گفت‌وگوی محمدباقر شاهین با فاطمه طوسی درباره «میلادو»

همین‌جا می‌مانم

محمدباقر شاهین
فاطمه طوسی متولد اهواز است و فارغ التحصیل مهندسی محیط زیست. میلادو نخستین تجربه فیلمسازی اوست که با مشاوره محمود رحمانی آن را ساخته است. این مستند در جشنواره «سینماحقیقت» نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی بود. علاوه بر این در چند جشنواره جهانی هم حضور داشته است. طوسی تصمیم دارد فیلمسازی را در شهر خودش اهواز ادامه دهد و امیدوار است بتواند بعدها به خیلی‌ها که شبیه امروز خودش هستند؛ کمک کند.

چی شد که سراغ سینمای مستند آمدید؟
من از بچگی گاهی دست به قلم می‌شدم، تا اینکه در دوازده سالگی بدون اینکه آموزش داستان نویسی دیده باشم شروع کردم به نوشتن یک رمان عاشقانه. یکی دو سال بعد اولین رمانم به اسم «ترانه آبی عشق» در انتشارات کردگار با حمایت پدربزرگم چاپ شد.
بعد از آن به سمت داستان کوتاه و فیلمنامه رفتم و هرچیزی که می‌نوشتم از نگاه دوربین بود. تلاش کردم چیزهایی را که می‌نویسم به تصویر بکشم. در تصوراتم همیشه اتفاقات از زبان کسی نقل می‌شد و مخاطب یک سری تصاویر مستند و مرتبط با نریشن را می‌دید تا بالاخره آن داستان به کمک راوی و تصویر گفته شود. اینجوری بود که متوجه شدم من عاشق قصه‌های واقعی و شخصیت‌های واقعی و مستند هستم. 
با سوژه فیلم‌تان چطور آشنا شدید؟
میلاد را استاد موسیقیم حیان سعیدی معرفی کرد. ایشان از همسایه‌های قدیمی ما بود و با روحیه من آشنایی کامل داشت. با شناختی که از شخصیت من داشت؛ پیشنهاد داد که یکی از شاگردانش را از نزدیک ببینم. بهم می‌گفت یک شاگرد دارم که یک جورایی مثل خودت است. فکر می‌کنم با این وجه اشتراکی که دارید در آشنایی‌تان اتفاق خوبی بیفتد. اینجوری بود که باهم به خانه میلاد رفتیم.
چی شد که این فرم روایت را انتخاب کردید ؟ از روند تولید فیلم و اینکه در این کار چه مشکلاتی را متحمل شدید بگویید؟ با توجه به اینکه محل زندگی آن خانواده یعنی منبع آب به لحاظ امنیتی منطقه خوبی نیست و شما هم یک دخترجوان هستید که خطرات زیادی می‌توانست شما را تهدید کند، کار کردن بین مواد فروش‌ها و معتادها برای شما ترسناک نبود؟
روایت فیلم، داستان مفصلی دارد؛ زمانی‌که با خانواده میلاد آشنا شدم، واقعا نمی‌دانستم با این افراد که هرکدام‌شان پتانسیل یک فیلم جداگانه و پرتره را دارند چطوری باید برخورد کنم؟ واقعا نمی‌دانستم می‌خواهم با این خانواده و این شخصیت‌ها چکار کنم و درباره کدام‌شان فیلم بسازم. سعی کردم از کسانی که قبلا فیلم ساختند کمک بگیرم. بخاطر همین دوتا از دوست‌های فیلمسازم را باخودم سر صحنه بردم و ازشان خواستم بهم کمک کنند تا خط روایتم را پیدا کنم. اما یکی از آن دونفر آنقدر از این سوژه دلزده شد و به نظرش این سوژه تلخ و سیاه بود که حتی حاضر نشد در باره‌ا ش صحبت کند و دومی عاشق این سوژه شد و یک طرح جداگانه برای ساخت یک مستند از این سوژه طراحی کرد و حاضر نشد کمکی به من کند!
من ماندم و این خانواده. به همین خاطر توی مدتی که برای تصویر برداری می‌رفتم سعی کردم بدون هیچ دخل و تصرف توی شرایط فقط از زندگی واقعی تصویر بگیرم. بعد از راف کات با کمک استاد و مشاورم محمود رحمانی به این انتخاب روایت رسیدیم.
حدودا  شش ماه تصویر برداری طول کشید. البته نه اینکه هر روز برای تصویر برداری برویم نه، چون من برای این کار ابزار و تجهیزات نداشتم و هر وقت موفق می‌شدم دوربینی از دوست یا آشنا تهیه کنم به همراه دوستانم می‌رفتیم برای تصویر برداری. هربار ممکن بود با یک دوربین متفاوت برویم ، البته دوستانم هم دوربین داشتند اما هیچ‌کدام تصویربردار نبودند، فقط برای کمک به من سرصحنه می‌آمدند.
درباره مشکلات این فیلم می‌توانم یک رمان بنویسم! یادم است یکی از دوستانم که تصویر بردار این کار بود، به من می‌گفت دوست دارم دوربینم را به سمت تو بچرخانم و از ماجراهای تو فیلم بسازم!
آن منطقه ترسناک نبود؟
مهم نبود. چون به خانه‌ای می‌رسیدم که پر از زیبایی بود.
واقعا؟ چه چیزی آنجا زیبا بود؟
عسل. لحظه‌ها را می‌شمردم تا دوباره ببینمش. عسل از روز سوم تصویر برداری من را مامان صدا می‌زد! واقعا به لحاظ عاطفی بهش وابسته شدم.
میلاد از گوش دادن به حرفاهایش با آن انرژی مثبتش سیر نمی‌شدم. گاهی از مشکلات کارم پیشش گله می‌کردم او بهم دلگرمی می‌داد.
حسین، هربار که می‌خواستم یه مسیرو پیاده بروم تا هرجا که می‌رفتم با من می‌آمد تا کسی  مشکلی برایم بوجود نیاورد و یا مادر که به احدی اجازه نمی‌داد مزاحم کارم شود. آنها من را جزیی از خانواده خودشان می‌دانستند.
خیلی خوب به سوژه‌ها نزدیک شدید، چطور توانستید اینکار را انجام بدهید؟
فقط سعی کردم مثل خودشان باشم. روزهای اول خیلی چیزها را از من پنهان می‌کردند، اما بعد وانمود کردم که من نه با فقر، نه با اعتیاد، غریبه نیستم. برای همین وقتی از پایپ شیشه یا مواد مخدر دیگری استفاده می‌کردند وحشت زده نمی‌شدم.  گاهی لباس‌های مادر را می‌پوشیدم و از وسایل میلاد استفاده می‌کردم؛ یا حتی کمک‌شان می‌کردم کارهای شخصی‌شان را انجام بدهند.
هزینه‌های فیلم را چطور تامین کردید؟
اولش یه مقدار پس انداز داشتم. اما به سرعت ته کشید. مجبور شدم از استاد موسیقیم سعیدی یک مقدار قرض بگیرم که آن هم فقط هزینه چند روز رفت و آمد بود. به همین خاطر تنها راهی که به ذهنم رسید این بود امتیاز مدرک دانشگاهم که تازه یک هفته بود گرفته بودم را به یک شرکت واگذار کنم و با پولش برم سر تصویربرداری. چون بدون اطلاع خانواده‌ام برای تصویربرداری می‌رفتم نمی‌توانستم از آنها کمک مالی بگیرم. مطمئنا اگر می‌دانستند اجازه نمی‌دادند پام به پاتوق موادفروش‌ها و خلافکارها برسد.
واقعا خانواده‌تان نمی‌دانستند که شما فیلم می‌سازید؟
بجز مادرم و خواهرم هیچکس در جریان نبود. ساعت‌های کاریم بعد از بیرون رفتن پدرم از خانه بود و تاقبل از برگشتنش باید از دورترین نقطه شهر خودم را به خانه می‌رساندم. یک جورهایی بازی دزد و پلیس بود!
خیلی خنده دار بود. تمام مشکلات و فشارهای کار یک‌طرف، ترس من از این زمان‌بندی یک طرف.
پدرم درست یک روز قبل از افتتاحیه جشنواره «سینماحقیقت» فهمید که دخترش فیلمساز است.
محمود رحمانی باز هم قبول زحمت کرد و با پدرم تماس گرفت و ازشان خواست که به من اجازه حضور در جشنواره را بدهد. به نظرم هیچ پروژه‌ای بدون حضور آدم‌های دلسوز و بزرگ نمی‌تواند راه به جایی ببرد. من مدیون خیلی‌ها هستم و بیشتر از همه پدرم که با سختگیری‌هایش مجبورم کرد از زمانم برای کارم بیشترین استفاده را ببرم. یک جورهایی استاد مدیریت زمانم شد.
توی صحبت‌هایتان یک انرژی و صداقتی هست که واقعا من را به آینده شما امیدوار می‌کند. با این همه مشکلات و محدودیت‌ها، یک فیلم خیلی خوب ساختید که توانسته توی جشنواره‌های معتبر حضور پیدا کند و در جشنواره «سینماحقیقت» نامزد بهترین کارگردانی شدید. با این همه تلاش و استعداد چرا هیچ مرکزی از شما حمایت مالی نکرد؟
چون رزومه‌ای نداشتم. اعتماد کردن به یک کار اولی کار سختی است. منم این انتظار را از کسی نداشتم. اما امین سپهریان دلسوزانه از ابتدای کار به هرطریقی حمایتم کرد و واقعا کسی بود که اجازه نداد مشکلات کار من را دلسرد کند. آدم‌هایی مثل امین سپهریان باید باشند تا کسایی مثل منم بتوانند خودشان را نشان بدهند.
فکر می‌کنید چند تا دختر دیگر مثل خودتان توی این شهر هستند که حاضرند برای ساخت فیلم اینجوری با مشکلات دست و پنجه نرم کنند؟
نمی‌دانم. شاید خیلی شایدهم کم باشند.
به نظرت عمده ترین مشکل دخترهایی که توی شهرستان فیلم می‌سازند چیست؟
یک سری مشکل عمده و مشترک هست. مثل مشکلات مالی و فنی و... که برای همه هست. فرقی نمی‌کند شهرستان باشند یا پایتخت. اما مشکلی که من داشتم بیشتر نگاه سنتی اطرافیانم به شکل کار بود. بارها به گوش خانواده من رسید که دخترتان توی پارک یا فلان منطقه باچند تا مرد دیده شده؛ اما کسی نگفت یکی از آن مردها دوربین روی دوشش بوده و دیگری گان صدا را گرفته بوده و...  این موضوع واقعا آزار دهنده است.
خیلی از فیلمسازهای شهرستان برای پیشرفت از شهرخودشان کوچ می‌کنند و به پایتخت می‌روند. شما هم چنین برنامه‌ای دارید؟
نه، ابدا! این را جدی و قاطعانه می‌گویم. اما ممکن است سرنوشت جوری رقم بخورد که مجبور شوم برای زندگی به شهر دیگری بروم. ولی تازمانیکه انتخاب باخودم است، دلم می‌خواهد همین‌جا بمانم و فیلم بسازم. از اینکه در شهرستان‌ها آدم‌هایی که موفق هستند کم پیدا می‌شوند یا سخت پیدا می‌شوند و وقتی دنبال‌شان می‌گردید، توی تهران یا شهر بزرگتری پیدایشان می‌کنید؛ واقعا ناراحتم. شاید من اگر به جای مشورت با دوتا دوست با تجربه ده تا دوست باسواد و با تجربه همین‌جا توی شهر خودم داشتم؛ الان وضعیت فیلمم خیلی بهتر بود. اما متاسفانه همه بعد از یک مدتی می‌روند و آنهایی که می‌خواهند این مسیر را شروع کنند از هیچ کدام از آدم‌های باسواد و موفق شهرشان نشانی دقیقی ندارند. من می‌مانم و امیدوارم بعدا بتوانم به خیلی‌ها شبیه خودم کمک کنم.
از اینکه می‌بینم دخترهای جدی و قاطعی مثل شما هستند که کارشان را جدی بگیرند و با چنگ و دندان بکشند واقعا خوشحالم. من خودم یک فیلمساز جوانم؛ اما واقعا آینده خیلی خوب و روشنی را برای شما پیش بینی می‌کنم. امیدوارم به آن موفقیت‌هایی که لایق‌شان هستید به زودی دست پیدا کنید از ته دل خسته نباشید می‌گویم و آرزوی موفقیت می‌کنم. از حرف‌های امروزمان من خیلی چیزها یادگرفتم. امیدوارم ادامه بدهید و کارهای بعدی‌تان را هم به زودی ببینیم.

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها