

توانایی، سخت کوشی و کمی شانس
علی همراز
علی را از زمانی که با هم به یک هنرستان میرفتیم میشناسم. او گرافیک میخواند و من نقاشی. از رفیقهای دوران وی اچ اس. وقتی داشتم به عکساش در کداک تیاتر در مراسم اسکار ۲۰۱۸ نگاه میکردم، تاریخ عجیب و غریبی از اتاق پشتیهای ذهنم میگذشت. رفاقتی که از سال ۱۳۷۶ در هنرستان سوره شروع شد. سال ۱۳۷۸ در اولین فیلم تجربیام فیلمبردار بود. اصلا او گفت بیا فیلم بسازیم، در انتهای یکی از هزاران تهرانگردی، در پارک لاله. دو هفته بعد او را در حالی که داشت سه پایه شکسته دوربین وی اچ اس قرضیمان را با چسب نواری شفاف سر هم میکرد، به یاد میآورم. سال بعد همین فیلم کاندید بهترین فیلم در جشنواره فیلم کوتاه تهران در بخش تجربی شد.
ده سال بعد، علی و یک دوربین مینی دی وی و یک میکروفن و من. وقتی علی فیلمبردار اولین مستند تلویزیونیام بود. فیلمی درباره رانندگی خانمها... خیلی دورترخودم را به یاد میآورم که از اولین شکست عشقیام به او میگویم، گاهی مسخره میکند و گاهی حرفی که دلت میخواهد را میزند، جلو یک شومینه. میتوانم لیست بلندی بنویسم! اولین سفرها، اولین قرار مدارها، اولین راهها، اولین گم شدنها، اولین پیدا شدنها، اولین فرار کردنها وخواب ماندنها ... اولین فریادها ... یا از همکاری این روزهایش دراولین فیلم بلندم به عنوان تهیه کننده. مصاحبهمان تجربه جالبی بود. اولین بار بود که داشتیم به این شکل با هم صحبت میکردیم، جوری که مناسب یک مصاحبه آگاهانه است. حرف زدنمان با هم وقتی مصاحبهای نیست، گاهی غیرقابل پخش است!
دو روز بعد از مراسم اسکار، در حالی که او در حیاطی ابری در لس آنجلس نشسته بود و من در اتاقی در خیابان عباس آباد تهران، وقتی آنجا روز بود و اینجا شب، در روزهای آخر اسفند ۱۳۹۶ به واسطه اسکایپ با هم درباره اولین فیلم کوتاه جدی که در لندن به عنوان مدیر فیلمبرداری با یک کارگردان انگلیسی همکاری داشته، گفتوگو کردیم.
خوب استاد دوباره تبریک! همه ما اینجا خوشحالیم از موفقیتی که بدست آوردی، قبل از اینکه برویم سراغ تجربه همکاریت با این فیلم، بیشتر از خودت بگو، چه زمان از ایران رفتی و چه تجربههایی را تا فیلم «کودک خاموش» پشت سر گذاشتی؟
من سال ۲۰۱۱ وارد انگلستان شدم. با تدوین و فیلمبرداری فیلمهای کوتاه، ویدیو کلیپ و چند فیلم مستند کارم را شروع کردم. برای من که تازه از ایران آمده بودم روزهای سختی بود، خیلی سخت! در جایی که بیشمار متخصص حرفهای قبل از من وجود داشته. سال ۲۰۱۵ با کمپانی تولید کننده همین فیلم به عنوان فیلمبردار و تدوینگر وارد همکاری شدم. از سال ۲۰۱۶ تمرکزم را معطوف به فیلمبرادی کردم و چند فیلم تبلیغاتی و فیلم کوتاه فیلمبرداری کردم، کودک خاموش هفتمین فیلم و از نظر خودم اولین فیلم جدی است که اینجا فیلمبرداری کردم.
قبل از مهاجرتت در ایران با فیلمهای مختلفی به عنوان تدوینگر، تروکاژ آرتیست و فیلمبردار همکاری داشتهای، وقتی آنجا شروع به کار کردی اولین تفاوتی که بین این دو محیط کاری – ایران و انگلستان – نظرت را جلب کرد چه بود؟
بزرگترین تفاوتی که نظرم را جلب کرد، تفاوت فرهنگی بود. هنوز هم هست. انگار به دنیای دیگری وارد شده بودم. خودت خوب میدانی اعتمادی که بین کارگردان و فیلمبردار بوجود میآید یا نمیآید، خیلی روی فیلم تاثیر میگذارد. مثل تجربههای من با خودت که آنقدر همدیگر را میشناسیم و از نظر فکری به هم نزدیک هستیم که تو به من نگاه کنی من داستان را میگیرم یا برعکس. بزرگترین چالشام این بود در فرهنگی که خیلی متفاوت با فرهنگ ماست - و اینجا اصلا قصد مقایسه ندارم – باید خودم را تطبیق بدهم، تا به یک همکاری خوب نزدیک بشویم و این کار بسیار سختی است.
حالا به جز تفاوت فرهنگی از نظر فنی و تکنیکی یا زیبایی شناسانه یا در روابط حرفهای چه تفاوتهایی را تجربه کردی؟ همانطور که میدانی در ایران روابط حرفهای در تمام سطوح، چه دولتی و چه غیر دولتی بیشتر بر پایه آشنایی و رفاقت و نزدیکی شکل میگیرد یا نمیگیرد، که البته خیلی از استعدادها هم بخاطر نداشتن این روابط و دوست و رفیق در فضاهای مختلف هدر میروند، تو کار در ایران را تجربه کردهای و رفتهای، ذهن مقایسهگر ایرانیات، چه چیزهایی را مقایسه میکرد؟
میتوانم به جرات بگویم از لحاظ تکنیکی و هنری بچههای داخل ایران نسبت به اینجا هیچ کم ندارند، ولی اینجا واقعا حرفهای برخورد میکنند. کاملا به رزومه کاریت و تواناییات توجه دارند، نه اینکه فلانی من را معرفی کرده یا نکرده.
وقتی به عنوان مدیر فیلمبرداری وارد همکاری میشوی، وقتی عنوان «چشم فیلم» به تو اطلاق میشود، واقعا چشم فیلم خواهی بود، نه اینکه فقط امکان حرکت دادن آن چشم را مثل یک اپراتور داشته باشی. از نظر زیبایی شناسی باید تاثیر گذار باشی. محدوده خودت را داری که برای باقی عوامل قابل احترام است، با دقت گوش میدهند. اینطور نیست که کارگردان همه فکرها را از قبل کرده باشد و ما فقط اجرایش کنیم. همکارانت چیزی به اسم «ایگو» ندارند، «من» وجود ندارد که بخواهد با کوچکترین روشها به دیگران ثابت شود. اگر ایدههایت درست باشد، واقعا قبولش میکنند و هیچوقت هم به نام خودشان ثبتاش نمیکنند و همه جا درباره تاثیرگذاریت حرف میزنند.
پس درنهایت همچنان تفاوت فرهنگی را میتوانیم به عنوان بزرگترین تفاوت در نظر بگیریم، که البته تفاوت کوچکی هم نیست. و اما «کودک خاموش»؛ چه شد به این فیلم دعوت شدی؟
در اواسط همکاری من با این کمپانی، فیلم مستندی درباره کودکان ناشنوا و فاقد قدرت تکلم در انگلستان ساختیم، چون یکی از بزرگترین جمعیتهای ناشنوایان را انگلستان دارد. بعد از پخش خیلی مورد استقبال قرار گرفت و قرار شد یک فیلم کوتاه داستانی با همین موضوع ساخته شود. یک کمپین جذب سرمایه مردمی با یک مدیریت درخشان به راه افتاد و بخاطر اهمیت موضوع ناشنوایان در اینجا خیلی سریع به سقف مبلغی که تعیین شده بود رسیدیم و کار شروع شد. بخاطر رابطه نزدیکی که بین من و کارگردان و تهیه کننده فیلم برقرار شده بود، قبل از شروع پیش تولید و در مراحل نگارش فیلمنامه وارد کار شدم و این رابطه نزدیک تا مراحل آخر و ورود فیلم به جریان اسکار همچنان ادامه داشت. این حضور دایمی خیلی کارساز بود. من با تمام وجود میخواستم یک کار خوب انجام بدهم. به همراه کارگردان بدون اغراق شش ماه روی دکوپاژ فیلم کار کردیم و از آنجایی که من سالهای زیادی به عنوان تدوینگر فعال بودم، تسلط خوبی در دکوپاژ فیلم داشتم که خیلی کمکمان کرد. بارها یاد حرف تو میافتادم که میگفتی «بر هر انسان آزادهای واجب است که حداقل دو واحد تدوین فیلم پاس کند، چرا که در ریتم آب خوردنمان هم تاثیر میگذارد.»
مثلا در آن شش ماه من به این ایده رسیدم که فضای نوری و رنگی فیلم را طوری طراحی کنیم که با شروع فیلم، نماها کم رنگ و لعاب باشند و هر چه به نقطه اوج فیلم نزدیک میشویم فیلم پررنگ تر شود و در پایان نسبتا تلخ فیلم دوباره به فضای کم رنگ اول فیلم بر گردیم. اینکار را میتوانستیم در مرحله اصلاح رنگ و نور انجام بدهیم، ولی اینکار را نکردیم و ریسکاش را قبول کردیم که در مرحله فیلمبرداری این تغییرات را اعمال کنیم. بنابراین این موضوع روی طراحی لباس و صحنه هم تاثیر گذاشت. لباس بازیگرها در ابتدای فیلم زیاد تنوع رنگی نداشت و به مرور این تنوع رنگی اضافه میشد. جالب اینکه تغییرات حتی روی نحوه کارگردانی و دکوپاژ و در مراحل بعد روی موسیقی و صداگذاری فیلم هم تاثیر گذاشت. همه اینها نتیجه اعتماد و گفتوگو بود. یا اینکه پیشنهاد دادم قبل از شروع فیلمبرداری اصلی یک بار سکانسهای مهم فیلم را با یک دوربین «فایو دی» فیلمبرداری کنیم، من این تجربه را از ایران داشتم و وقتی با آنها در میان گذاشتم اولش خیلی به نظرشان عجیب میآمد، ولی وقتی ایدهام را بیشتر توضیح دادم و یک سکانس را تمرینی گرفتیم، متوجه اهمیتش شدند و بیشتر سکانسها را یک بار تمرینی گرفتیم و در زمان اجرای اصلی فیلم که با دوربین «آری الکسا» فیلمبرداری میشد، من و کارگردان با اعتماد به نفس بیشتری کار میکردیم.
پس نسبتا سرمایه کمی نداشتید. در ایران اگر فیلمسازی سخت هم باشد، ولی بازخیلی از فیلمها ارزان تمام میشوند، که یک عشق و دیوانگی همراهش است، ولی میدانیم که آنجا ساخت هر نوع فیلمی نسبتا ارزان تمام نمیشود.
بودجهمان آنچنان زیاد نبود و یک فیلم کم بودجه محسوب میشد و جالب اینکه تمام سرمایه از راه «کرود فاندینگ» تامین شد. ولی عوامل اصلی از جمله خود من دستمزدی نگرفتیم و بیشتر پول خرج اجرای فیلم شد. البته واقعا تهیه کننده و کارگردان روی فاندینگ فیلم کار کردند.
آینده از آن کرود فاندینگ خواهد بود استاد! میدانی که چند سالی هم هست در ایران دارد جدی گرفته میشود و خیلی از پروژهها از این راه ساخته میشوند. ولی علی تلاشهایت در نهایت تاثیرش را در فیلم گذاشته، واقعا فیلمبرداری فیلم خیلی شاخص و تاثیر گذار از آب در آمده، سمت روایت گری خیلی مناسبی دارد. گفتی یک ایدهای از تجربه کار در ایران داشتی، دیگر چه چیزی از کار کردن در ایران همراهت بود؟
یکی از چیزهای مهمی که از ایران داشتم سخت کوشی خستگی ناپذیر بود. ما در ایران زمان ساخت فیلم ممکن است روزی ۱۵ ساعت هم کار کنیم، ولی اینجا اینطور نیست. مخصوصا در این فیلم که یک کودک ۵ ساله حضور داشت. اینجا قوانین سختی برای حضور کودکان در فیلمها هست. مثلا اجازه نداری بیشتر از ۵ ساعت در روز فیلمبرداری کنی یا پس از هر بیست دقیقه کار، کودک باید بیست دقیقه استراحت یا بازی یا کار دیگری بکند و برای من خیلی عجیب بود و کار را سخت میکرد. جالب اینکه همه این قوانین را رعایت میکردیم. آنها به راحتی، من کمی به سختی. همین رعایت قوانین من را به عنوان فیلمبردار با مشکل روبرو میکرد، مثلا ما سکانسی را بخاطر همین ساعت کم کاری داشتیم از دست میدادیم، به نور روز احتیاج داشتیم و نزدیک غروب بود و نور داشت میرفت، همین باعث شد که من مجبور شوم با نور پردازی از پشت پنجرهها و داخل خانه فضا و نور طبیعی روز را ایجاد کنم. این لحظهها خیلی من را به یاد کار کردن در ایران میانداخت. وقتی که تمام فکرمان ساخت فلان فیلم میشد و گاهی حتی روزانه ۲۰ ساعت هم کار میکردیم، بدون هیچ قانونی!
آره، با کله مستقیم تو هدف... این فیلم قبل از ورود به اسکار در جشنوارههای زیادی حضور داشته، میدانم برایش جایزه فیلمبرداری هم گرفتهای.
بله من در جشنواره New Renaissanceکه در لندن و آمستردام برگزار میشود موفق شدم جایزه بهترین فیلمبرداری را بگیرم و همینطور در جشنواره Sydney indie film کاندید شدم، ولی خود فیلم بالای ۱۵جایزه از جشنوارههای مختلف گرفته.
خوب برای آینده برنامهای داری؟ پیشنهاد همکاری جدید؟
تا چند روز دیگر که به لندن برگردم، برای فیلمبرداری سه فیلم کوتاه و یک فیلم بلند داستانی چند قرار ملاقات دارم ...
پس هنوز هیچی نگذشته مجسمه اسکار تاثیر خودش را گذاشته؟!
آره استاد حتی در مراسم اسکار یک پیشنهاد همکاری در آمریکا گرفتم، که باید تا چند ماه دیگر به طور جدی دربارهاش حرف بزنم. جالب تر اینکه چند پیشنهاد از ایران دارم که احتمالا برای نیمه دوم سال به مرحله اجرا برسد.
اتفاقا سوال بعدیم همین بود که تصمیم داری برای فیلمبرداری به ایران بیایی؟
آره حتما، خیلی دوست دارم در ایران کار کنم، اصلا یکی از بزرگ ترین اهدافم است. اینروزها مشغول مطالعه ۲ فیلمنامه کوتاه خیلی خوب از بچههای داخل ایران هستم، که بزودی خواهم آمد و پروژههایی را شروع خواهم کرد.
خوب علی به عنوان آخرین سوال، بعد از این تجربیاتی که پشت سر گذاشتی مهمترین چیزی که یاد گرفتی چه بود؟
وقتی کسی از راه دور به مسیر من به عنوان یک فیلمبردار تا رسیدن به مراسم اسکار نگاه میکند، دست یافتنی به نظر نمیآید. حتما آسان نیست و با کلی سختی همراه خواهد بود، ولی انجام شدنی است. کما اینکه تا الان خیلی از فیلمسازهای مطرح ایرانی توانستند در رویدادهای مهم بینالمللی به خوبی بدرخشند. مطمئنم اگر از آنها بپرسی همین را میگویند که فقط خواستند تا به هدفی که تعیین کردهاند برسند. من از این تجربه فهمیدم که خیلی از ما میتوانیم از مرزهای ذهنیمان خارج بشویم و با توانایی و سخت کوشی و کمی شانس به آن مرحلهای برسیم که دلمان میخواهد. تو حتما یادت هست من ۶ سال پیش گفتم باید اسکار بگیرم، که شد. اما تصور نمیکردم به این زودی، این فقط یک آرزو بود که با سعی و تلاش شبانه روزی شکل واقعیت به خودش گرفت.
به نظرم همین مسیر چند ساله خودش موضوع یک فیلم است! پس منتظرم که بزودی در تهران ببینمت.
- توضیح عکس: علی همراز با علی فراهانی در پشت صحنه فیلم ناتمام «جان و جنگل» ارتفاعات لاویج- پاییز ۱۳۸۹
-
اسکار فیلم کوتاه 2018 به «کودک خاموش» رسید
برگزیدگان نودمین دوره مراسم اسکار در دالبی تئاتر لس آنجلس معرفی شدند. به گزارش «پایگاه خبری فیلم کوتاه» اسکار بهترین فیلم کوتاه 2018 به کودک خاموش به کارگردانی کریس اوورتون رسید.
یک دیدگاه بگذارید