مستندی در باره شهرزاد بهشتی ، زنی شاعر در اصفهان. او زندگی خاصی دارد؛ سه سال از خانه بیرون نرفته و فیلم با لحظه های زندگی او همراه می شود.
نشسته ام تا... اولین فیلم روشنک صدر است، درباره شاعری نه چندان مشهور که در اصفهان زندگی می کند: «مهرماه ۱۳۸۰ به بهانه جشنواره فیلم کودک به اصفهان رفته بودم. در تماس تلفنی با یکی از دوستانم، او شهرزاد بهشتی را به من معرفی کرد. توضیح خاصی نداد و فقط از من خواست به دیدنش بروم. همان روز رفتم و حدود پنج ساعت آنجا بودم و او در تمام مدت شعرهایش را برایم می خواند. فضا وحال و هوای خانه اش تا مدتها بعد همراهم بود، مانند وقتی که آدم یک فیلم خوب می بیند و فیلم دست از سرش برنمی دارد. رابطه ما ادامه داشت و طی دو سال صمیمی تر شدیم. شاید چون تا مدتی قبل تر از آشنایی با انجمن شعر معاصر ایران در ارتباط بودم و در جلسات شان شرکت می کردم.»
صدر به خاطر آشنایی با بهشتی دوباره در جلسات این انجمن شرکت می کند و شعرهای او را به دیگران هم ارائه می دهد. او درباره قابلیت این موضوع برای ساخت یک مستندمی گوید: «این که او شاعر خوبی است یا اینکه آن قدر قابلیت داشت که پیش از مشهور شدن از او فیلم بسازم، مسأله من نبود. از مهر ۸۰ تا اردیبهشت ۸۲ که همراه گروه فیلمبرداری رفتیم، حدود ده بار به دیدن او رفته بودم و همیشه هم دوربین همراهم بود کم کم زندگی و نوع نگاه خاصش به هستی و تنهایی عجیب او مرا مشتاق تر می کرد؛ می خواستم لحظه های ناب زندگی او را به تصویر بکشم، کیفیت اشعار یا شهرتش در طول زمان مشخص می شود. هرچند که یک حس درونی می گوید روزی او شاعر مشهوری خواهد شد. هرچند که او معتقد است که احتمالا ً ساخت فیلم از شاعران بزرگ کشور موفقیت آمیزتر باشد، ولی پرداختن به این شاعر در زمان گمنامی برای کارگردان بیشتر اهمیت داشته است.»
شهرزاد بهشتی آدمی منزوی و عاشق تنهایی است که حدود سه سال از خانه اش بیرون نرفته بود. طبیعی است که برخورد با چنین موضوعی کار فیلمساز را برای تحقیق و شناخت موضوع سخت می کند: «برای او سخت بود که تنهایی اش را با کسی قسمت کند، ولی در آن دو سال حضور من به تدریج برایش عادی شد و من و دوربینم دوستان خوبش شدیم. در این مدت به تدریج تصاویر در ذهنم شکل می گرفتند و ایده ساخت مستند هنگام بازبینی این فیلمها شکل گرفت. پیش از فیلمبرداری اصلی، حدود ۱۰ تا ۱۵ ساعت راش، ۲۰ عکس و ۲۰ صفحه متن تحقیقی وجود داشت. هنگام فیلمبرداری وحضور گروه پنج نفره او با ما ارتباط خوبی برقرار کرد و دراین زمینه من مدیون تجربه و صبر آقای پورصمدی هستم که بسیار دقیق وباحوصله بودند.»
در فیلم بر وسایل خانه وکنش های فردی شهرزاد بهشتی تأکید زیادی می شود. صدر می گوید که حضور این اشیا و کنش ها کاملاً واقعی است و زندگی بهشتی براساس رابطه با این وسایل رقم می خورد. مثل این که آنها هم جان دارند. نمایش آرایش کردن پی در پی او هم به گفته صدر در واقعیت ریشه دارد: «عمدخاصی نداشتم و نمایش لاک یا روژلب زدن او تأکید بر زنانگی او نیست. اینها تصاویری است که در طول روز تکرار می شود. به نظر من این تصاویر سادگی خاصی دارد و زیباست. وقتی او هنگام حرف زدن، بی اختیار لاک را برمی دارد و روی چند ناخنش می کشد، این عین زندگی است و نشان می دهد عشق به زندگی کردن در او جریان دارد. مثل اشعارش که ساده و عاشقانه و پرانرژی هستند. نشانه شاعرانه زیستن، مطالعه زیاد یا گنده حرف زدن نیست. من شاعران زیادی را دیده ام که شاعرانه زندگی نمی کنند. ولی این فیلم درباره شاعری است که شاعرانه زندگی می کند.»
ولی بالاخره کارگردان سوژه جمع گریزش را از تنهایی خارج می کند و ا و را به بیرون از خانه می کشد: «قصدم به هم ریختن ذهنیت های او نبود. فقط می خواستم زاینده رود را ببیند. هرچند که به قول خودش: «همه چیز در من هست» و نیازی به بیرون رفتن و عینی دیدن جاهایی که دوست دارد حس نمی کرد. ولی پیش از فیلمبرداری، او بارها از زاینده رود حرف زده بود و فکر می کرد به خانه اش نزدیک است . برای من عکس العمل او هنگام بیرون رفتن و مواجه شدنش با شهر و مردم بعداز سه سال جالب بود و البته همه تلاشم را کردم که به او لطمه نخورد. لحظه ای که در خلوت ترین جای ساحل زاینده رود روی صندلی نشست و رود را نگاه کرد، برایم خیلی هیجان انگیز بود و خودش هم لذت برد. آن قدر که فردایش شعری سرود که اسم فیلم هم براساس آن انتخاب شده : نشسته ام تا باغ دیده تو تماشا کند مرا.»
یک دیدگاه بگذارید