واقعیت از نگاه یک زنبور عسل!
لقمان خالدی
این روزها مستندسازها با مسئله بیکاری خوب آشنا هستند متاسفانه همیشه در زمانی که مسائل اقتصادی کشور بهم میریزد اولین قسمتی که ضروری دیده نمیشود فرهنگ است.علی همراز بدون غر زدن از این فضا در یک دوره دو ساله به زبان اول شخص با جذابیتی دیدنی فیلم آقای بیکار را ساخته است. به این بهانه با یکدیگر گپی دوستانه زدیم.
خالدی: در فیلمت خیلی دنبال جفت شش بودی، بالاخره جفت شش آوردی یا نه؟
همراز:فکرمیکنم آره. من این فیلم را به چشم یک فیلموتراپی ساختم! یعنی راهی برای روبرو شدن با یک معضل. میخواستم کاری کنم که از آشفتگی جهان فکریم خارج شوم و از بیرون نظاره گر خود باشم و به دنبال راهی باشم تا این آشفتگی را به زبان سینما ترجمه کنم؛ مخاطبین را به این جهان آشفته که محصول واقعیت است دعوت کنم وسعی کنم تا به آنها خوش بگذرد. حالاچرا میگویم جفت شش آوردم برای اینکه خیلیها بعد از دیدن فیلم در حالی که اشک میریختند به من میگفتند که چقدر روی پرده سینما خودشان را دیدند وفهمیدند آنها هم میتوانند کاری انجام بدهند، حتی اگرهیچ موقعیت ایده آلی فراهم نباشد. من در دو سالی که به تنهایی مشغول ساخت این فیلم بودم محال بود روزی چند بار از خودم نپرسم که چرا دارم این کار را میکنم! ولی یک حس ناشناخته مرا به جلو هول میداد. فکر میکنم بالاترین پاداشی که هر فیلمسازی میتواند بگیرد اینست که حداقل حال یک نفر راعمیقا خوب کند. تو هم در فیلم کمی بالاتر این تجربه را داشتهای که فیلمت در زندگی شهریار تاثیرات خوبی گذاشته و آن آدم توانسته کمی بالاتر بیاید.
خالدی: موقع دیدن فیلم مدام به این فکر میکردم که یک نفر با این حال بد چطور میتواند این قابهای خوب را ببندد، در اوج افسردگی اینقدر به اطراف زیبا نگاه کند و از همه مهمتر اینکه دربیکاریش ، کاری خلق کند، بدون آنکه غربزند و حال بدش را به من مخاطب منتقل کند و با دست انداختن معضلاتش رو به جلو حرکت کند ، این خیلی جذاب است!
همراز: تو لطف داری. اما باید بگویم که میخواستم از شرایطی تهدید آمیز چند فرصت ایجاد کنم. اول اینکه، یکی از بحرانی ترین ادوار تاریخی کشورم را ثبت کنم و در قالبی سینمایی تاریخ نگاری کنم نه به شکل نگارشی که تنها به جای کاغذ و قلم از دوربین استفاده شده باشد. آن دیگر سینما نیست. وقتی حرف از سینما میشود پای خیلی چیزهای دیگر در میان است : پای روایت، زمان، رنگ،ریتم، احساس، نور، شخصیت، لوکیشن، گرافیک ،قاب بندی و خیلی عناصر دیگری که امکانش در نگارش فراهم نیست. سلیقه من میگوید وقتی در سینما تاریخ نگاری میکنید تا میتوانید نگوئید که مشغول تاریخ نگاری هستید .در یک بستر تاریخی ، روایتی را در نظر بگیرید که هر لحظهاش گوشهای از تاریخ آن زمانه را روشن کند و از داستان غافل نشوید، چون بدون عناصر بالا تاریخ نگاری سینمایی وقت تلف کردن است، چرا که نگارش تاریخی میتواند کامل تر این کار را انجام دهد. دوم اینکه سعی کردم در یک فضای ناقص یک فضای کامل خلق کنم. فضایی که دوست داشتم در آن زندگی کنم. برای همین روی قاب بندیها، جهت دوربین، رنگها و نورها و غیره با وسواس کار کردم. انگار از جادوی سینما کمک گرفتم تا زنده بمانم.
خالدی: یکی از جذابیتهای فیلمت، تماشاگر پسند بودنش است. متاسفانه در جامعه ما وقتی از این کلمه استفاده میکنیم بار منفی دارد ، مخصوصا در فیلم مستند، من نمیدانم که چرا وقتی حرف از فیلم مستند میشود خیلیها فکرمیکنند که باید یک فیلم خسته کننده با کلی اطلاعات کتابخانهای را ببینند، و فیلمی که با زبان مردم حرف میزند فیلمی جدی نیست .آن شکل از فیلمها شاید وجودشان لازم باشد ولی باعث میشود که مردم با سینمای مستند ارتباط برقرارنکنند و فیلمهای مستند گوشه گیرتر شوند. بعد میگوییم چرا فیلم مستند بین مردم جایگاه ندارد ، خوب خودمان جایگاه فیلم مستند را از بین میبریم . وقتی فیلمت را دیدم گفتم که تماشاچی را با یک طنز شریف و محترم، بدور از لودگی و مسخره کردن دیگران جذب میکند. برای من این نوع طنز و این نوع احترام به شخصیتها در فیلم قابل تقدیر است.
همراز: به نظرم زندگی در ذاتش یک وجه سرگرم کننده شریف دارد و ما به عنوان فیلمساز که از زندگی فیلم میسازیم باید این وجه از زندگی را کشف کنیم و نشانش بدهیم. سرگرم کننده بودن فیلم مستند از اصلیترین دغدغههای من است، چون فکر میکنم اگر آدمها را سرگرم کنم به حرفم بهتر گوش میکنند. وقتی به قول خودت نفس تماشاچی را در سالن سینما احساس میکنی، دیگر امکان ندارد دست از سرت بردارد تا دوباره تجربهاش کنی .هر پدیده دراماتیکی دو سو دارد، فیلمسازومخاطب، اگر مخاطبی وجود نداشته باشد فیلمها هیچ ارزشی ندارند. به نظرم جشنواره سینما حقیقت امسال ثابت کرد که چقدر اهمیت مخاطب زیاد شده چون فیلمهایی که جایزه گرفتند یا کاندید شدند به شدت دغدغه مخاطب را داشتند. در مورد طنز هم میخواهم این را اضافه کنم که استفاده از طنز باید خیلی ظریف باشد،چراکه کمی بی دقتی باعث میشود که مخاطبین به شخصیتها بخندند، در جشنواره امسال هم بعضی از فیلمها این مشکل را داشت، من یک جاهایی باورم نمیشد که مردم دارند اینطور از ته دل به درد یک انسان میخندند، واقعا این کار یک جامعه شناس است که ریشه این قهقهه زدن به درد را پیدا کند. هنوز هم نمیدانم که مقصر فیلمسازاست یا مخاطب. من در فیلم خودم دردها را دست میاندازم که بگویم ای درد محترم تو هیچی نیستی، من بهت میخندم!
ولی سعی کردم هیچ وقت آدمی که متحمل این درد است را دست نیندازم. مرز این دو خیلی باریک است. یک نمونه خوبش فیلم خودت، کمی بالاتر. با اینکه موقعیتهای طنز وجود دارد، ما هیچ وقت به شهریار نمیخندیم ، این نوع برخورد با طنز خیلی شریف است.
خالدی: روی کاغذی کنار کامپیوترت نوشتهای :« خودت باش، جهان اصالت را ستایش میکند » میخواهم با این جمله وارد ساختار فیلمت بشوم. چطور به این نوع روایت رسیدی ، یعنی روایتی غیر خطی که ما در سینمای مستند ایران کمتر نمونهاش را دیده ایم؟
همراز:اصلی ترین عنصری که با آن در دوران بیکاری مواجه بودم مسئله گذر زمان بود. از طرفی مسائلی که کشورم در آن مقطع تاریخی با آن دست به گریبان بود خیلی به زمان بستگی داشت. سینما هم که همبستگی شدیدی با زمان دارد. از طرف دیگر وقتی از زمان خطی خارج میشویم میتوانیم آشفتگی را اجرا کنیم. زندگی من در آن دوران بسیار آشفته بود واین ایده را داشتم که چطور میتوانم این آشفتگی را به بیننده انتقال دهم، بدون آنکه خط داستان و تاریخ را گم کند، کلافه نشود وهمچنان سرگرم باقی بماند. همه اینها را بگذار کنار تاثیر زیادی که من از ادبیات کلاسیک جهان گرفتم. روایت غیر خطی یکی از کلاسیک ترین انواع روایت در تاریخ ادبیات جهان است. بهترین نمونهای که میتوانم مثال بیاورم رمان برادران کارامازف نوشته داستایوفسکی است. کتاب سرتاسر پر از رفت و برگشتهای زمانی ست، استاد خیلی مسلط با زمان ـ این اسباب بازی ساخته بشر ـ بازی میکند و معتقد بوده که زمان اساسا وجود ندارد. من هم معتقدم که زمان تنها زیر چتر آسیب پذیر جو زمین وجود دارد. در هم شکستن زمان ، نوعی بی زمانی را برای مخاطب ایجاد میکند که میگوید حواست را جمع کن، ممکن است در هر زمانی هر اتفاقی بیفتد.
خالدی: یکی دیگر از عناصر جالب فیلمت استفاده از رسانههای دیگر است : روزنامه، تلویزیون، ماهواره، اینترنت. که این جمله معروف را برای من تداعی میکند:« خبر انسانها را میسازد » به جای اینکه اخبار ما را آگاه کنند ، ما را شکل میدهند! من معتقدم ترسناکترین جاهای فیلمت جاهایی بود که اخبار را نشان می دادی. فکرمیکنم همینجا مخاطب با راوی فیلم هر چه بیشتر همذات پنداری میکند چرا که همین اخبار و همین نگرانیها برای او هم وجود داشته است.
همراز: من فضای رسانه را یکی از سرگرم کننده ترین فضاهای موجود در جهان فعلی میدانم. این قراردادهای خبری. یکی از پر تعلیق ترین کارهایی که من درآن دوران میکردم نزدیک شدن به دکه روزنامه فروشی بود. و اینکه امروز قراراست چه تیتری بخوانم. هر روز فکر میکردم که این تیترها را ما به عنوان نظم دهندگان جهان مینویسیم، یا این تیترها هستند که ما را نظم میدهند. کارکرد رسانه در دنیای امروز دیگر تنها اطلاع رسانی نیست، کارکرد روانشناختی یا حتی پدیدار شناختی دارد. اخبار برای من فیلمنامه ای بود که هر روز نوشته میشد !
خالدی:از اینها بگذریم و از عشق حرف بزنیم. برای من شکل نشان دادن شکست عشقی ات جذاب و با مزه بود یک صورت خونین و مالین مثل یک بوکسور ناک اوت شده وسط رینگ. بالاخره نفهمیدیم آن عشق برگشت یا نه ؟ البته این سوال خیلی خصوصی است اما چون دنیای خصوصیت را در یک فیلم به من نشان دادهای من به عنوان مخاطب به خودم این اجازه را میدهم که نگرانت باشم و این سوال را بپرسم؟
همراز:هیچ چیز خصوصی وجود ندارد. من معتقدم که عشق به همان میزان که گرفتار میکند ، به همان میزان هم عنصری رهایی بخش است. آدمهایی بودند که بعد از گذراندن یک دوره سخت تنها عشق راه نجاتشان بوده. من در آن دوران درگیر آن شکست بودم اما در فیلم سعی کردم از سطح یک رابطه عاشقانه فراتر بروم وآنرا تبدیل به یک نشانه کنم. این را در پرانتز بگویم که یکی از دغدغه هایم بازی با واقعیت است. اینکه اصولا واقعیت چیست؟ وقتی میگوییم فیلم مستند مشاهده گر اصولا از چه صحبت میکنیم؟ آیا میشود واقعیت را مشاهده و ضبط کرد و وقتی هم که ضبط شد آیا همچنان امر واقع دست نخورده باقی مانده یا داریم حس درونی خودمان را بر واقعیت میتابانیم ! من با این سوالات میروم سر صحنه و خوشحال میشوم وقتی همه میپرسند که آیا آن دختر برگشت یا نه. جواب من مشخص نیست چون نمیدانم. اما نزدیکترین تحلیل را به آن چیزی که من در سر داشتم خانم سوسن شریعتی داشتند، که برگشت آن دختر برگشت عشق نیست، برگشت یک انسان نیست. بلکه چیزهای دیگری است که بر میگردد. محرکی است که مرا از آن اتاق تاریک بیرون میکشد. این افزودنها به واقعیت فیلم ، فیلمی که از زندگی خودم ساختهام نه شخص دیگری از مضامینی است که همیشه به آن فکر میکنم. اینکه اگر معجزه سینما نتواند بعضی چیزها را بوجود بیاورد، پس اصلا برای چه هست ؟ به نظرم این چیزهاست که سینما را از هر ابزار بیان دیگری متمایز میکند. به قول داستایوفسکی :«هیچ چیز در نظر من غیرحقیقی تر، نا ممکن تر و نا منتظرتر از واقعیت نیست» . واقعیت چیست ؟ آن چیزی که من میبینم؟ آن چیزی که رسانه ها میگویند؟ یا آن چیزی که یک زنبور عسل میبیند؟
خالدی :دانشمندان میگویند زنبورهای عسل، جهان را با سرعتی پنج برابر بیشتر از انسان میبینند فکر می کنم اگر زنبورهای عسل جشنواره مستند داشتند و تو فیلمت را برای آنها میفرستادی احتمالا میگفتند واقعی نیست !
یک دیدگاه بگذارید