شوخی با مرگ
مرضیه ریاحی
فیلم کوتاه پیرمردها نمیمیرند داستان پیرمردی است که در جستجوی مرگ است و به هر طریقی قصد نابودی خودش را دارد. رضا جمالی کارگردان این فیلم میگوید خیلی تلاش کرده تا داستان زندگی آدمهایی که درگیر مرگ هستند را به زیباترین زبان ممکن روایت کند و در این میان شوخی با مرگ هم برایش جذاب بوده است. این فیلم در بخش مسابقه فیلمهای کوتاه بیستوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر حضور دارد.
تم اصلی داستان فیلم شما «میل به مرگ» تا به حال دستمایه خیلی از داستانها و فیلمها بوده، چه شد که سراغ این داستان رفتید؟
در سال 83 مشغول ساختن فیلم کوتاه بیگ گلین در یکی از روستاهای اردبیل بودم. در صحنه عروسی با پیرمردی روبرو شدم که ایستاده و به رقص جوانان نگاه میکند. از او خواهش کردیم تا به خاطر حساسیت موضوع فیلم در آن صحنه به رقص آنها بخندد، اما هر چه تلاش کردیم نتیجه نداد. وقتی علت نخندیدنش را جویا شدیم، گفت که سنی از من گذشته و خوبیت ندارد که در این سن و سال بین این جوانان بخندم. او گفت منتظر مرگ هستم و خنده دردی از من دوا نمیکند.
حرف آن پیرمرد برایم تازگی داشت و من را چند روز درگیر خودش کرد. شخصیت او من را یاد خاطرهای از کودکیم انداخت. تماشای صحنه اعدام قاتلی در میدان شهر اردبیل. من آن زمان بچه بودم، از شدت ترس چهره قاتل را نگاه نمیکردم. فقط آن مردی را میدیدم که میخواست زیر پای متهم را خالی کند.
این دو اتفاق را که در ذهنم تلفیق میکردم، شخصیت «اصلان» همان جوانی که مسئول جوخه اعدام بود به قصه اضافه شد. شخصیت آن پیرمرد به نظرم خیلی نزدیک به شخصیت اصلان میآمد. آن وقت بود که طرح کلی پیرمردها در ذهنم شکل گرفت. اما علتی که من را بیشتر ترغیب میکرد تا این موضوع را انتخاب کنم، مرگ بود. شخصیتهایی که مرگ از آنها فراری است و آنها تلاش میکنند تا به مرگ برسند. این نکته جالب، یعنی شوخی با مرگ برایم جذاب بود.
بازی گرفتن از نابازیگرها خصوصا وقتی مسن هم باشند کار سختی است. پیرمردهای فیلم شما بازیهای خوبی داشتند. چطور توانستید از آنها بازی بگیرید؟
کار سختی بود ولی من عاشق کارهای سختم! همه شخصیتهای فیلم به جز کاظم هاشمزاده که نقش اصلان را بر عهده داشت و در فیلم قبلیم خدا میبیند بازی کرده بود، برای اولینبار جلوی دوربین میرفتند.
جز او بقیه تا قبل از شروع کار حتی نمیدانستند چطور باید جلوی دوربین احساسات و حرفهایشان را بیان کنند یا چطور به همدیگر در یک نما نگاه کنند. سعی کردم با هدایت درست، آنها را در فضایی که میخواستم قرار دهم و این انرژی زیادی از من میگرفت.
قبل از فیلم معتقد نبودم که باید با آنها تمرینی داشت. همه تمرینات بازیگران را سر صحنه انجام میدادیم. میدانستم که آنها بازیگر نیستند و برایشان سخت خواهد بود که در چنین شرایطی قرار بگیرند. تلاش میکردم با آنها صمیمی باشم. اگر چنین کاری نمیکردم مطمئنا خسته میشدند. هر از گاه موقع استراحت برای آنها آواز میخواندم تا آنها حضور من را به عنوان یک کارگردان در فیلم حس نکنند. ارتباط ما ارتباطی دوستانه بود و من این روند را تا آخرین روز کارم ادامه دادم.
طنز سیاه فیلم شما جذاب از کار درآمده؛ چطور به این لایه از روایت رسیدید؟
حرفی را که میشود به خوبی با زبان طنز بیان کرد به هیچ شکل دیگری نمیشود به مخاطب انتقال داد. در هر سکانس که شخصیتهای فیلم به مرگ نزدیک میشدند سعی میکردم حضور مرگ را- که انگار با آنها شوخی دارد- به میان بیاورم. شوخی با مرگ از تلخی کار میکاهد. هر چه داستان پیش میرود باورت میشود که آنها واقعا نمیمیرند. این نکات در همه جای فیلم ادامه دارد. این بار طنز فیلم دنباله دارد و باعث میشود که هر اتفاقی واقعی جلوه کند. در آنجا همه به رفتار شخصیتهای فیلم میخندند و با آنها همزاد پنداری میکنند.
ایده سفر پیرمرد از روستای خودش به روستایی دیگر در جستجوی مرگ، ایده جالبی بود. چطور این ایده به ذهنتان رسید؟
دنبال راه چارهای در فیلمنامه بودم. چطور میشد «اصلان» را به مرگ نزدیک کرد. اگر واقعا در آن روستا کسی نمیمرد، پس باید آنجا را ترک میکرد تا در جایی و زمانی دیگر به ملاقات مرگ برود.
اصلان برای نزدیک شدن به مرگ تصمیم گرفت تا به زادگاهش برود. اما وقتی با عروسی زوج کور مواجه شد، فهمید تصوری که از زادگاهش داشته اشتباه بوده و تصمیم گرفت دوباره به روستا برگردد.
کار کردن در روستا چه مزایا یا معایبی دارد؟
کار کردن در روستا برای من تا به حال مشکلی نداشته است. من را با فرهنگ، آداب و رسوم سنتی آشنا کرده که متاسفانه این رسوم در حال از بین رفتن هستند. خونگرمی روستاییان و زود جوشی آنان با مهمانها من را شیفته آنها و زندگیشان میکند. کار کردن در روستا با زیباییهایی که دارد باعث میشود تا بدون نیاز به طراحی صحنههای آنچنانی به نتیجه دلخواه برسید.
یک دیدگاه بگذارید