این قصه را من تعریف می کنم هفتمین فیلم کوتاه کیارش اسدی زاده است؛ یک روایت غیرخطی از ماجرای مرگ یک زن جوان معتاد در جاده ای دورافتاده و رویارویی مردی جوان با این حادثه: «اصل ماجرا این است که در حال حاضر روایت غیرخطی بخصوص در فیلم های کوتاه ایران بسیار رایج است . ولی شاید بتوانم به جرأت بگویم اصلی ترین دغدغه من در ساخت هر فیلمی بیان حرفی ساده ولی با شیوه متفاوت و دور از ذهن است» .
او برای نمایش حرکت آزاد در طول زمان به جلو و عقب از علائم گرافیکی ویدئو مانند FWD ، REW ، PAUSE و... استفاده می کند و رخدادها را پس از حک شدن این نشانه ها نشان می دهد. این تمهید این شائبه را به وجود می آورد که اسدی زاده برای تفهیم فرم روایی اش به تماشاگر از آن استفاده می کند: «تصور می کنم تماشاگر سینمای ما در حال حاضر بسیار فهمیده تر از آن است که من بخواهم از بکار بردن چنین علائمی برای اثبات موضوع فیلمم استفاده کنم . این علائم گرافیکی کاملاً در خدمت فیلمنامه فیلم هستند، چون از ابتدا من با تماشاگرم شرط می کنم که قصه ای را خواهد دید که ثمره تعریف دستگاه ویدئو است . چه بسا می توانستم از عقب و جلو بردن فیلم بر روی تصویر استفاده کنم ولی شاید بتوانم بگویم که قطع قصه فیلم و نمایش علامتهای ویدئو مربوط به همان روایت متفاوت خواهد بود» .
داستاناین قصه را من تعریف می کنم در شب می گذرد و جنس تصاویر و نورپردازی قانع کننده است؛ منابع نوری لو نمی روند و قاب های دوربین بدیع و متفاوت هستند: «شاید اگر دلیل واقعیش را توضیح دهم احتمالاً خواهید خندید یا باور نخواهید کرد؛ در اکثر سکانس های فیلم تصویربردار فیلم صحنه را آنگونه که توضیح من بود با حضور بازیگر نور پردازی می کرد و در انتهای کار با مشورت با او ، من میزانسن و جای بازیگر را چیزی در حدود ۶۰ تا ۷۰ درجه نسبت به دوربین تغییر می دادم، این بود که نورها از حالت خطی و برنده خارج می شد و ما را به فضای یکدست تری نزدیک می کرد. در مورد تصویربرداری فیلم هم تنها می توانم بگویم که خوشبختانه تصویربردار من که در اغلب کارهای من حضور دارد خیلی خوب سلیقه نور و دکوپاژ مورد علاقه و فضای ذهنی مرا می شناسد و این شاید مهمترین علت تکنیک قابل قبول فیلم است».
کنش اصلی داستان این فیلم را حضور زن معتاد در جاده و حادثه مرگ او ایجاد می کند که در ادامه به ماجراهای بعدی می انجامد. اما منطق حضور او برای تماشاگر چندان جا نمی افتد و او بی هیچ مقدمه وارد داستان می شود: «شاید فضای فیلم جای دور افتاده و ساکتی باشد، ولی همانطور که یک خودروی ماتیز از آن راه عبور می کند ، همانطور که زن و مردی در داخل ماشین در همان راه مشاجره می کنند و همانطور که مردی عصا به دست در حال عبور از همان راه است ، پس یک زن معتاد هم وجود دارد. جدا از این کشته شدن زن معتاد کاملاً مشخص است که یک حادثه نیست و تصمیم گیری از سوی خود زن است . پس حالا می تواند در یک نقطه دور افتاده مشغول رفع نیازش باشد و در انتهابر اثر استیصال خود را قربانی ذهن در گیرش کند» .
این قصه را من تعریف می کنم در بخش مسابقه فیلم های کوتاه داستانی بیست و سومین جشنواره فیلم فجر پذیرفته شده که می تواند فرصت خوبی برای دیده شدن آن باشد. اسدی زاده پس از این فیلم، آتاشهرا ساخته است.
یک دیدگاه بگذارید