محسن قادری

گفت‌وگوی رضا بهرامی‌نژاد با «محسن قادری»

آلبوم عکس‌های خانوادگی

رضا بهرامی‌‌نژاد
وبلاگ محسن قادری یکی از اولین و جدی‌ترین وبلاگ‌های فارسی زبان است که به سینمای مستند جهان می‌پردازد. این وبلاگ با شور و علاقه‌ای مدام، مانند حلزون یک هایکوی شرقی آرام‌آرام از کوه مرتفع سینمای مستند بالا می‌رود و سعی دارد فضایی پایه‌ای از سینمای غیرداستانی در اختیار مخاطب علاقه‌مند بگذارد. او که در پاریس بر روی تزی درباره سینمای مستند کار می‌کند، در به کار بردن لغات و اصطلاحات بسیار دقیق است و به دگرگونی نام‌ها و واژه‌ها در تاریخ مستندسازی اهمیت خاصی می‌دهد.
آشنایی بیشتر با او و دنیای کوچکی که آرام و با وسواس می‌سازدش از این جهت اهمیت دارد که در این فضای بی‌رونق تحلیل و مطالعه فیلم مستند، او یکی از کسانی است که در آینده می‌توان بر توانایی‌ها و عشقش به این گونه از سینما حساب کرد. او با خوشرویی تمام، مصاحبه با من را پذیرفت و این مصاحبه کتبی در شهریور هشتاد و هفت از مسیر مجازی تهران به پاریس انجام گرفت.

قبل از هر چیز لطفا کمی از خودت بگو و این که حرفه و مشغولیات اصلی‌ات چیست؟
دانشجوی سینما هستم و همین موضوع یکی از دلایل شکل‌گیری وبلاگ سینمای مستند بود. پیش از ادامه تحصیل در رشته سینما، در دانشگاه تهران ادبیات نمایشی و در دانشگاه هنر، سینما می‌خواندم.
چند وقت است که این وبلاگ را می‌گردانی و ایده اولیه‌اش از کجا آمد؟ و چرا سینمای مستند؟
اگر از روی اولین نوشته وبلاگ نگاه کنم و به این سوال جواب بدهم، فکر می‌کنم اولین مطلب را 30 مارس 2005 نوشتم. مطلبی بود از زبان ژان روش درباره سینمای قوم پژوه. در واقع این مطلب برش کوتاهی از یک کتاب بود و ژان روش خیلی ساده دشواری‌های پیش روی مستندساز قوم پژوه را با نگاه به تجربه خودش توضیح می‌داد.
اولین مطالبم معمولا کوتاه بودند و بریده‌ای از کتاب‌ها درباره مستندها و مستندسازان. در واقع این وبلاگ ایده‌ای شد که با سینمای مستند و با زندگی، کارها و کوشش‌های مستندسازان جهان تا حدی آشنا شوم.
واقعیت این است که درباره سینمای مستند تا پیش از سال 1970 تحقیقات بسیار کمی انجام شده و هنوز هم این پژوهش‌ها در قیاس با حجم مطالب و پژوهش‌ها درباره سینمای داستانی، گسترش چندانی نداشته‌اند. بنابراین کسانی که به این حوزه دلبستگی دارند باید خود به جست‌وجو بپردازند، مواد تحقیقی پیدا کنند، و خود آغازگر مطالب و موضوعات باشند. به جرات می‌گویم هنوز درباره بسیاری از آثار کلاسیک سینمای مستند حتی در دنیای انگلیسی یا فرانسوی زبان بررسی چندانی نشده و مطالب بسیارکمی درباره فیلم‌های مستند در اینترنت وجود دارد.
چه حجمی از وبلاگت تالیف است و چقدرش ترجمه است؟ و کمی از روش کارت و سلیقه‌ات در ترجمه برایمان بگو؟
ترکیبی از هر دو. اما فکر می‌کنم این روزها حجم مطالب ترجمه در این وبلاگ بیشتر باشد که این البته به مشغله‌های درسی و کار و زندگی خودم در اینجا برمی‌گردد.
ترجمه، گذشته از دلبستگی شخصی، به هر حال وقت کم‌تری می‌گیرد. هر چند که وسواس‌ها و حساسیت‌های خاص خودش را دارد. هنگام ترجمه درباره فیلم مستند به ویژه اگر منبع آن وب‌سایت‌ها باشند همیشه نیاز به حک و اصلاح دارید. یعنی مطالبی که درباره سینمای مستند نوشته شده، یا بسیار کوتاه و شتابزده و یا پر از اشتباهات تاریخی و تحلیلی است. بنابراین همیشه نیاز دارید که آنها را با نوشته‌های دیگر (کتاب و مقالات چاپی معتبر یا مطالب مجازی دیگر بر روی اینترنت) و همین‌طور با دانسته‌های شخصی خودتان تطبیق دهید تا از درستی یا نادرستی آنها مطمئن شوید. بنابراین همیشه مطالب خام موجود بر روی اینترنت، در هر زمینه‌ای، منابع مناسبی نیستند. به کارگیری کتاب‌ها و مقالات چاپی را بیشتر ترجیح می‌دهم.
دلیل و انگیزه دیگر توجه به ترجمه، فارسی‌سازی مطالبی است که خود مستندسازان نوشته‌اند، به ویژه آنهایی که نظریه‌پرداز و نویسنده بوده و یا مطالبی درباره فیلم‌های خود نوشته‌اند. برای نمونه، رابرت فلاهرتی و همسرش فرانسیس فلاهرتی مطالب زیادی درباره ساخت نانوک و دیگر کارهای مستندسازی فلاهرتی نوشته‌اند که هنوز به فارسی ترجمه نشده‌اند. (خوشبختانه این مطالب در اینترنت موجودند) بسیاری از نوشته‌های زیگاورتوف چه درباره «دوربین چشم» و چه درباره گروه فیلمسازی‌اش با نام «کینوک‌ها» و دیدگاه‌های او درباره فیلم مستند به فارسی ترجمه نشده‌اند؛ ژان روش و ادگار مورن مطالب و گفتارهای زیادی دارند که هنوز به فارسی ترجمه‌ای از آنها در دسترس نیست. باز درسطح گسترده‌تر، می‌توان به نوشته‌های جان گریرسون و گروه مستندسازان بریتانیایی سال‌های 1930 اشاره کرد که فکر می‌کنم جز چند مورد انگشت شمار چیز زیادی از آنها به فارسی برگردانده نشده باشد.
گریرسون که در واقع یک فیلم بیشتر نساخته (ماهیگیران،1929) نوشته‌های زیادی درباره مستند دارد و حتی فکر می‌کنم جدا از نقش سازنده‌اش در شکل‌گیری چندین سازمان برجسته فیلمسازی مستند در کشور خودش و در آمریکای شمالی، این کوشش‌های تئوریک‌اش باشد که شهرت معنوی او را در سینمای مستند درپی داشته است.
چطور می‌نویسی؟ یعنی با نوشتن در این وبلاگ به سوالات ذهنت جواب می‌دهی یا برایت مثل یک تحقیق مشخص و آکادمیک می‌ماند که از قبل مسیرهایش را مشخص کرده‌ای؟
هر دو. همان‌طور که گفتم این وبلاگ فرصتی برای کشف موارد و موضوعات ناشناخته در حوزه مستند است. اینکه از قبل یک خط سیر داشته باشم نه اما شاید در سطح کلی موضوعاتی باشد که به عنوان کلید واژه انتخاب کنم.
برای همین، هنگامی که به سینمای تبلیغاتی یا بهتر بگویم تبلیغات سیاسی فکر می‌کنم اولین چهره‌ای که به یاد می‌آورم لنی ریفنشتال است. با فکر کردن به سینما وریته به یاد ژان روش، ادگار مورن و مهم‌تر از همه به یاد زیگا  ورتوف می‌افتم که ایده سینما وریته را ژان روش از او وام گرفت و یکی از ستایش‌گران ورتوف بود. مفهوم و ایده سینما وریته مرا همچنین به گروه فیلمسازانی ارجاع می‌دهد که مستندسازان سبک سینمای مستقیم خوانده می‌شوند (برادران مایزلس، رابرت درو و درسطحی دیگر فردریک وایزمن).
در واقع گاهی خود واژه‌ها هم شما را به فکر فرو می‌برند که تا چه اندازه می‌توانید در کاربرد آنها آسان‌گیر یا سخت‌گیر باشید. به این تعبیر گاه از خودم می‌پرسم چرا ترجیح می‌دهم اصل عبارت فرانسوی «سینما وریته» را به کار ببرم؟ چرا سینما حقیقت نمی‌گویم؟ تا چه حد می‌توانیم این تعبیر را ترجمه کنیم؟ آیا ما هم با ترجمه این عبارت به فارسی همچون روش و همکارش ادگار مورن به یک اشتباه لفظی دچار نمی‌شویم؟
کینوپراودا (برابر واژه روسی «سینما وریته») صرفا ضمیمه سینمایی روزنامه پراودا(«حقیقت») بوده و به قول ژرژ سادول (که خودش عامل شکل‌گیری این خطای ترجمه بوده) اگر ورتوف در فرانسه زندگی کرده بود و انقلاب 1917 به جای پتروگراد در پاریس رخ می‌داد شاید نام مجله سینمایی‌اش را «سینه اومانیته» (ضمیمه سینمایی روزنامه اومانیته) می‌گذاشت. بدون اینکه منظورش سینمای اومانیستی باشد.
سرانجام برای تکمیل این بحث می‌توان به کریس مارکر اشاره کرد که در دهه شصت با فیلم « ماه مه زیبا» (1963) بار معنایی دیگری به این عبارت بخشید و آن را *«سینه-ماوریته» خواند که به فارسی می‌توان آن را این گونه برگرداند: «سینما- واقعیت- من»، «سینما، واقعیت از دید من» یا به تعبیر ساده‌تر «واقعیت سینمایی من».
در نگاه اول به نظر فقط شیفته سینما حقیقتی‌ها هستی ولی ارول موریس پای یکی از اندک لینک‌های وبلاگت است و جدا از معرفی فیلم‌هایش حتی یک مقاله و یک مصاحبه هم از او ترجمه کرده‌ای. به نظرت می‌توان برخلاف تعصبات سینما حقیقتی‌ها، هم عاشق آنها بود و هم از رویکردهای جدید در مستندسازی لذت برد؟
به نظرم اولین نکته در هنگام دیدن یک فیلم خواه داستانی یا مستند وجه لذت‌آمیز بودن آن است. شخصا جز در یک سطح پژوهش تخصصی چندان علاقه‌ای به دیدن فیلم‌هایی که کششی در مخاطب برنمی‌انگیزند، ندارم. منظورم از کشش، آن نوع جاذبه‌های تجاری که در فیلم‌های داستانی می‌بینیم نیست؛ بلکه گاه انتخاب درست موضوع هم می‌تواند چنین کششی را فراهم آورد. خود را به هیچ وجه به فیلم یا فیلمساز خاصی محدود نمی‌کنم. البته ارول موریس به دلیل اهمیتی که به سینمای مستند بخشیده، به دلیل تکنیک‌های روایی به کار رفته در فیلم‌هایش، و مهم‌تر از همه به دلیل انتخاب نوع سوژه و نحوه پرداخت آن و باز به دلیل روزآمد بودن کارها و در عین حال ماندگاری آثارش، همیشه فیلمسازی باقی می‌ماند که از دیدن چندباره کارهایش خسته نمی‌شوم.
نکته مهم درباره او همان طور که گفتم روزآمد بودن اندیشه‌هایش و نقش آگاهی رسانی کارهای او به عنوان مستندساز است. برای نمونه، توجه او به موضوعات امروزی چون حمله به عراق و ماجرای زندان ابوغریب. به هرحال، پرداخت جذاب، گزینش موضوع‌های روز، ساده بودن ساختار، دوری از فرمالیسم غیرمنطقی و حذف گفتار از آرمان‌هایی هستند که به نظر من مستند را جذاب می‌کنند. هرچند که دیدن آثار کلاسیک، خواه مستند یا داستانی، کاری تخصصی است و بنابراین رنج‌ها و دشواری‌های ویژه خود را دارد. اما به همان اندازه گاه در دیدن فیلم‌های کلاسیک و به ویژه برای من در دیدن مستندهای کلاسیک لذتی نهفته است که در فیلمی امروزی کم‌تر یافتنی است.
برای پژوهشی دانشگاهی چند فیلم مستند کلاسیک را نما به نما بررسی کردم و پی به زیبایی (تاریخی، سبکی و روایی) نهفته در آنها بردم. ما معمولا هنگام بحث درباره سینما فکر می‌کنیم تنها با دیدن سر و کار داریم نه با خواندن. گمان غالب این است که ما فیلم را می‌بینیم، نمی‌خوانیم. یعنی اینکه این متن است که خواندنی است نه فیلم. درحالی که در پژوهش فیلمی، همیشه با متنی فیلمی رو برو هستید که نیازمند خوانش است، یعنی شما خواننده فیلمی مستند یا نامستند می‌شوید. در اینجا لذت مظاعف دیدن و خواندن را خواهید داشت.
چقدر بازخورد خواننده‌ها روی کارت تاثیر دارد؟ و آیا دغدغه مشخص و مشترکی در خواننده‌هایت دیده‌ای؟
فکر می‌کنم از سطح چند خواننده تخصصی مستند فراتر نروند. بنابراین می‌دانم که خوانندگان انگشت شماری دارم. وبلاگم آمار ندارد و علاقه‌ای به آمارگیری نداشتم. نمی‌دانم خواننده‌هایم از چه قشری هستند و دریافت دیدگاه آنها مساله مورد نظرم نیست. به همین خاطر حداکثر نظری که بر روی برخی از مطالب داشته‌ام از دو یا سه مورد فراتر نمی‌رود. که گاه همان‌ها نیز ربطی به مطلب اصلی ندارند.
اما اگر دیدگاهی باشد که به کیفیت مطالب کمک کند، حتما استقبال می‌کنم. برای نمونه تصور می‌کنم سبکی که در نوشتن به کار می‌برم شاید کمی خاص خودم باشد. اما تا امروز به این دیدگاه برنخورده‌ام که مطالب برای خواننده غیرقابل درک باشد. تلاشم این است که از زبان فارسی هم در ترجمه مراقبت کنم و کاربرد اصطلاحات بیگانه را به کم‌ترین میزان برسانم. این وبلاگ با وجود داشتن مطالب تخصصی مستند، نوعی تمرین فارسی نویسی درست برای خودم هم بوده و گاه کم کاریم از این بابت است. یعنی وسواس دارم که هر مطلبی را به صرف نوشتن روزی یک یا دو مطلب منتشر نکنم. هرچند که این روزها دلیل کم نوشتنم گرفتاری‌های شخصی و رسیدگی به ادامه تحصیلاتم در اینجاست.
ایده‌آلت برای نوشتن و تحقیق و تالیف در سینما چیست و این وبلاگ در نهایت سر از کجا در می‌آورد؟
به این فکر نکرده‌ام. اما در نظر دارم این وبلاگ را روزی تبدیل به وب‌سایتی کنم که کم و بیش، نوشته‌های بنیادی درباره سینمای مستند (حتی شده به گونه دانشنامه‌ای) در آن یافت شود. یعنی این وبلاگ جایی باشد که خواننده علاقه‌مند بخشی از پاسخ‌هایش را بیابد و سپس خود بیشتر پی‌گیری کند. یعنی دادن سرنخ‌ها و کلید واژه‌ها به آنهایی که در پی بررسی و پژوهش گسترده‌ترند.
درحال حاضر بیشتر به سینمای مستند کلاسیک می‌پردازم چون فکر می‌کنم اول نیاز به شناخت مفهومی به نام مستند داریم و بعد می‌توانیم موارد نوتر و امروزی‌تر را هم مطرح کنیم. یقینا بدون شناخت چهره‌های برجسته، موج‌ها، جنبش‌ها، جریان‌ها و سبک‌های دخیل در مستند هیچ‌گاه نمی‌توانیم قضاوت درستی درباره کارهای امروز داشته باشیم. نمی‌توانیم بدون آگاهی از خاستگاه‌های مستند به پاسخ‌هایی درباره سینمای مستند امروز برسیم. بخشی از تلاشم یافتن مطالب و آگاهی رسانی درباره تاریخ، روند پیدایی و دگرگونی‌های سینمای مستند در طی یک سده است. هرچه به سوی دوره‌های امروزی‌تر می‌رویم موضوعات گسترده‌تر و میزان بررسی و پژوهش نیز محدودتر می‌شود.
به فیلم‌های لنی ریفنشتال به دلیل اینکه برچسپ همکاری با یک حزب سیاسی تاریخی خورده خیلی کم توجه شده در حالی که ریفنشتال در حد فلاهرتی، گریرسون، ورتوف و در دوره مدرن در حد ژان روش و ورنر هرتزوگ به تثبیت فرم مستند کمک کرده است. شاید تعجب آور باشد اما در میان چهره‌های کلاسیک سینمای مستند، لنی ریفنشتال (از دیدی فنی و هنری) دارای این هوش و نبوغ تاریخی بوده که تصاویری خیره کننده و باورنکردنی از لحظاتی از تاریخ را به شکلی بس زیباشناختی به تصویر کشد که پاره‌های جدایی‌ناپذیر تاریخ اروپا و جهانند. بدون کوشش و خواست هوشمندانه او برای ثبت این رویدادهای تاریخی یقینا بسیاری از برداشت‌های تاریخ معاصر شکل و چارچوبی متفاوت می‌پذیرفتند.
اروپای امروز، به ویژه در عصر تصویر، برای باز پژوهی تاریخ خود و فراهم ساختن تحلیل‌های تاریخی وامدار لنی ریفنشتال است. می‌توان گفت که بر فیلمسازانی چون او ستم دوگانه می‌رود، از یک سو تصاویرش را همه جا بر علیه آدم‌های فیلم‌هایش به کار می‌گیرند و آنها را برترین و واقعی ترین اسناد یک دوران می‌یابند و از سوی دیگر خود او را نیز تا حد آدم‌های فیلم‌هایش تنزل می‌بخشند. در واقع این تناقض تاریخی تلخی است که منتقدان سینمایی و غیرسینمایی بر ریفنشتال همان اتهاماتی را می‌بندند که بر شخصیت‌های فیلم‌هایش می‌بندند. خنده دار اینجاست که مستندساز قربانی شخصیت‌های خود می‌شود، شخصیت‌هایی که بس روان کاوانه به تصویرشان کشیده تا سندی برای آیندگان به جا نهد. کارهای او ترجمه و برگردان دقیقی از دیدگاه گریرسون به مستندند آنجا که وی این گونه فیلم را «ثبت خلاقه واقعیت» می‌خواند.
پیروزی اراده، پیروزی اراده مستندساز برای چیدمان هنرمندانه موضوع در دیدرس چشم تیزبین دوربین است. ریفنشتال در خاطراتش اشاره می‌کند که با وجود همه مخالفت‌های گوبلز با طرح سینمایی او، وی سرانجام فیلم‌های خود را آن گونه که می‌خواسته ساخته است. به هر حال، حقایقی از این دست نشان‌گر آن است که درباره سینمای مستند پژوهش علمی نشده و در این‌باره مطالب را کسانی نوشته‌اند که دیدگاه‌های ایدئولوژیک داشته‌اند، نه سینمایی.
آلن رنه را ما همیشه به عنوان فیلمساز داستان‌پرداز می‌شناسیم اما او مستندهای ارزشمندی ساخته که به تحول مقاله مستند (گرنیکا) و مستند یادبنیاد (شب و مه) و مستند درباره هنر (تندیس‌ها هم می‌میرند) کمک کرده است. کارهای مستند او از جمله مواردی است که نیاز به پژوهش بیشتر دارد. به حضور سینمای مستند در گیشه و راه یابی آن به سالن‌های سینما کم پرداخته شده است (مثلا کارهای مایکل مور بدون توجه به مضامین سیاسی آنها) یا همین‌طور به تاثیر سینمای مستند بر داستانی، تفاوت‌های این دو و همچنین به سینماگران شناخته شده داستانی که کارشان را از مستند آغاز کرده‌اند یا داستانی‌سازانی که به مستند رسیده‌اند. البته در همه حال باید به یادداشت که واژه «مستند» تنها یک واژه عاریتی بر ساخته جان گریرسون است که ما آن را به طور کلی درباره همه گونه فیلم‌هایی به کار می‌بریم که داستانی نیستند و می‌توانیم نام‌های ناداستانی، غیرروایی، غیرداستانی، غیرتجاری و همانند آنها را در موردشان به کار ببریم. بنابراین شاید یکی از کوشش‌های پژوهش‌گر مستند باید این باشد که خود را از دام دست و پاگیر واژه «مستند» رهایی بخشد و در تحیل اثر صرفا معیار استناد به واقعیت و دور شدن یا نزدیک شدن فیلمساز از واقعیت را به کار نگیرد. چون فیلم‌های مستند بسیاری هستند که عمیقا ساختار روایی دارند و تنها تفاوت‌شان با فیلم‌های داستانی در این است که از بازیگران تجاری استفاده نمی‌کنند. بسیاری از فیلم‌های مستند داستانی یا مستندهای واقع نما از این دسته‌اند.
چقدر با سینمای مستند ایران درگیری و چه جایی در برنامه‌های آینده‌ات دارد؟
متاسفانه جز یک یا دو کار مستند ایرانی که سال‌ها پیش دیده‌ام، چیز زیادی نمی‌دانم. از مستندهای جدید ایرانی جز کار یک یا دو دوست کاری ندیده‌ام. اما برنامه آینده‌ام گردآوری آرشیوی از مستندهای ایرانی، پژوهش و بررسی موشکاف آنها برای رسیدن به یک پژوهش ژرف و دامنه‌دارتر است.
سینمای مستند ایران با حضور چهره‌های برجسته دیروز و امروز مطمئنا جای بررسی بسیار دارد و فکر می‌کنم کار در این زمینه بسیار آموزنده است. نکته دیگر توجه به این بخش به هدف شناسایی آثار ایرانی و بازشناسی آنها در سطحی فراگیر (دست کم به عنوان کوششی اینترنتی) و معرفی آنها درسطح جهانی است. به این معنا ایده فراهم آوردن سایتی تخصصی به این هدف کمک خواهد کرد و در آن صورت این سایت تنها به زبان فارسی منتشر نخواهد شد. امیدوارم یک روز این ایده محقق شود.
و سرآخر، یک سوال شخصی‌تر؛ دنیای مستند به تو چه داده؟
دنیای مستند تصویری هرچند برساخته و فراهم شده، برشی بنابر آرمان‌ها و دیدگاه‌های شخصی انسان به جهان است. درخوانش مستند به ظرایف یک اثر هنری پی می‌برم، در دیدن آن از تصاویر محض لذت می‌برم، تصاویری بس دور و ناآشنا از زندگی‌هایی که دیگر وجود ندارند. اما ما ثبت آن را بر پرده فیلم به گونه‌ای زنده بازمی‌یابیم. سینمای مستند کشف جهانی است که در آن به سر می‌بریم و بسیاری از ظرایف آن را نمی‌شناسیم. مستند امکان، مجال و فرصتی است که به این بازشناسی برسیم. آگاهی درباره خود، جهان و طبیعت پیرامون.
این آگاهی می‌تواند کاملا عینی یا کاملا ذهنی و شخصی باشد. بزرگ‌ترین تفاوت سینمای مستند و داستانی این است که فیلم‌های مستند درگذر زمان ارزش و اهمیت می‌یابند و فیلم‌های داستانی چه بسا درگذر زمان از ارزش بیفتند.
این را از این نظر می‌گویم که حتی بدترین فیلم مستند نیز از این نظر که در زمان و مکانی عینی رخ داده با گذشت زمان بر ارزش‌هایش افزوده می‌شود. یعنی مستند تبدیل به سند تاریخی یک دوره، زمانه و یک لحظه تاریخی می‌شود که برگشت ناپذیر است. من این حرف مستندساز برزیلی پاتریسیو گازمن را دوست دارم که می‌گوید «کشور بدون مستندساز همانند خانواده بدون آلبوم عکس است.»

*Ciné-ma vérité

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها