برو، یا علی!
مرضیه ریاحی
فیلم کوتاه جایگاه گزیدهگویی است. درست به همین دلیل روایتهای «مینیمال» در این حیطه بسیار مورد توجهاند. هستند فیلمسازان بسیاری، که با این هدف فیلم میسازند اما عملا فیلمهایشان روایتهای ناتمام و الکنیست تا «مینیمال».
فیلم کوتاه موچین یکی از معدود فیلمهای کوتاهی است که کاملا بر قواعد این سبک استوار است. در حالیکه سازندهاش میگوید، زمان ساخت فیلم اصلا به المانهای داستان مینیمال یا سینمای مینیمال فکر نکرده است.
فیلمت یک فضای مینیمال شبیه داستانهای «ریموند کارور» داشت. زمانی که فیلمنامه مینوشتی، چقدر تحت تاثیر این سبک بودی؟
سوژه فیلم من این را میطلبید که زمان بلندتر باشد. شاید حدود یک ساعت. اما من میخواستم تو یک زمان کوتاه با همان فضا و پرداخت قصه را روایت کنم. میخواستم در همه چیز خلاصهگو باشم. که نتیجهاش شد همین فضای مینیمالی که میگی. اما من آن موقع به المانهای داستان مینیمال یا سینمای مینیمال فکر نکردم. من فقط به این فکر کردم که چطوری میتوانم با 3 تا کاراکتر تو یک خانه، یک فیلم پرکشش بسازم.
میخواستم داستانی بنویسم که عاشقانه باشد اما رمانتیک نباشد. یعنی وقتی یک نفر فیلمنامه را میخواند یا فیلم را میبیند، احساسی که موقع دیدن یک فیلم رمانتیک آمریکایی دارد، بهش دست ندهد.
و برای این کار پنج، شش ماهی روی فیلمنامه کار کردم و چندینبار هم بازنویسیاش کردم. وقتی فیلمنامه را دادم به چند تا از دوستانم خواندند، آنها هم گفتند شبیه داستانهای کارور شده. من از کارور فقط پنج، شش داستانی را در مجموعه «کلیسای جامع» خواندم. طبیعتا ممکن است تحت تاثیرش قرار گرفته باشم.
اما حقیقتش این است که من به چیزهای دیگری فکر میکردم که نتیجهاش شد اینی که در فیلم میبینی. من آن موقع به این فکر میکردم که چون پول ندارم و توانایی هدایت یک فیلم بیگ پروداکشن (در حد فیلم کوتاه ایرانی) را ندارم، باید توی یک خانه سر ته فیلمام را هم بیاورم.
تصویربرداری با دوربین روی دست خیلی به نوع روایت فیلمت کمک میکرد. چرا از این شیوه استفاده کردی؟
این برمیگردد به نوع کارگردانی. من یک بار فیلم را به صورت کلاسیک دکوپاژ کردم و بعد آن دکوپاژ را ریختم دور و اصلا بهش متعهد نبودم. دکوپاژ کردم فقط برای اینکه فضای کلی فیلم توی ذهنم شکل بگیرد.
من یک فضایی تو فیلمنامه درست کرده بودم که 70 درصدش توی کار رعایت شد و 30 درصدش را باوجود اینکه خیلی روی فیلمنامه کار کرده بودم، باز گذاشتم برای اینکه به بازیگرها و خودم این آزادی عمل را بدهم که اگر به صلاح فیلم باشد بداههها را وارد فیلم کنم. فقط میزانسنهای خطی و بعضی از دیالوگها ثابت بود و در باقی چیزها بازیگرها آزاد بودند. اینجوری نبود که یک مدیوم ثابت بگیرم و به بازیگر بگویم از این قاب تکان نخور. سعی کردم کاملا یک اتفاق مستند سرصحنه بیفتد.
و یک دلیل دیگر این بود که من در فیلمهای قبلیام تقریبا به اصول دکوپاژ کلاسیک وفادار بودم. و سر صحنه هم همه تلاشم این بود که دکوپاژم را پیاده کنم. ولی مشکلی که با آن شیوه داشتم این بود که فکر میکردم به عنوان کارگردان کاری سرصحنه ندارم، اصلا پروسه فیلمبرداری یک پروسه اضافی به حساب می آمد. منِ کارگردان مثل یک دستگاهی میماندم که فیلمنامه را به فیلم تبدیل میکند.
ولی این دفعه سعی کردم این آزادی عمل را به بازیگرانم بدهم که بتوانند خلاقیتشان را وارد کار کنند. دوست داشتم پروسه کاملا پویا باشد و هر کسی بتواند خودش را نشان بدهد.
باید یک راهی پیدا میکردم که بتوانم خودم را راضی کنم. فکر کردم که با دوربین روی دست کار کنم و کات ندهم که حس بازیگر از بین نرود.
میخواستم یک جور کارگردانی خاص را که اینجا معمولا کسی جراتاش را ندارد انجام دهد، تجربه کنم.
اتفاقی که در سینمای ما میافتد این است که با همان دکوپاژ کلاسیک، دوربین روی دست میگیرند. اما من میخواستم خارج از آن دکوپاژ کلاسیک، از آن آزادی عملی که دوربین روی دست به آدم میدهد استفاده کنم.
انگار یک جورهایی قید همه چیز را بزنی و یک روش متفاوت را امتحان کنی و به خودت بگویی «برو، یا علی!»
علاوه بر کارگردانی، تصویربرداری، صداگذاری و تدوین فیلم را هم خودت انجام دادی. چرا از عوامل دیگری استفاده نکردی؟
راستش روز اولی که ما کار را شروع کردیم، همه چیز داشتیم. تصویربردار، دستیار تصویربردار، صدابردار، منشی صحنه، گریمور و...
حدود ۴0 دقیقه هم باحضور همهی عوامل راش گرفتیم. اما وقتی یک کم کار پیش رفت، دیدم آن چیزی که میخواستیم نشد. هیچ کس سر صحنه راحت نبود. ما توی یک آپارتمان ۴۵ متری تصویربرداری میکردیم که تویش دکور هم زده بودیم. باوجود آن همه عوامل و پروژکتور، خیلی هوا گرم شده بود. و اصلا کار داشت به یک سمت دیگر میرفت.
برای همین بازیگرها را نگه داشتم و به بقیه عوامل گفتم بروند. دوربین را خودم گرفتم چون قبلا بارها تست زده بودم. و با بازیگرها با یک سیستم کاملا یا علیوار کار را شروع کردیم.
فیلمنامه را برای اجرا چهار قسمت کردم. برای هر قسمت اول تمرین میکردیم بعد یک مسترشات میگرفتیم و یک بار هم با تکتک بازیگرها کل آن قسمت را می رفتیم. یعنی هر قسمت را ۴ بار میگرفتیم و برداشت دوم هم نداشتیم.
با این شیوهای که ما کار کردیم واقعا نمیشد از عوامل دیگری استفاده کرد. برای تدوین هم همینطور؛ من کسی را میخواستم که متناسب با کارم کات بزند و چون تدوینگری را نمیشناختم که بتواند آن چیزی که من میخواهم دربیاورد، خودم تدوین کردم.
باوجود اینکه تمام فیلم را با دوربین روی دست گرفتی و معمولا این شیوه تاحدی روی حس بازیگر تاثیرمنفی میگذارد اما بازیگرهای فیلمت بازیهای خوب و یکدستی داشتند. چطور با بازیگرهایت هماهنگ شدی؟
قبل از شروع کار یک مدتی با بازیگرها دربارهی کاراکترها صحبت میکردم. زمان انتخاب بازیگرها برایم مهم بود که حداقل چهرهشان شبیه کاراکتری باشند که میخواهند نقشاش را بازی کنند.
زمانی هم که باهم تمرین را شروع کردیم بهشان گفتم نمیخواهم فکر کنند که الان باید چه کار کنند و جا برای بداههپردازی زیاد است.
اگر در بعضی فیلمهایی که با دوربین روی دست گرفته میشود، بازی مصنوعی به نظر میآید، اشکال کارگردانی است اما وقتی فیلم را میبینی فکر میکنی اشتباه بازیگر است.
همانقدر که تصاویر با یک دوربین روی دست آزاد است باید بازیگرها هم آزاد باشند. مثل فیلمهای خانوادگی که با هندیکم گرفته میشود. توی این فیلمها چون هیچ کس فکر نمیکند که الان باید چه کار کند و چی بگوید همه چیز طبیعی در میآید.
چرا برخی ریاکشنها را تو فیلم در نمای باز میبینیم؟
من تو این فیلم در واقع منطق معمول کارگردانی را برعکس کردم. در کارگردانی یک چیزهایی هست که ظاهرا جزو اصول حساب میشود. مثلا این که هر وقت میخواهی احساسات را نشان بدهی برو به نمای بسته و هر وقت می خواهی روایت داستان کنی برو به نمای باز. ما این را برعکس کردیم. دقیقا جایی که داستان روایت میکند خیلی کم از نمای عمومی استفاده کردم و اکثرا توی کلوزآپ میگذرد. و هر چه به آخر فیلم میرسیم نماها بازتر میشود.
کاری که در کارگردانی کلاسیک اشتباه محسوب میشود. من میخواستم این کار را تجربه کنم. خیلی جاها چون خودم هم تصویربردار بودم و با حس صحنه درگیر میشدم به خودم میگفتم الان باید بروم جلو اما آن منِ کارگردان بهم میگفت این کار را نکن! مهمترین دلیل این کارم همان بود که اولش گفتم، «ساختن فیلمی که عاشقانه باشد اما رمانتیک نباشد!»
یک دیدگاه بگذارید