زندگی شیرین مورچهها
مرضیه ریاحی
مستند طعم خورشید زندگی کارگرهای فصلی یک مزرعه نیشکر را به تصویر میکشد. این فیلم بیش از آنکه به موضوع وفادار باشد، تصویر محور است. تصاویری که با تمام زیبایی چندان کمکی به سوژه نمیکنند.
شاید به همین دلیل است که باوجود قابلیت سوژه و تمایل سازندهاش به ساخت مستندی «مردم شناسانه» بیشتر به سمت و سوی «مستند تصویرگرا» میرود. گونهای که ضمن نمایش صحنههای مستند در پی نمایش ابتکارات و ابداعات فنی و تکنیکی است.
طعم خورشید پیش از این جایزه سوم جشنواره شهید آوینی و جایزه بهترین تصویربرداری، کارگردانی و بهترین فیلم جشنواره منطقهای خوزستان را دریافت کرده است.
ایدهی اولیه ساخت فیلم چطور شکل گرفت؟
در سفری که رفته بودم به چغازنبیل دیدم در کارخانهی تولید نیشکر به صورت سنتی و با کارگرهای فصلی کار میکنند. اول میخواستم از آن کارخانه فیلم بسازم یک ماهی آنجا بودم اما این اجازه را به من ندادند. بنابراین مجبور شدم با بومیها و عربها کار کنم. یک دسته از آنها را انتخاب کردم و کارم را با آنها شروع کردم.
فیلم شما قاببندیهای زیبایی داشت. فکر میکنید این تصاویر زیبا تا چه حد در یک فیلم مستند اهمیت دارد؟
هر کاری خودش اهمیتش را مشخص میکند. آن فضا و طبیعت ایجاب میکرد و موضوع به من اجازه میداد که مرتبتر کار کنم. قابها را خوب ببندم. چون این فیلم کاری نبود که با نریشن پیش برود بنابراین میخواستم قدرت تصویر را بیشتر کنم.
کارگرهای آن مزرعه نیشکر چطور با دوربین شما کنار آمدند؟
قبلش که برای تحقیق میدانی آنجا رفتم ارتباط دوستانهای با آنها برقرار کردم. در تحقیق هم دوربین حضور داشت. آنها آنقدر حواسشان به کارشان بود که به دوربین توجهی نمیکردند. و بیشتر با هم برای درو کردن رقابت داشتند.
و چون میدانستند فیلم من هیچ ربطی به زندگی شخصییشان ندارد، مشکلی با دوربین نداشتند. من به آنها اطمینان داده بودم که فقط از کارشان فیلم میگیرم. هر تصمیمی هم که میگرفتم در جریان میگذاشتمشان. چون من خودم هم جنوبی هستم با فرهنگشان آشنا بودم. خلق و خو و حساسیتهایشان را میشناختم بنابراین مشکلی نداشتم.
یک نکتهای که در فیلم شما برای من جالب بود این است که تمام کارگرهای مزرعه روی دستهایشان خالکوبی داشتند. فکر میکنید دلیل علاقه آن کارگرها به خالکوبی چه بود؟
به خاطر نوع شرایط سختی که آنها زندگی میکنند. در زندگی شهری اگر عشقی داری میتوانی به راحتی باهاش حرف بزنی اما در آن منطقه به دلیل تعصبهای قومی چنین امکانی نیست. آن کارگرها برخلاف ظاهر سختی که داشتند، همهشان یک عشقی یک وابستگی عاطفیای داشتند. و یک اسمی یا حرفی از اسم کسی که دوستش داشتند را خالکوبی میکردند.
چرا شما روی آن خالکوبیها در فیلم اینقدر تاکید داشتید؟
همانطور که در فیلم میبینید کارگرها خاکستری را که با آن خالکوبی میکنند از مزرعه نیشکر به دست میآوردند. به نظر من این یک چرخه بود. و این کار آنجا یک عرف است. خالکوبی برای من یکجور تمثیل بود. یک المان تصویری. چون نمیخواستم در فیلم آدمها حرف بزنند.
چرا میخواستید اینقدر به تصویر تاکید کنید؟
خیلی شخصی بود. میخواستم تجربه کنم و ببینم میشود این کار را کرد.
یعنی میخواستید یک فیلم تصویر محور بسازید؟
نه فیلم من موضوع محور است. سعی کردم فیلم بدون داشتن نریشن گویا باشد.
البته فیلم نریشن دارد...
بله. اما خیلی کوتاه است و هیچ توضیحی نمیدهد.
فکر نمیکردید ممکن است نریشن به گویا شدن تصاویر کمک کند؟
نمیدانم. هر دو نظر را شنیدهام. نسبت به شرایطی که آنجا داشتم این بضاعت کار بود. احساس میکردم اگر بخواهم خیلی از نریشن استفاده کنم یک جور ذهنیت خودم است نه واقعیت آن موضوع. یک حس تجربی داشتم. دوست داشتم به حرف آدمها در موضوع وفادار باشم.
همانطور که گفتم فیلم شما قاببندیهای زیبایی دارد. اما من یک جاهایی با این تصاویر زیبا ارتباط برقرار نمیکنم. مثلا آن کارگرهایی که در یک پرسپکتیو قشنگ دستهایشان را جلوی دوربین میگیرند تا شما از خالکوبیشان فیلم بگیرید. یا آن مورچهای که از روی خالکوبی میگذرد. آن تصاویر واقعا قشنگ و کارت پستالی است اما چه جایگاهی در فیلم شما دارد؟
در آن تصاویر یک وجه دیگری از آدمها را میبینیم. تنها تمثیلی بود که میشد به این آدمها نزدیک شد. آنجا به خاطر نیشکر همه چیز شیرین بود. حتی خالکوبی کارگرها چون از خاکستر مزرعه است. زندگی آنجا کلا شیرین است. به خاطر وجود شکر آنجا مورچه زیاد است. حتی یک موقعهایی مورچهها خالکوبیهای آدمها را هم میخورند. این اتفاقی بود که آنجا وجود داشت.
من مورچهها را هم خود آدمها میدیدم. آنقدر در ذهنم بود که یک چرخه باشد که همه جا با آدمها مشترکاند. یک چرخه طبیعت که همه دارند با هم زندگی میکنند. دوست داشتم یک فیلم حسی در مورد طبیعت بسازم و آدمها را جزو طبیعت گرفتم.
فیلمتان را جزو چه ژانری از مستند میدانید؟
ژانر خاصی فکر نکردم. تو ایران ژانرهای مستند زیاد شده، من نمیتوانم تشخیص بدهم.
یعنی شما نمیدانید فیلمتان جزو چه ژانری از مستند است؟
شما به من بگوئید چند ژانر مستند وجود دارد. من هیچ فیلمی ندیدم که بتوانم بگویم فیلم من هم در همان ژانر است شاید یکیدوتا هم باشد. من وقتی فیلم میسازم به این چیزها فکر نمیکنم.
این که میگوئید وقتی فیلم میسازید به این چیزها فکر نمیکنید را قبول میکنم. وقتی یک مستندساز سر صحنه با سوژه مواجه میشود اگر حتی تصمیم داشته باشد در ژانر خاصی هم فیلم بسازد این امکان همواره وجود دارد که تغییری ایجاد شود. این خاصیت سینمای مستند است. اما حالا فیلم شما تمام شده و میشود دربارهاش قضاوت کرد. اینکه قبلا میخواستید فیلمتان چه باشد اصلا مهم نیست. حالا فکر میکنید که فیلمتان چیست؟
فکر کنم در دستهی مردمشناسانه بیاید. این چیزی است که من علاقه دارم. امیدوارم یکم به سمتش رفته باشم.
همانطور که میدانید نخستین جشنواره سینمای مستند ایران «سینما حقیقت» مهرماه امسال برگزار میشود. نظر شما راجع به برگزاری این جشنواره چیست؟
خیلی هیجان زده و خوشحالم. اتفاق خیلی خوبی است اگر ماندگار باشد. چون اغلب این جشنوارهها فقط یکیدو سالی برگزار میشوند. این که اختصاصا به سینمای مستند میپردازد خیلی خوب است.
خیلی خوشحالم و احساس هویت میکنم. احساس میکنم جایی وجود دارد که فیلمم را ارائه بدهم که دیده شود. در جشنوارههای دیگر مثل جشنواره فیلم کوتاه تهران به خاطر اسمش متاسفانه فیلمهای مستند زیاد دیده نمیشوند.
یک دیدگاه بگذارید