روبرت صافاریان
«جشنواره فیلم کوتاه تهران» مهم ترین محل نمایش فیلم های غیرحرفه ای ماست؛ تقریباً همه فیلم های کوتاهی که در طول سال ساخته می شوند برای نمایش و داوری به آن عرضه می شوند. طبیعی است تعدادی از این فیلم ها برای نمایش در جشنواره انتخاب می شوند و از میان آنها تعداد انگشت شماری به عنوان برندگان جشنواره معرفی و مورد توجه علاقه مندان سینمای کوتاه قرار می گیرند. بی تردید هستند فیلم های شایسته ای که اصلاً به جشنواره راه پیدا نمی کنند یا ابداً مورد توجه هیأت داوران جشنواره قرار نمی گیرند. گریزی هم نیست. هیأت های انتخاب و داوری مرکب از آدم هایی هستند با سلیقه های هنری و جهان بینی های خاص خود و فیلم های برنده برآیند برخورد آرای آنهاست. راه تعدیل انتخاب های آنها نه هیاهو درباره داوری آنها، بلکه تکثیر داوری هاست. یکی از شیوه های تکثیر داوری هم این است که منتقدان فعال تر فیلم های کوتاه را ببینند و درباره آنها اظهار نظر کنند. بنابراین، اگر من انتخاب های شخصی خود را در اینجا می نویسم و دلایل خود را در حد امکان شرح می دهم، هدفم نه انتقاد از برگزارکنندگان جشنواره و هیأت های انتخاب و داوری آن، بلکه تکثیر داوری هاست. امید است خواننده فرصت پیدا کند این فیلم ها را ببیند و در نهایت خود داوری کند.
در میان فیلم های مستندی که در جشنواره عرضه شده بودند موضوع خوب زیاد و فیلم خوب اندک بود. بیشتر این فیلم ها شتابزده درست شده بودند و ساختار اندیشیده و ایده بکری نداشتند. برای نمونه در میان تعداد زیادی فیلم که درباره زلزله بم ساخته شده بود، به ندرت فیلمی به سطح «خوب» می رسید. در میان مستندهایی که به جشنواره راه یافتند، امّا نامشان حتی در فهرست نامزدها هم نبود، دو فیلم به سبب نگاه بکر و ایده ابتکاری خود شایسته توجه اند:
فیلم ... که در کابوسی زرد خمیازه می کشد (سوسن بیانی) درباره تولد است. نیمه دوّم فیلم که روند روزمره و عادی شدن تولد کودکان را در زایشگاهی به تصویر می کشد، تصویری از تولد به دست می دهد که با تصویر کلیشه ای آن بسیار متفاوت است. تولد دیگر نه چیزی زیبا و شاعرانه، بلکه اتفاقی است زجرآور، کثیف و زشت. انسان از همان بدو تولد با رنج زاییده می شود؛ نه تنها درد مادر، که درد کودک نیز. فیلم سوسن بیانی آن قدر به یک واقعیت روزمره خیره می شود، تا این واقعیت معنای دیگری (شاید معنای حقیقی خود را) آشکار می کند. از این دیدگاه فیلم کاملاً بر قدرت تصویر مستند استوار است و سینمای مستند به معنای حقیقی است. همین دقایق آخرین فیلم کفایت می کند آن را در ردیف یکی از بهترین فیلم های مستندی که در سال های اخیر ساخته شده است قرار دهیم. امّا فیلم به سبب اشکالات مهم در ساختار کلان خود دربست قابل دفاع نیست ... که در کابوسی زرد خمیازه می کشد با تصاویر کودکان سرراهی شروع می شود و در یک صحنه بازسازی شده (بازسازی برای فیلمی که به قدرت استنادی تصویر متکی است شیوه چندان مناسبی نیست) باز به کودکی اشاره می کند که والدینش به سراغش نمی آیند و در بیمارستان می ماند. اینها همه باعث می شود بیننده در آغاز با فیلمی طرف باشد که درباره کودکان سرراهی است، امّا در پایان فیلم به تولد همه کودکان، فارغ از اینکه سرراهی یا بیمار باشند یا نباشند، می پردازد. این ساختار موجب پراکندگی توجه بیننده می شود و مانع از اینکه بخش مهم فیلم کار خود را بکند. به هر رو، این فیلم در همین شکل کنونی هم شایسته توجه جدی است.
فیلم دیگری که به سبب ایده بکر خود باید توجه بیشتری به آن شود جعبه سیاه سی وی آر (زهرا امیری) است. فیلم به تمامی از تصاویر مسافرانی که در سالن انتظار فرودگاه منتظر پرواز نشسته اند و برای خود روزنامه می خوانند یا چیزی می نویسند یا با هم حرف می زنند تشکیل شده است. بعد تصاویر تعدادی از این مسافران را در هواپیما می بینیم، باز هم در حالی که مشغول کارهای عادی ای هستند که آدم در هواپیما می کند. روی همه این تصاویر مکالمات جعبه سیاه هواپیما پخش می شود. صداهایی که با عبارات جدی، فنی، اغلب غیرقابل فهم و نگران درباره اشکالات فنی احتمالی هواپیما و چگونگی رفع آنها حرف می زنند. ترکیب این حاشیه صوتی با تصاویری که شرح آن رفت، احساسی از بی خبری آدم ها القا می کند، احساسی از خطر بالقوه ای که دائم ما را تهدید می کند و ما بی خبر از آن با هم گپ می زنیم یا روزنامه می خوانیم یا شام می خوریم. جعبه سیاه سی وی آر بزرگ ترین ضربه را از ناحیه زمان طولانی خود می خورد. شاید در همان ده دقیقه نخست فیلم ایده ای که گفتم به بیننده انتقال یافته است، امّا فیلم همچنان ادامه پیدا می کند و حتی باز شدن مغازه های بازار شهر مقصد هواپیما را هم نشان می دهد. با وجود این، همان ده پانزده دقیقه اوّل فیلم آن را در میان یکی از بهترین کارهای مستند امسال جا می دهد.
قطار ساعت صفر (بابک شیرین صفت) درباره پناهندگان آذری جنگ قره باغ است. فیلم اساساً درباره زندگی دشوار انسان هایی است که سال هاست در کوپه های قطار زندگی می کنند، و هرچند با موضع گیری درباره این مناقشه منطقه ای از قلمرو اجتماعی و انسانی بیرون می رود و به حوزه سیاسی وارد می شود، فیلمی است با تصویربرداری، ساختار و فضاسازی یکدست و جذاب. میترا (شهریار پورسیدیان) هم فیلم خوب و یکدستی است درباره زنی معلول که به کمک خواهر خود نقاشی می کند. فیلم زندگی این دو خواهر روستایی را که گویی مکمل یکدیگر هستند، به خوبی به بیننده نشان می دهد. گورکن ها (سیدعلی موسوی نژاد) هم تصویر مستند قابل اعتنایی است از باورهایی که درباره خواص گوشت مرده در میان مردم رایج است. از این فیلم ها نامی در میان نامزدهای مستند بخش های «الف» و «ب» نبود، در حالی که آثاری هستند شایسته و ساخته فیلمسازان هوشمندی که در انتظار کارهای بعدی شان هستیم.
در بخش داستانی نخست به سه فیلم اشاره می کنم که در جشنواره نشان داده نشدند. نام دو فیلم نخست از این سه در فهرست اولیه فیلم های پذیرفته شده در جشنواره که در مطبوعات منتشر شد، بود. کولاک(پیمان ماندگار) مانند فیلم قبلی سازنده اش فضایی کمدی دارد و ترکیب غریبی است از ملودرام احساساتی و لودگی و مهم ترین توفیق فیلمساز هم توانایی اش در دستیابی به این ترکیب است. فیلم پر است از ریزه کاری هایی که بر تسلط ماندگار بر زبان سینما گواهی می دهند.
