

آدمهای بیرنگ
مرضیه ریاحی
وقتی همه چیز تمام میشود داستان زوج پیری است که هر کدام معتقدند دیگری مشکل روانی دارد؛ اما در نهایت از زندگی در کنار هم حس خوشایندی دارند. و این حس خوشایند در تصاویر رنگی دوربین هندیکم آنها پیداست؛ هر چند که ما آنها را سیاه و سفید ببینیم.
این فیلم در بخش مسابقه فیلمهای کوتاه بیستوهشتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر حضور دارد.
این فیلم به نظرم خیلی حس و حال فیلمهای قبلیتان «یک شب مهمان» و «الو رضا» را داشت. ضمن اینکه از بازیگرهای یکسانی هم در هر سه فیلم استفاده کردهاید. از دیدگاه خودتان چه تفاوتهای ساختاری میان این فیلمها وجود دارد؟
آن فیلمها را سالها پیش ساختهام و وقتی همه چیز تمام میشود به نظرم یک فیلم کاملا مستقل است که ساختار خودش را دارد.
مثلا دوربین هندیکمی که در این فیلم وجود دارد یک فضای تجربی به کار میدهد که در کارهای قبلی نبود. فرنگیس خودش در تمام مدت با هندیکم فیلم میگرفت و ما از تصاویر او در فیلم استفاده کردیم.
به نظرم در واقع میتوانیم بگوییم وقتی همه چیز تمام میشود فیلم مستقلی است در ادامه فیلمهای قبلیام.
خیلی از فیلمهای شما سیاه و سفید هستند. این علاقه شما به سیاه و سفید کار کردن از کجا میآید؟
خیلی علاقه درونی من نیست و بیشتر برمیگردد به آن حس و حالی که در قصهها وجود دارد. در واقع قصه میطلبد که کار سیاه و سفید باشد. وقتی در مورد آدمهایی کار میکنید که بعضی وقتها بیرنگاند و نشاط در آنها نمیبینید؛ آنوقت شما هم باید سیاه و سفید کار کنید.
از طرف دیگر دنیای فیلمسازی دیجیتال خیلی شارپ است. و این تصاویر شارپ یک مقدار میان فیلم و تماشاگر فاصله میاندازد. سیاه و سفید کار کردن یک مقدار میان آن شارپ بودن تصاویر و تماشاگر فاصلهگذاری میکند.
اما به هر حال سیاه و سفید بودن این کار یک حس درونی بود که امیدوارم تماشاگر هم با دیدنش چنین حسی را داشته باشد.
تماشاگر دنیای این زوج را سیاه و سفید میبیند اما تصاویر دوربین هندیکم فرنگیس رنگی است.
بله. در واقع میخواستم این تفاوت رنگ یک فاصلهگذاری باشد در کار. تصاویر رنگی دوربین هندیکم در واقع آن چیزی است که در درون آنها وجود دارد. وقتی ما آنها را میبینیم در زندگیشان رنگ وجود ندارد ولی حقیقت زندگی آنها آن چیزی است که از دریچه دوربین هندیکم میبینیم. آنها زندگی را احساس میکنند و زندگی برایشان مفهوم و رنگ دارد.
سکانسی که پیرمرد در جشن تولد میرقصد و برف شادی میریزد یادآور فیلم «شب یلدا» به کارگردانی کیومرث پوراحمد است. آیا هنگام طراحی این سکانس به آن فیلم نگاهی داشتید؟
نه واقعا این جوری نبوده است. شاید تداعی کننده آن فیلم باشد اما من نگاهی به آن فیلم نداشتم.
در میان روایت داستان اصلی فیلم آن دو زوج مستندگونه جلوی دوربین مینشینند و همدیگر را تعریف میکنند. دلیل این فاصلهگذاریتان در روایت داستان چه بوده است؟
در واقع این برایم جذاب بود. وقتی فیلم را میساختم دوست داشتم یک تضادی میان آن چیزی که ما میبینیم و آن چه تصور آنهاست را به تصویر بکشم. آنها هر کدام دیگری را یک جور روایت میکنند و هر دو معتقدند دیگری مشکل روانی دارد. اما ما از میان حرفهای آنها نمیفهمیم که کدام درست میگویند. در واقع آنها دو دنیای متفاوت دارند اما چیزی که مهم بود این بود که دو نگاه متفاوت در کنار هم خوشبخت به نظر میرسند.
یک دیدگاه بگذارید