گفت وگوباکاوه بهرامی مقدم؛کارگردان«من باخداحرف می زنم»

فیلم اشاره ای است به زندگی سه بیمار روحی، روانی واقع درمجتمع روانپزشکی رازی (امین آباد تهران). دراین فیلم سعی شده است با کمک علم روانشناسی و روانپزشکی به انگیزه های پیدایش بیماری درآنان پرداخته شود.اما آنچه بیشتر آشکاراست، ماندن بیماران در بیمارستان نه بخاطر شدت بیماری بلکه فقدان حضور خانواده و همچنین نبود حمایت های لازم پزشکی و اجتماعی درجامعه است. این مستند که پیش از این در جشنواره فیلم کوتاه تهران جوایزی به دست آورده بود، در ششمین جشنواره بین المللی سینمای مستند کیش هم حضور دارد.
من با خدا حرف می زنمروایت تنهایی آدمها است؛ تصویری از همزیستی اجباری آدمهایی که نه فقط به سبب بیماری بلکه صرفاً به خاطر نداشتن پشتوانه خانوادگی و اجتماعی در یک جا جمع شده اند تا روزها را تکرار کنند. کاوه بهرامی مقدم سالهاست که در عرصه سینمای مستند و فیلم کوتاه حضور پررنگی دارد. او ۱۳ فیلم در قطع های هشت، شانزده و ۳۵میلیمتری دی وی کم در کارنامه کاری خود ثبت کرده است و من با خدا حرف می زنم به گفته او نخستین فیلمی است که توانسته وارد فضای آسایشگاه روانی امین آباد شود و آن فضا را به تصویر بکشد: «رفتن به سراغ آن فضا از نوشتالژی دوران کودکی ام می آید، قبل از انقلاب هم به امین آباد رفتم. در آن زمان فضا خیلی خشن تر و پر کنتراست تر از حالا بود. چند سال پیش برای تحقیق به آنجا رفتم و جلسات زیادی را با مدیران و پزشکان آنجا داشتیم و حدود یک سال مرتب به آسایشگاه رفت وآمد می کردم. توانستم مسؤولین را متقاعد کنم که می خواهم کار انسانی انجام بدهم. در این مدت هزار و سیصد پرونده را خواندم تا بتوانم از میان بیماران چندنفر را که امکان نزدیک شدن به آنها بود، انتخاب کنم.» انتخاب سه نفر از میان بی شمار بیمار یک آسایشگاه کار آسانی نیست. پروین، حمید و مرد نقاش افرادی مستند که از میان بیماران انتخاب شدند تا زندگی خود را برایمان روایت کنند: «پروین برای من نماینده زنان آسایشگاه بود و حمید نماینده سربازها و رزمنده ها جان برکفی که در زمان جنگ آسیب دیده اند و نقاش نماینده قشر روشنفکر آنجا، می خواستم در هر اپیزود یک نماینده از قشرهای مختلف آسایشگاه را به تصویر بکشم.» دیدن نقاش در اپیزود سوم فیلم این ذهنیت را به وجود می آورد که او به تنهایی می تواند دستمایه ساخت فیلم مستقلی باشد: «نقاشی برای من خیلی جدی بود. به همین دلیل او را در اپیزود سوم قراردادم. انگار در تصاویر نقاشی شده او و حرفهایش مصائب پروین و حمید بیان می شود. او کسی است که به واسطه هنرش اگر امکان برگشتن به جامعه برایش فراهم شود می تواند به راحتی ارتزاق کند. تا آنجا که شرایط اجازه می داد سعی کردم به او بپردازم. او تنها کسی است که درباره خودش صحبت می کند و دکترها در مورد او صحبت نمی کنند. انگار همه در مورد او سکوت کرده اند.»
فیلم در فضاسازی و محتوای تلخ وحتی تا حدودی آزاردهنده است. تصویر کردن آدم هایی بی آینده، سردرگریبان و بی نجات دهنده که روزها و ساعت ها و خاطرات گذشته شان را واگویه می کنند: «در ابتدای فیلم بیننده آب شدن برف ها را می بیند که شاید نوید از آمدن فصل بهار باشد.اما بعد با این واقعیت روبرو می شویم که انگار زمستان این بیماران تمامی ندارد. سایه ها در آن فضا بیشتر از روشنایی بود و این به خاطر شرایط حاکم بر وضعیت به آن بیماران بود. بعد از یک سال و اندی که از ساخت این فیلم می گذرد هنوز حمید و پروین و نقاش در همان شرایط زندگی می کنند. چرا باید چیزی به جز آن واقعیت موجود را تصویر می کردم؟ پروین با خدا حرف می زند، چون گوش شنوای دیگری وجود ندارد.» کار کردن با بیماران روانی کار ساده ای نیست، فیلمساز با آدم هایی سروکار دارد که نمی تواند رفتارشان را پیش بینی کند: «تصویربرداری پانزده روز به طول کشید و یک تیم روانپزشکی ما را در این کار همراهی می کرد. بیمارانی که به شدت دچار افسردگی هستند، ممکن است دقایقی مقابل دوربین بنشینند و بعد بروند و از طرفی آنها دارای حق و حقوقی هستند و ما باید با آنان همسو می شدیم. معمولاً برای اینکه مقابل دوربین راحت تر باشند، توجه آنان را به دوربین تصویربرداری پشت صحنه جلب می کردیم تا آقای پورصمدی بتوانند تصویربرداری کنند.»

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها