روبرت صافاریان
اگر به پاسخی که میراحسان به مقاله نوشته پاسخ میدهم، برای این است که فکر میکنم اختلاف بین دو دیدگاه مطرح شده در آن نوشتههای سرفصلهای مهمی را برای بحث درباره کم و کیف استفاده از دوربینهای دیجیتال در فیلمسازی کوتاه و مستند فراهم میکنند و میتوانند توسط دیگران ادامه پیدا کنند.
دو روحیه
من با میراحسان موافقم که برخورد از سر ذوقزدگی با پدیدههای نو و عجیب و غریب که به طور ناگهانی با آنها مواجه میشویم،طبیعی است.اما این هم طبیعی است که آدمهایی به سن و سال ما (کسانی که سن و سالشان اجازه میدهد مانند میراحسان از سی چهل سال مطالعه مستمر تاریخ هنر،سخن بگویند) بعد از این ذوقزدگی اولیه،با متانت و خونسردی بیشتری به آن پدیده بنگرند و خوب و بد آن را بسنجند.نوشته من دعوتی بود به توجه به زیانهای پدیده دیجیتال و نه نفی فایده های و وجوه مثبت آن. باز از خود میراحسان نقل قول میکنم که به هر حال هر پدیده تکنولوژیکی باعث از دست رفتن مزایایی میشود،آیا ما حق نداریم به این چیزهایی که دست میروند بیاندیشیم،شاید بتوانیم برخی از آنها را حفظ کنیم و به هر رو آگاهانه تر به استقبال پدیده نو برویم. میراحسان میگوید چه اشکالی دارد ذوقزده شویم.اشکالش این است که از حقیقت و از همهسو نگری دور میشویم.البته من هم موافقم که ذوقزدگی هم مزایای خودش را دارد.در نگاهی هیجانزده و شیفتهوار (بگویم عاشقانه؟) است که به برخی از امکانات ذاتی پدیده پی میبریم، اتفاقی که در یک نگاه منطقی و سرد ممکن است رخ ندهد.اما بالاخره یک جایی باید عقل و منطق را جایگزین شور و شیفتگی کرد و سنجشگرانه به پدیده جدید و شرایط جدید نگریست.مقاله من دعوتی بود به این گونه نگاه سنجشگرانه.و این دعوت تنها از میراحسان نبود، از خودم و از دیگرانی هم بود که در باب مزایای دوربین دیجیتال قلم زدهاند. تعبیرِ این دعوت به (تلقی پدربزرگمآبانه) و (ژست ریشسفیدی گرفتن) و از این قبیل، منصفانه نیست! اگر بخواهیم بحث را در این مسیر ادامه دهیم من هم میتوانم بگویم مقابلِ (تلقی پدربزرگمآبانه)،(هیجانزدگی کودکانه) است و از این قبیل. اما این طوری بحث به کجراهه میرود و نتیجهای عایدمان نمیشود.در ادامه این نوشته به فرمولاسیون برخی از تفاوتهای ماهوی که میان نگاه من و نگاه میراحسان وجود دارد میپردازم، طبعا از دیدگاه خود دفاع میکنم، اما مهمتر از آن،میکوشم پرسش به نحو روشنتری طرح شود تا دیگران هم احیانا درباره آن اظهار نظر کنند.
دو روش
میراحسان مدام درباره یک دوران تاریخی نو (“روح عصر جدید”، “یک دوران و تحولات درونی آن”) صحبت میکند و هشدار میدهد که “فیلمسازی دیجیتال را جدا از ضرورت های زندگی مدرن و همه آنچه در سیر مدرنیته، تحولات تکنولوژی،منطق درونی توسعه صنعت و دانش مدرن و... مطرح نکنیم”. به عبارت دیگر او میگوید بدون شناخت این تحولات کلان،نمیتوانیم پدیده فیلمسازی با دوربین دیجیتال را بشناسیم.من میانهای با این روش ندارم.این روش را نوعی هگلگرایی و باور به روح دورانهای تاریخی و کوشش برای تبیین پدیدههای زنده به گونهای که با آن روح از پیش تعریف شده تطابق داشته باشند، تلقی میکنم.من به تجربه مشخص علاقهمندم؛به کوشش برای تبیین و تئوریزاسیون تجربه مشخص. دوربین دیجیتال میآید.من هم مثل میراحسان ذوقزده میشوم.فکر میکنم دیگر همه موانع سرمایه و قدرت از سر راه برداشته شد و از فردا میتوانم هر فیلمی را دلم میخواهد بسازم.زمان میگذرد.محدودیتهای فنی و اقتصادی و اجتماعی به من میفهمانند که این طورها هم نیست.حالا سعی میکنم این محدودیتها را بفهمم.ببینم کدام یک از ماهیت فنی وسیله جدید ناشی میشوند و کدام از محیط اجتماعی که همچنان قدرتمندتر است و میتواند امکانات فنی را تحتالشعاع قرار دهد.من میکوشم گذار از یک شرایط فیلمسازی قدیمی به یک شرایط فیلمسازی جدید را بر اساس تجربه مشخص اجتماعی و شخصی بفهمم و فرموله کنم. گاهی ممکن است سری هم به تاریخ و تئوریهای کلان بزنم.مثالا به ناچار به این بحث هم میرسم که آیا تکنولوژی میتواند ذاتا خصلت ایدئولوژیک داشته باشد یا نه؟ میدانم در این باره تئوریهایی هست.ولی آیا تجربه مشخص من، تجربه اجتماعی مشخص فیلمسازی با دوربین دیجیتال بر این تئوری صحه میگذارد یا آن را نفی میکند؟ میتوان درباره این دو روش بحث کرد. به روشهای میانهای رسید.اما میراحسان نمیتواند ادعا کند که روش او تنها روش درست است و من اشتباه میکنم اگر ترجیح میدهم به جای اینکه بحث را از (سیر مدرنیته) و (منطق درونی توسعه صنعت و دانش مدرن) و این گونه مباحث کلان و کلی شروع کنم،از چیزهایی مانند امکانات دوربین دیجیتال برای فیلمبرداری در جاهای تاریکتر و تاثیر ارزانی ماده خام (نوار ویدئو دیجیتال) بر مقدار راشی که میگیریم و این گونه مسائل ریز و مشخص شروع کنم.
خصلت ایدئولوژیک ابزارها
میراحسان مینویسد “سینما یک ذات تکنولوژیک/لیبرال دارد.شما می توانید آن را در نظام های فئودالی، فاشیستی، کمونیستی و مذهبی به کار گیرید، اما فیلم و تولید فیلم مدام با هریک از مناسبات نامتناسب با لیبرالیسم دچار تنش می شود و حرف خود را پیش می برد”.خودکار یا قلم خودنویس چی؟ هرکس میتواند قلم و کاغذ بردارد و برای خودش هر چه میخواهد بنویسد. اما آیا نظام اجتماعی-سیاسیای که در آن زندگی میکند به او اجازه میدهد آن را به نظر دیگران برساند؟ آیا سطح فهم و شعور و شیوه زندگی او اساسا اجازه یا حتی فکر استفاده دموکراتیک از این امکان بالقوه را به او میدهد؟ ماجرای دوربین دیجیتال و نسبت آن با دموکراسی هم همین است.من به اینکه ابزارها خصلت ایدئولوژیک دارند اعتقادی ندارم.میدانم دوربین سینما با موفقیت تمام در انواع نظامهای توتالیتر به کار گرفته شده است،بدون اینکه تنشی با آن نظامها پیدا کند یا دست کم این تنش مانع تداوم استفاده ضدلیبرالی از آن شود.به هر رو،در اینجا هم میراحسان از تئوری عام (در اینجا حکمهای هایدگری) میخواهد تجربه مشخص را تبیین کند و به موارد مشخصی که خلاف آن حکم عام هستند چشم میبندد.
آیا دوربین دیجیتال شرایط فیلمسازی را دموکراتیزه میکند؟
بله، ولی به طور نسبی.خیلی نسبی.خوشبختانه میراحسان این را پذیرفته است و چند جا از دموکراتیزه شدن “نسبی” شرایط فیلمسازی صحبت کرده است. کمتر دیدهام میراحسان از کلمه “نسبی” استفاده کند.و تمامی نوشته من در واقع یک نوع دعوت به نسبیگرایی بود. به اینکه در کنار محاسن تکنولوژی دیجیتال به معایب آن هم توجه کنیم. در نوشته اولیهام با ذکر محدودیتهای واقعی که مانع از این میشوند امکانات بالقوه دوربین دیجیتال (و باید اضافه کنیم تدوین کامپیوتری شخصی) بالفعل شوند،اشاره کردهام و آنها را تکرار نمیکنم.حتی اگر موضوع را بتوان مانند میراحسان این گونه دید که تنشی بین ماهیت دموکراتیک دوربین و شرایط پیرامونی آن وجود دارد، به هر رو پرداختن به شرایط خاصی که امروز دوربین دیجیتال در آن مورد استفاده قرار میگیرد (شرایط تولید فیلم با این دوربینها و شرایط نمایش فیلم و رغبت بینندگان به تماشای این فیلمها و نقش سلیقه و ذوق عمومی در این زمینهها که به شدت متاثر از فرهنگ شرکتهای سرگرمیساز جهانی است ... ) و سنجش مقدار دموکراسیای که استفاده از آن برای ما به ارمغان میآورد یکی از بحثهای مهمی است که میتوان ادامه داد. من البته میپذیرم در حوزههایی دسترسی آسان به دوربین دیجیتال شرایط را دموکراتیزه میکند، اما به گمانم این اثر بسیار نسبی است و به هر رو نیاز به تدقیق دارد و باید از حکمهای کلی و اغراقآمیز درباره آثار دموکراتیک دوربین دیجیتال پرهیز کرد.
تعریف نسبی و مطلق فعالیت هنری
میراحسان میگوید: “در هر دوره، فعالیت هنری به شکل تازه ای تعریف شده است و حتی چیزی به نام زیبایی شناسی محصول یک برهه از تفکر درباره هنر است و بدیهی است که می تواند مشمول تغییر نگاه و تعریف قرار گیرد.” اما این پرسش را مطرح میکنم که آیا این نسبیگرایی مطلق، ما را به مرز پوچی و بیهودگی نمیرساند؟ موافقم که با آمدن تکنولوژیهای و مکتبهای هنری نو، تعریف خود هنر هم مدام دچار دگرگونی میشود.اما آیا آن ته تهها چیزی، ملاکی ثابتی، باقی نمیماند که ما به کمک آن هنر همه دورانها را مورد سنجش و داوری قرار دهیم؟ مثلا حتی نمیتوان گفت که در هنر همه دورانها نوعی گزینش از میان واقعیت صورت میگرفته و همین گزینش بوده که مرز میان واقعیت و هنر را مشخص میکرده است؟ با میراحسان موافقم که “فکر نکنیم که مفاهیم مربوط به استتیک فیلمسازی آنالوگ و چیزی به نام زیبایی شناسی فیلم که در نوعی فیلمسازی مطرح بود، قواعد ابدی است.” من این بحث را جالب و مهم میدانم که بیاییم ببینیم با آمدن دوربینهای دیجیتال، چه تفاوتهایی در تعریف سینما یا ملاکهای داوری درباره فیلمها به وجود آمده است. اما به گمانم اگر این نسبیگرایی را که در دوران موسوم به پستمدرن ما بسیار باب روز است از حد معینی فراتر ببریم، دیگر سخن گفتن با یکدیگر و فهم متقابل معنای خودش را از دست میدهد.شخصا به معیارهای بسیار عامی باور دارم که تجربه تماس و مکالمه ما با آثار هنری همه دورانها را ممکن میسازند.
یک دیدگاه بگذارید