این آخری ها بیتا زیبا شده بود (آزاده سلیمیان) درباره زن جوانی است با بازی شیوا ارسطویی که جلوی میز آرایش برای رفتن به مهمانی آماده می شود، امّا به دلیل اینکه ماشینی راه خروج گاراژ را مسدود کرده است، با آژانس راهی مقصد می شود و در راه تصادف می کند و می میرد. می گویم تصادف می کند و می میرد ، امّا ما نه تصادفی می بینیم و نه مرگی. این عنوان فیلم است که این را به ما می گوید با نمایی که در آن شاهد ورود یک ماشین بلیزر به کادر پنجره اتوموبیلی هستیم که بیتا سوار آن است. انداختن بخشی از بار روایت به گردن نام فیلم از نکات جذاب این اثر است، امّا محاسن آن به این خلاصه نمی شود. حسی از سرنوشت مقدر بر تمام فیلم سایه افکنده است و در کارهای ساده ای مانند تلاش بیتا برای درآوردن ماشین از گاراژ با عقب جلو کردن آن نمود پیدا می کند و سرانجام می اندیشیم زن زیبایی که جلوی آیینه خود را می آراست انگار به ضیافت مرگ می رفت.
شامپو(احسان فولادی فرد) فیلم سیاه وسفیدی است با سبک سنجیده که ابتدا دو قتل، قتل زن به دست شوهر و شوهر به دست زن را به ما نشان می دهد. از قرائن چنین برمی آید که این قتل ها در خیال روی می دهند، امّا در پایان بگومگویی واقعی بین زن و شوهر درمی گیرد. آیا این آغاز آن قتل ها یا حسی است که می تواند به آنها بینجامد؟ در میان انبوه فیلم هایی که درباره مناسبات زناشویی کین توزانه بودند، این فیلم دارای ساختاری سنجیده و آمیخته به خویشتنداری و یک سروگردن از باقی بالاتر بود.
تعدادی فیلم طنزآمیز خوب نیز در میان فیلم های امسال بود که متأسفانه چندان مورد اعتنا قرار نگرفتند. اسماعیل مرد میانسالی است (حمید شاطری) فیلم لطیفی است با طنزی خفیف و شخصیت پردازی بکر. صحنه ای که او به خواستگاری رفته و در اتاق بغل از خواستگار دیگری پذیرایی می کنند به یادماندنی است مرسی آقا پیدا می شم (شهراب میراب اقدم) روان و خوش ساخت و خنده دار است. لنگه کفش ایمان (میرعباس خسروی) و جن(راضیه کیانا دارابی) هم طنز خوبی دارند. برخی فیلم ها توانایی تکنیکی فوق العاده خوب سازندگان شان را به رخ می کشند. از این نظر صحنه تعقیب و گریز فیلم پشت دانایی(پدرام خوشبخت) مثال زدنی است (امّا هشدار که تکنیک زدگی استعدادهای جوان مان را به هرز نبرد). توانایی قصه پردازی و میزانسن های دنیا ... یه بادکنک قرمز(امیر احمد انصاری) و عنوان و پایان بامزه فیلم شب ساقی(سیاوش اسدی) همین طور. دوازده ونیم(پدرام صوفی)، سکوت پس از نجوا(مرجان اشرفی زاده) و مشق های عشق (پگاه جهاندار) فیلم های لطیف و آرامی هستند در مطالعه روحیات آدم های گوشه گیر و عجیب وغریب. مردن به جای دیگری(ابوالفضل طالونی)، جامبه (محسن وکیلی صادقی) و فصل سرد (میرولی حسینی، مریم اورنگ) موضوعات اجتماعی تلخ و تکان دهنده ای را با حساسیت هنرمندانه به نمایش می گذارند. بدون عنوان شماره ۳۶ (فریور حمزه ای، سعید صفری) زورآزمایی خوبی است در درآوردن یک مکالمه طولانی بدون قطع با حفظ کنجکاوی بیننده و زاووش(حسن نقاشی) ادامه فضای شاعرانه ای است که سازنده اش در فیلم قبلی اش سوشیوس خلق کرده بود.
یک دیدگاه بگذارید