ما سیاهنما نیستیم!
مریم عربی
فیلم کوتاه نفس نرم نسیم داستان مسافرین افغانی را روایت میکند که در راه بازگشت به کشور خود با مشکلاتی مواجه میشوند. عشق، خودخواهی، انتظار و از همه مهمتر مرگ، مفاهیمی هستند که در این فیلم کوتاه جادهای خودنمایی میکنند.
چطور شد که به فکر ساخت این فیلم افتادید؟
روال کار من به این شکل است که یک تصویر مرا به فیلمسازی راغب میکند. تصویری که باعث شد به فکر ساخت فیلم نفس نرم نسیم بیفتم، تصویر پیرمردی بود که سه روز کنار جسد زنش میخوابد. دوست داشتم این خوابیدن روی زمین نباشد؛ بلکه در یک حالت معلق میان زمین و آسمان اتفاق بیفتد. یک روز در تاکسی از رادیو شنیدم که افغانهای مقیم ایران، باید تا آخر سال ایران را ترک کنند. ناگهان این جرقه در ذهنم ایجاد شد که آن تصویر را به این موضوع ارتباط بدهم. این طور بود که به این قصه رسیدم.
علاوه بر داستان پیرمرد و زنش، داستانکهایی هم در فیلم وجود داشت که چندان پرداخته نشده بود. از نمایش آنها چه هدفی را دنبال میکردید؟
من به فضاهای رئالیسیتی علاقه بسیاری دارم. در دنیای واقعی وقتی من سوار یک وسیله حمل و نقل عمومی میشوم، همه آدمها را زیر نظر میگیرم و در ذهنم برای آنها شخصیتپردازی میکنم. دوست داشتم در این فیلم هم همین فضا القا شود و علاوه بر پیرزن و پیرمرد، به صورت گذرا با شخصیتهای دیگر هم همراه شویم. شاید اگر فقط قصه پیرزن و پیرمرد را میگفتم، کشش چندانی نداشت؛ این بود که برای هر کدام از افراد داخل مینیبوس قصهای تعریف کردم؛ رانندهای که به دنبال پسرش میگردد؛ خواهر و برادری که با هم انگلیسی صحبت میکنند و ... تا به این ترتیب قصه فیلم هم دوام داشته باشد و هم قوام.
اتفاقات فیلم به نوعی ایجاب میکرد که با پایان کوبندهتری مواجه شویم. چه شد که این نوع پایانبندی را برای کار انتخاب کردید؟
واقعیت امر این است که پایان فیلم در فیلمنامه چیز دیگری بود. قرار بود این افراد از ایران خارج شوند و با آنها همراه شویم و پیرمرد در اولین روستا در خاک کشور خود، پیرزن را دفن میکند. در حین فیلمبرداری به این نتیجه رسیدم که بهتر است پشت پرچم آنها بمانم و وارد کشورشان نشوم. دوربین من در واقع ناظری بود بر اتفاقاتی که در کشور ما برای این گروه میافتاد و از اینجا به بعد نمیتوانست با آنها همراه شود. یکی دیگر از سکانسهایی که قرار بود به عنوان پایانبندی از آن استفاده کنم، تصویر کبوتری بود که از چمدان مرد مسافر شعبدهباز بیرون میآید و پرواز میکند و روی سیمهای خاردار مینشیند؛ در بکگراند تصویر هم مینیبوس را میبینیم که به راه افتاده است. چون این سکانس چندان باب دلم نبود، آن را حذف کردم.
آيا بازیگران فیلم قبلا تجربه بازی داشتند؟
هیچ کدام از کسانی که در این فیلم ایفای نقش کردند، تجربه بازی نداشتند. حتی پیرمردی که نقش اصلی فیلم را بازی میکرد، تا آن زمان دوربین حرفهای را از نزدیک ندیده بود و در حین بازی دایما به دوربین نگاه میکرد. برای انتخاب این بازیگر از افراد زیادی تست گرفتم و در نهایت او را انتخاب کردم. در ذهنم فرد لاغراندامتر و نحیفتری را برای این نقش در نظر گرفته بودم؛ اما شور و هیجان و تلاش او مرا راغب کرد که با او کار کنم. کار سختی بود؛ برای گرفتن هر صحنه باید کل فیلم را برای بازیگرانم توضیح میدادم تا به پلان مورد نظرم برسم.
ساخت فیلم چقدر زمان برد؟
9 روز در روستایی به نام میامی در خراسان رضوی و مناطق اطراف این روستا تصویربرداری داشتیم. یک ماه و نیم هم برای تدوین وقت گذاشتیم.
چه بازخوردهایی از نمایش فیلم گرفتید و چقدر از نتیجه کار رضایت دارید؟
اکثر کسانی که فیلم را میبینند، حس خوبی نسبت به آن دارند؛ البته انتقادهایی هم از طرف دوستان به فیلم وارد شده است. بسیاری از افراد هم معتقد بودند که بهتر بود این ایده را به صورت فیلم بلند کار میکردم. این فیلم جوایز خوبی از جمله جایزه صلیب سرخ جهانی را دریافت کرد و در چندین جشنواره بینالمللی حاضر شد. در مجموع، از نتیجه کار رضایت دارم.
اصلیترین مشکلی که در جریان کار با آن مواجه شدید، چیست؟
متاسفانه در شرایط فعلی دست فیلمسازان چندان برای کار باز نیست و سراغ هر سوژهای که میرویم، به سیاهنمایی متهم میشویم. در مورد این فیلم هم بر خلاف میلم مجبور شدم چند پلان از کار را حذف کنم. تا دردی در جامعه نباشد، فیلمساز برای درمان آن سراغ ساخت فیلم در خصوص آن موضوع نمیرود. بهتر است اجازه بدهیم تا فیلمسازان در محدوده چارچوبها و عرف جامعه، با فراغ بال بیشتری کار کنند.
حرف آخر؟
ای کاش درباره سینما از روی خود فیلم قضاوت شود، نه فیلمساز آن. اگر فیلم، فیلم خوبی باشد، دیگر فرق نمیکند که فیلمساز آن کیست. فیلمسازان فیلم کوتاه، دید وسیعی دارند و مسایل را خوب میبینند. به اعتقاد من همین خوب دیدن مهم است، نه چیز دیگر.
یک دیدگاه بگذارید