هستیم و این ویرانی با سیاهی فیدها تاکید می شود. اما در اپیزود سوم «باران» که پنجره روشن و امیدوارکننده فیلم هست نیز به دلیل اینکه به ساختار بصری یکدست فیلم آسیبی نرسد بازهم از همان فید سیاه استفاده شده و امید را در بارش باران و صدای آن می بینیم.

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها