گفت و گو باحسین ضیایی؛کارگردان«درسه ثانیه اتفاق افتاد»

در سه ثانیه اتفاق افتاد چهارمین انیمیشن حسین ضیایی است. او علاوه بر این کار به عنوان عضو تحریریه نشریه پیل بان انیمیشن، کاریکاتوریست، طراح، طراح و مشاور امور زیباسازی شهری و کارگردان تئاتر فعالیت داشته و دارد. در سه ثانیه اتفاق افتاد امسال در بخش فیلم های کوتاه داستانی جشنواره فجر حضور دارد. ضیایی اکنون مشغول ساخت انیمیشن جدید خود با نام بیرون فنجان چای است.

مخاطب فیلم شما با یک داستان خطی ساده رو به رو نیست و روایت پیچیدگی های خاصی دارد. دکوپاژ هم با این پیچیدگی هماهنگ و مکمل آن است...
نمی توانم بدون در نظر گرفتن ترکیب پلان‌ها و سکانس‌ها یک ایده را در ذهنم بپرورانم. عادت بدی است، اما وقتی همان ایده را به روی کاغذ می آورم می‌بینم که خلاصی پیدا کردن از آن همه تقطیع و حرکت و… کار سختی است. جدیدا این کار را نمی‌کنم. فقط به پرورش طرح اولیه و خط و ربط داستان می‌پردازم و بعد به سراغ چیدمان پلان‌ها و نوع و زوایای متنوع دوربین می‌روم. این عمل در انیمشین سابقه زیادی دارد. اساسا یک انیماتور بدون یک دکوپاژ اولیه ایده‌اش را نمی‌پروراند. البته این در مورد انیماتورهای معروف و معتبر بیشتر صادق است! ما با فریم سروکار داریم. پس باید نسبت به اندازه و جای‌گیری فریم‌ها که خود یک پلان را می‌سازند حساس باشیم. این اتفاق در سه ثانیه اتفاق افتاد  نیز به وقوع پیوست. طرح اولیه‌ام با همین چینش‌ها بود. از هم گسیختگی یک مسیر نظام‌مند و سکته و گسست در آن و آنگاه مرتب شدن و نظام‌پذیری مجدد. این موضوع تم فیلم را مشخص می‌کرد. و خود دکوپاژ نیز می‌بایست به همین مسیر کشیده می‌شد. اما یک مشکل عمده وجود داشت؛ در وهله اول نمی‌توانستم تشخیص دهم که این معضل و مشکل چیست. اما هنگامی که در اولین پخش (جشنواره فیلم‌های کوتاه) ‌فیلم را دیدم بسیار مأیوس و غمگین شدم. فیلم پیش نمی‌رفت. حرف‌اش را نمی‌زد. اصلا اتفاقی نبود که حالا بخواهد در سه ثانیه بیفتد. آرش رصافی کمک بسیار بزرگی بود. از او خواهش کردم فیلم را ببیند و مشکل را حل کند. حرف دیگری بینمان رد و بدل نشد. فقط می‌دانستم فیلم چیزی کم دارد و چیزهایی اضافی.
 آرش فیلم را دید و مونتاژ اولیه‌ای برای فیلم در نظر گرفت. فیلم را دیدم و دقیقا همان اتفاقی افتاد که می‌بایست می‌افتاد. یک پلان به کلیت کار اضافه شد و کلی فریم و پلان از فیلم حذف شد. حالا می‌شد فیلم را دید و اذیت نشد. احساسم بر این بود که دکوپاژ تمام حرف‌ها را در خود خلاصه کرده است. اما مونتاژ را فراموش کرده بودم که آرش عزیز به دادم رسید، یعنی به داد فیلمی رسید که ماه‌ها برایش وقت گذاشته بودم. متأسفانه انیماتورهای ایرانی دکوپاژ و خصوصاً مونتاژ را در زمان‌بندی و استوری برد خلاصه می‌کنند و آن را تمام شده می‌پندارند!
در تیتراژ ابتدای فیلم مردی بی چهره را می بینیم که با آغاز فیلم چهره اش مشخص می شود. اما از اواسط فیلم روی صورتش خط خطی می کنید و در انتها سایه ای روی صورتش می اندازید. چگونه به این تمهید رسیدید؟
نمی‌خواستم همه چیز را رو کنم. اطلاعات قطره‌ای‌ همیشه برایم جذاب است. چهره مرد در ابتدا مبهم و ناپیدا است. که بیشتر نشانه مجهول بودن شخصیت مرد است. اما با فوران صدا و نور، چهره کامل مرد را در تداخل با فصل تیتراژ به وضوح می‌بینیم. چون در انتهای فیلم، فصلی وجود دارد که مجددا اندام و صورت ناپیدای مرد در آن شناسه پیدا می‌کند. می‌خواستم در همین جا،‌ «آشنایی‌زدایی» اتفاق بیفتد تا تماشاگر در فصل پایانی دچار سردرگمی در شناسایی کامل مرد نشود.در فصل خانه، این شخصیت مبهم و مجهول باید درگیر عوالم و کابوس‌های خود شود و چهره واضح او نمی‌توانست خواست این سکانس پلان (که بسیار وقت و انرژی برد) را برآورد کند. مرد دچار یک کابوس است و آرام آرام چهره‌اش درهم می‌ریزد. انگار تمام تشخص و شخصیت دوران زندگی‌اش در حال استحاله و درهم‌ریزی است. چهره‌ مرد، در رفت و آمد و گردش‌های دوربین، پدیدار و ناپیدا می‌شود. آیا این پردازش، نمی‌توانست موقعیت لرزان و موجودیت نامطمئن مرد را هویدا سازد؟ فکر می کنم چرا.
الگویی برای طراحی این شخصیت داشتید؟
همیشه شخص یا اشخصاصی که دوروبرِمان زندگی می‌کنند می‌توانند الهام‌بخش باشند (می‌دانم که این حرف بسیار کلیشه‌ای است). مرد داستان نیز ترکیبی بود از چند انسان که با آن‌ها برخورد و حشر و نشر داشتم. مرد ترکیبی است از سه انسان بخت‌برگشته. لزومی ندارد تا در اینجا آدرس بیاورم و بگویم که این بخش از فیلم را که مرد چنین می‌کند از فلان جا آوردم و الخ. اما در طراحی مدل مرد، چندین گزینه داشتم. مدام طراحی می‌کردم. چهره‌هایی با خصوصیات متفاوت و متنوع اما نهایتا وسوسه شدم تا از خودم طراحی کنم. صورتی مابین نیک‌سرشتی و بدسگالی، مابین شر و طنز، سرگردان در دو دنیای خوبی و زشتی. نمی‌دانم، شاید اغراق کرده باشم. اما قابلیت چهره خودم برای مرد داستان این امکان را به من می‌داد تا با توجه به شناسایی چهره درب و داغان خودم و با توجه به نیازهای درون ذاتی این کاراکتر، آن را انتخاب کنم. این مرد در ابتدا مرتب و سرحال، در اواسط درهم ریخته و مشوش و مجددا … .
چرا استحاله شخصیت شما در صورتش اتفاق می افتد؟
من عاشق روبرو برسون هستم. یادم می آید اولین مقاله‌ای هم که برای روزنامه‌ها نوشتم درباره کارکردهای بصری اندام در آثار برسون بود. اجزای اندام انسان همیشه برایم انرژی و ارزشی بصری داشته است. خصوصا چهره‌ (چشم‌ها، گوش‌ها. بینی، لب، گونه‌ها، پیشانی، چانه، دور چشم‌ها و رستنگاه موهها و غیره)‌که مرا به وجد می‌آورد، رهنمونم می‌کند و خط و جهت هدفمندی به من می‌دهد (هر چند تا به حال در استفاده بصری و هنرمندانه از این همه نعمت بصری بهره‌ای نبرده‌ام). دست‌ها  ابزار پیش‌برنده‌اند، جهت فکری و ذهنی شخصیت را رهنمون می‌سازند. شاید در سوالات قبل به این سوال پاسخ داده باشم، اما یک نکته را عامدانه در این فیلم پی گرفتم. این چهره نباید صاف و مرتب و بدون درهم‌ریزی به انتهای فیلم برسد. هر چند در همین جا اعتراف می‌کنم که این درهم ‌ریزی می‌توانست بیشتر از آن چیزی باشد که در حال حاضر در فیلم هست.
موسیقی نقش مهمی در روایت فیلم شما دارد. ساختن آن چگونه بود؟
یکی دیگر از مواردی که در جشنواره فیلم‌های کوتاه نفسم را بند آورد و عرق سردی را روی پیشانیم نشاند، موسیقی ولنگار و از هم گسیخته فیلم بود. تلاش بسیاری کردم تا موسیقی فیلم ذره‌ای براساس خواسته‌های قبلی‌ام باشد؛ ریتمی آرام و نگران کننده و کم حجم که به یک شلوغی و درهم‌ شده‌گی و ارکستراسیون می‌رسد و در نهایت بار دیگر آرام می‌گیرد و آرامش می‌بخشد، خصوصا آنجایی که یک موسیقی لایت و خاطره‌انگیز (خاطره‌انگیز برای خودم) از رادیو ماشین پخش می‌شود. اما همه این پیشنهادات در آخر به یک آرزوی محال بدل شد. بلافاصله پس از جشنواره، فیلم را تحویل گرفتم. موسیقی را دور ریختم (400 هزار تومان را!) و از محسن نامجو دعوت کردم تا موسیقی انیمیشن را بسازد. پس از دو سه شب دراز و پر دردسر موسیقی همانی شد که می‌خواستم هر چند کاستی‌هایی وجود دارد، اما حضور عناصر مرکب در ارکستراسیون آوایی، کلیت فیلم را جان دوباره‌ای بخشید. جاهایی «محسن» مقاومت می‌کرد اما پافشاری از من بود. من فقط کلام و آواهای درهم شونده می‌خواستم. من صدا می‌خواستم، صدای نفس زدن و خرِخِر کردن و اَخ تُف انداختن، های و هوی و… . و او  از عهده کار خوب برآمد. حالا تمام تصاویر (خطوط و عناصر) به صورتی ذاتی صدا دارند. موسیقی را دوست دارم و آن را در خدمت کار می‌بینم.

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها