مهدی بوستانی شهربابکی
در جشنواره اخیر فیلم کوتاه تهران (سیاُمین دوره) در میان خیل فیلمهای کوچک و بزرگی که به نمایش درآمد و من نیز تعدادیشان را دیدم، دو مستند بیبی تولدت مبارک ساخته حامد نوبری و کایه ساخته کیوان محسنی را به نظرم میتوان از جهتی در کنار هم قرار داد و با ذکر ویژگیها و مقایسه آن دو به توصیف گونهای از مستندسازی رسید که من مسامحتاً اسماش را میگذارم: مستندسازی فامیلی.
یعنی مستندساز دست به ساخت مستندی میزند در مورد اعضاء خانواده و فامیل خود، به شکلی که به گمان من فقط و فقط از عهده کسی از درون آن خانواده میسّر است، آن هم به شکلی عموماً تک نفره و بدون گروه فیلمسازی و یا نهایتاً با کمک یک نفرخودی.
این بدان معنا است که برای ساخت چنین مستندهایی، محرمیّتی بین فیلمساز و سوژه لازم است که ریشه در مناسبات فامیلی و خانوادگی دارد [ در این سالها مستندهایی دیدهایم که در آن، فیلمساز درباره شخصِ خودش فیلم ساخته و دست به خودبیانگری و حتی خودافشاگریی فردی زده است ( مثلاً پیر پسر مهدی باقری و 21 روز و من شیرین برق نورد و خانه من محسن امیریوسفی و یا فیلم خودم دشمن خدا که متأسفانه امکان نمایش نیافت] اما تسرّی این خودِ فردی به خودِ جمعی چیزی است که لااقل من ندیدهام و به خاطر ندارم. این که سوژه (چه دو نفر باشند مثل مادربزرگ و پدربزرگ محسنی در کایه و چه یک خانواده بزرگ متشکل از مادر و خالهها و داییها و شوهرخالهها و زنداییها و خالهزادههای نوبری در بیبی تولدت مبارک) آگاهانه و یا ناآگاهانه حضور فیلمساز و دوربین را نادیده بگیرد و یا فراموش کند و ابایی نداشته باشد از نشان دادن خود واقعیاش، تنها در شکلی ممکن است که رابطهی نَسَبی یا سببی فیلمساز و سوژه بر مناسبات مرسوم میان فیلمساز و گروه احتمالیاش با آدمهایی که سوژه فیلم هستند، بچربد و آن را تحتالشعاع روابط همخونی و فامیلی قرار دهد.
در فیلم بیبی تولدت مبارک مستندساز با نیّتی قابل تحسین دست به نوعی خودافشاگری جمعی در مورد فامیل خود میزند تا به عنوان مشتی نمونه خروار، پرده از نوعی خُلقیات مرسوم ایرانی بردارد که در بسیاری از خانوادههای ما حاکم است؛ فضایی خالهزنکی و پر از حرف و حدیثهای بیپایه و مملو از حب و بغضهای بیاساس که اجازه دور هم آمدن تمامی اعضای یک فامیل به مناسبت صد سالگی بیبی را نمیدهد. قهر و غیظهایی که گاه از سر رقابت و حسادت ایجاد شدهاند و حالا در صحبتهای این و آن خود را نشان میدهند و فیلمساز نیز توانسته به خاطر همان مؤلفه همخونی و محرمیّت، آنها را ثبت و در کنار هم قرار دهد. ساختار این فیلم بر اساس گفتگوهای در لحظه اعضاء فامیل شکل گرفته و طبیعتاً فیلمساز که خود نیز تصویربردار است، برای ثبت این لحظهها مجبور بوده عناصر دیگری چون قاببندی و ظرافتهای بصری را کمی فدا کند. چیزی که فیلم کایه درست در نقطه مقابل آن قرار دارد. در کایه مستندساز فرصت این را داشته تا با صبر و تأنی و در یک روایت مبتنی بر تصویرهای زیبا و طراحیشده، زندگی مادربزرگ و پدربزرگ خود را به ما نشان دهد. مادربزرگی که با حوصلهای مثالزدنی، مقنعههای دخترانه پر زرق و برق و پر ظرافتی را با نام محلی کایه میبرد و میدوزد و گلدوزی میکند و در کنار این کار، آشپزی هم میکند و با شوهرش که او هم درگیر روزمرگیهایی چون چاقکردن قلیان و رسیدگی به باغچه است، از در و همسایه سخن میگویند. در صحنهای از فیلم، مادربزرگ هنگام کامگرفتن از قلیان به فیلمساز میگوید که این چیزها را به کسی نشان ندهد و اگر میدهد، نگوید که این پیرزن مادربزرگ خودش است، چون زشت است. و این کلام، مخاطب را تکان میدهد و به او میفهماند که محبت غریزی و خیرخواهی ساده مادربزرگ نسبت به نوه فیلمسازش دلیلی جز خون مشترکی که در رگهایشان جاری است، ندارد. همین همخونی و محرمیّت است که اجازه میدهد فیلمساز زانو به زانوی مادربزرگ خود بنشیند تا بتواند حتی پرزهای نخی را که او برای گلدوزی به کار میبرد، به تصویر بکشد. و چه غبطه برانگیز بود برای مخاطبی چون من که سالها است از گرمای وجود پر مهر چنین نازنینی محروم شده است ، این میزان از نزدیکی جسمی و روحی میان محسنی و مادر بزرگاش.
کایه آن قدر فیلم دلنشین و ساده و خوشساخت و خوشتصویری است که وقتی اسفندماه گذشته به همراه پیروز کلانتری و هادی سبحانیان (داور استانی) داور جشنواره استانی فیلم کوتاه گراش (در استان فارس) بودیم، خود را چنان به ما تحمیل کرد که جای هیچ گونه بحث و جدلی را بر سر تصمیمگیری و رسیدن به اجماع برای انتخاب بهترین مستند و بهترین فیلم جشنواره باقی نگذاشت. صحبت جشنواره گراش را وسط کشیدم تا یادداشتام را با این نکته پایان دهم که بگویم همانطور که همخونی بین مستندساز و سوژه باعث خلق فیلمهای مستند جمع و جور و در عین حال صمیمی و دلچسبی میشود که به هیچ وجه نمیتوان آن را با گروه پر و پیمان ولی نامحرم ساخت، با اتکاء به روابط دوستانه و غیررسمی، میتوان کارهایی کرد که خیلیها با حمایتهای دولتی و بودجههای آنچنانی نمیتوانند بکنند. نمونهاش همین جشنواره استانی گراش که به همت چند سینمادوست و با حمایت مادّی و معنوی همدلانه اهالی شهری کوچک و نهچندان نامآشنا در جنوب فارس اما با عِرق وطندوستی بسیار، سالها است که مرتباً برگزار میشود؛ اما بسیاری از جشنوارههای ملّی و دولتی ریز و درشت، یک بار برگزار شده و میشوند و بعد برای همیشه فراموش میگردند و یا نهایتاً خاطرهای میشوند پس ذهن ما.
یک دیدگاه بگذارید