جشنواره فیلم «چاگرین» در نزدیکی شهر کلیولند در ایالت اوهایو آمریکا برگزار میشود.
شهری بسیار زیبا با خانههای ویلایی و منظرههای جنگلی بینظیر. بهترین جاذبه این شهر رودخانهای است که از مرکز شهر میگذرد و دو آبشار کوچکی که معمولا در پس زمینه عکسهای شهر دیده میشوند.
جمعیت این شهر کوچک حدود چهار هزارنفر است. شهری آرام دنج که اهالی آن بیشتر بومی همان منطقه هستند. جشنواره فیلم مستند «چاگرین» تقریبا مهمترین اتفاق فرهنگی است که هر سال در این شهر همه را دور هم جمع میکند. مردم امسال در حدود پنج هزار بلیط خریدند یعنی چیزی بیشتر از کل جمعیت شهر!
داستان به وجود آمدن این جشنواره به نظرم خیلی جالب است. در سال ۲۰۰۸ پسر ۲۰ سالهای به نام دیوید پانس David Ponce بر اثر سرطان فوت میکند. پانس در حال ساختن فیلمی بود به نام گنجشکهای گمشده رودپورت. بعد از مرگ او یکی از دوستانش کار دیوید را ادامه میدهد و فیلم هم موفق به دریافت جوایزی میشود. اما آخر داستان اینجا نیست. مادر دیوید یعنی خانم مری آن Mary Ann تصمیم میگیرد با تاسیس جشنواره «چاگرین» یاد دیوید را زنده نگه دارد.
روز آخر جشنواره که رفتم از مری خداحافظی کنم، عکس دیوید را روی میزش دیدم. عکس را به من داد و با بغض گفت: «شش سال گذشت ولی هنوز باورم نمیشه. این پسر الهام بخش ما برای این جشنواره است.»
جشنواره «چاگرین» که با هدف آشنایی مردم با فرهنگهای جهان و با همت مری آن شکل گرفته در سالهای گذشته توانسته رشد بسیار خوبی داشته باشد. من با فیلم من میخوام شاه بشم در بخش بینالملل جشنواره حضور داشتم.
جالب است بدانید که تقریبا همه عوامل اجرایی و هیات داوران به شکل داوطلبانه کار میکردند. خیلی از آنها مسن و جا افتاده بودند که جوانترها و نوجوانها در کنار آنها کار میکردند. برخلاف جشنوارههای بزرگ این جشنواره خیلی صمیمی و دوستانه برگزار میشد. از نمایش فیلمها گرفته تا جلسات نقد و بررسی و قرارهای تهیه کنندهها و کارگرانها. تقریبا در بیشتر اکرانها سالن پر میشد و مردم شهر چاگرین و حتی شهرهای اطراف بلیط میخریدند و فیلمها را تماشا میکردند.
به چاگرین که رسیدم با خودم گفتم بعید است هیچ ایرانی این طرفها آمده باشد. دو روز بعد آقایی از اهالی شهر به دیدنم آمد و گفت: سلام! فردا شبش خانم ایرانی مرا به دیدن خانوادهاش که سالها بود در آمریکا بودند دعوت کرد. برای آمریکاییها کلا خیلی جالب بود وقتی میفهمیدند من از ایران آمدهام. از مغازه ابزار فروشی قدیمی شهر (که من عاشقش بودم) گرفته تا کارمند دفتر پست و همبرگر فروشی.
در شهر چاگرین فالز هیچ هتلی وجود نداشت. همه فیلمسازان و مهمانان جشنواره در خانه اهالی شهر اسکان داشتند. این ایده به نظرم یکی از بهترین نکات جشنواره بود. چون به مهمانهایی مثل من فرصت میداد تا از نزدیک با مردم شهر و فرهنگ آنها آشنا شوم و درباره همه چیز سوال کنم و گپ بزنم.
آقای دویی فوروارد (Dewey Forward) بهترین آدمی بود که در سفر به آمریکا با او دوست شدم. همان کسی که در خانه کوچک (بر خلاف خانههای آمریکایی) و بسیار خوش سلیقهاش اقامت داشتم. دویی مردی بود شصت ساله، اهل سفر و دست به آچار که یک کارگاه نجاری رویایی هم داشت. اما در اصل صاحب یکی از قدیمیترین مغازههای پاپ کورن فروشی آمریکا بود.
وقتی اولین بار وارد خانهاش شدم؛ دیدم روی در اتاق من پرچم ایران را زده است. گفت میخواستم مثل شخصیت اصلی فیلمت که از توریستها با پرچم کشورشان استقبال میکند از تو پذیرایی کنم. امیدوارم یک روزی به ایران بیاید و بتوانم جبران کنم!
برگردیم به جشنواره چاگرین؛ در دوره ششم از جشنواره «چاگرین» فیلمها در هفت بخش به نمایش درآمدند: محیط زیست - انسان دوستانه – بینالملل - موضوعات بومی – فیلمهای کوتاه- اجتماعی و فیلمهای بلند آمریکایی.
در جدول برنامه مشخص شده بود که چه فیلمهایی به درد خانوادهها میخورند و چه فیلمهایی را نباید بچهها و نوجوانان ببینند. جشنواره در پنج روز و در هفت سالن فیلمها را نمایش داد. بعضی از این سالنها کلیسا و یا سالنهایی بودند که کلا برای امور فرهنگی و نمایش فیلم تجهیز شده بودند و وابسته به دولت نبودند.
به روشنی معلوم بود که جشنواره «چاگرین» برای مردم شهر اهمیت زیادی دارد و همه برای برگزاریش به خودشان افتخار میکنند. از دوست من دویی گرفته که مغازه پاپ کورن فروشیاش حامی جشنواره بود تا پیرزنها و پیر مردهایی که به دیدن فیلمها میآمدند.
جشنواره فیلم مستند «چاگرین» به نسبت جشنوارههایی مانند آمستردام هلند چندان بزرگ نبود؛ اما روحیه برگزار کنندگان و مردم شهر آنقدر صمیمانه بود که وقتی در مراسم اختتامیه جایزه تماشاگران را به من اهدا کردند؛ انگار داشتم در کشور خودم و از طرف مخاطبین ایرانی جایزه را میگرفتم. جای شما خالی!
یک دیدگاه بگذارید