زنی با اینکه به ظاهر هنگام راه رفتن مشکل جسمانی دارد، بدون توجه به حرفهای اطرافیان پناهگاهی در زندگی انتخاب کرده به نام کوه که نقش رؤیا را برایش بازی می کند.
رویای من تلاش جنون آمیز یک انسان است در تثبیت بودن و ادامه دادن؛ داستان زنی که انگار تمامی زجرهایش را به سنگ سنگ کوهستان می سپارد تا سبک بال تر حرکت کند: «نزدیک شدن به این خانم کار راحتی نبود. همه می گفتند نزدیک شدن به او وحرف زدن غیرممکن است، اما من با دیدن حرکتش و نحوه کوهنوردی خاصی که داشت،مایل بودم از او فیلمی بسازم. چندین بار ایشان را در کوه دیدم. یکبار جلو رفتم و گفتم من شما را نمی شناسم، ولی هیچ کس اطلاع دقیقی از شما ندارد، او فقط گفت: بله حقیقت این است که کسی درباره من اطلاعی ندارد و رفت. رفتار ظاهری این خانم طوری بود که دیگران تصور خاصی درباره اش داشتند و یا حتی فکر می کردند از نظر ذهنی مشکل دارد. اما چون معمولاً به ظاهر آدمها اهمیت نمی دهم، بار دیگر وقتی در کوه او را دیدم گفتم که دانشجوی رشته سینما هستم و می خواهم از او یک فیلم مستند بسازم و او هم گفت که قبلاً نقاشی می کرده و شروع کرد درباره هنر صحبت کردن. یک شب با او کوه رفتم. خیلی کار سختی بود که به آدمی مثل او که آنقدر سرسخت است بگویی یک حرکت را تکرار کند و از طرفی می خواستم تصاویری که از او می گیرم به حقیقتی که وجوددارد نزدیک باشد. دلم می خواست فیلم مانند شخصیت واقعی او گاردش بسته باشد و کشف نشود و تماشاگر با یک بار دیدن آن نتواند کشفش کند.» رویای من در تدوین ضربآهنگ تندی دارد که اتفاقاً با حرکات و روند فیلم کاملاً مطابقت می کند: «زمان فیلم بیشتر بود. با آدمهای زیادی در مورد تدوین مشورت کردم و نظرشان را خواستم. فکر می کردم کم شدن زمان فیلم می تواند ارزش بعضی از لحظه ها را بیشتر کند. تند بودن ضربآهنگ فقط به خاطر این نیست که تماشاگر خسته نشود، بلکه این نوع تدوین موجب می شد تماشاگر به روحیه و شخصیت شهلا مداح بیشتر نزدیک شود. شاید بهتر است بگوییم من ضربآهنگ را از خود خانم مداح گرفتم و در فیلم اعمال کردم.»
در فیلم ما بیشتر پچ پچه های اطرافیان و روایتهایی که هر کدام در مورد شخصیت اصلی دارند را می شنویم و غیر از یکی دو مورد شهلا مداح در مورد خودش صحبت نمی کند. روایت دیگران همراه با عکسهایی از گذشته او کلید اطلاعاتی می شود که ما در طول فیلم در مورد شخصیت اصلی کسب می کنیم. «از صحبتهای او مشخص است که آدم کم عقلی نیست و حتی شاید به خاطر اینکه زیاد می فهمد، دست به این حرکات می زند. بعضی از آدمها تا زمانی ارزش زندگیشان حفظ می شود که گمنام هستند. ترجیح می دادم هر کس که فیلم را می بیند داستان خودش را برای شخصیت اصلی داشته باشد. نمی خواستم تماشاگر او را کشف کند.» یکی از سکانس های هوشمندانه فیلم جایی است که شخصیت اصلی وقتی صدای دیگران و روایتهایی که از او و زندگی شخصی اش دارند روی تصویرش پخش می شود گوشی ضبط صوتش رادر گوش می گذارد و به یک سکوت عمیق می رسد. این صحنه می توانست در قالب یک موتیف تکرار شونده تأثیر بیشتری روی مخاطب بگذارد: «ایده این صحنه فکر یکی از دوستانم بود و دیدم حقیقتاً این آدم به حرف هیچکس اهمیت نمی دهد و فقط کار خودش را انجام می دهد.» فیلم با تصویری از شهلا مداح که در بالای کوه ایستاده و دستانش را باز کرده و انگار تمامی شهر را در زیرپای خود دارد به پایان می رسد. در صورتی که در سکانس قبلی ما او را دیده ایم که از کوه پایین آمد و سوار اتومبیل شخصی اش در شهر حرکت می کند: «او عاشق کوه است و نمی تواند بدون کوهنوردی زندگی کند. به نظر من هر چند به شهر برمی گردد، اما روحش در کوه جا می ماند؛ جایی که به آن تعلق خاطر دارد.»
رویای من تلاش جنون آمیز یک انسان است در تثبیت بودن و ادامه دادن؛ داستان زنی که انگار تمامی زجرهایش را به سنگ سنگ کوهستان می سپارد تا سبک بال تر حرکت کند: «نزدیک شدن به این خانم کار راحتی نبود. همه می گفتند نزدیک شدن به او وحرف زدن غیرممکن است، اما من با دیدن حرکتش و نحوه کوهنوردی خاصی که داشت،مایل بودم از او فیلمی بسازم. چندین بار ایشان را در کوه دیدم. یکبار جلو رفتم و گفتم من شما را نمی شناسم، ولی هیچ کس اطلاع دقیقی از شما ندارد، او فقط گفت: بله حقیقت این است که کسی درباره من اطلاعی ندارد و رفت. رفتار ظاهری این خانم طوری بود که دیگران تصور خاصی درباره اش داشتند و یا حتی فکر می کردند از نظر ذهنی مشکل دارد. اما چون معمولاً به ظاهر آدمها اهمیت نمی دهم، بار دیگر وقتی در کوه او را دیدم گفتم که دانشجوی رشته سینما هستم و می خواهم از او یک فیلم مستند بسازم و او هم گفت که قبلاً نقاشی می کرده و شروع کرد درباره هنر صحبت کردن. یک شب با او کوه رفتم. خیلی کار سختی بود که به آدمی مثل او که آنقدر سرسخت است بگویی یک حرکت را تکرار کند و از طرفی می خواستم تصاویری که از او می گیرم به حقیقتی که وجوددارد نزدیک باشد. دلم می خواست فیلم مانند شخصیت واقعی او گاردش بسته باشد و کشف نشود و تماشاگر با یک بار دیدن آن نتواند کشفش کند.» رویای من در تدوین ضربآهنگ تندی دارد که اتفاقاً با حرکات و روند فیلم کاملاً مطابقت می کند: «زمان فیلم بیشتر بود. با آدمهای زیادی در مورد تدوین مشورت کردم و نظرشان را خواستم. فکر می کردم کم شدن زمان فیلم می تواند ارزش بعضی از لحظه ها را بیشتر کند. تند بودن ضربآهنگ فقط به خاطر این نیست که تماشاگر خسته نشود، بلکه این نوع تدوین موجب می شد تماشاگر به روحیه و شخصیت شهلا مداح بیشتر نزدیک شود. شاید بهتر است بگوییم من ضربآهنگ را از خود خانم مداح گرفتم و در فیلم اعمال کردم.»
در فیلم ما بیشتر پچ پچه های اطرافیان و روایتهایی که هر کدام در مورد شخصیت اصلی دارند را می شنویم و غیر از یکی دو مورد شهلا مداح در مورد خودش صحبت نمی کند. روایت دیگران همراه با عکسهایی از گذشته او کلید اطلاعاتی می شود که ما در طول فیلم در مورد شخصیت اصلی کسب می کنیم. «از صحبتهای او مشخص است که آدم کم عقلی نیست و حتی شاید به خاطر اینکه زیاد می فهمد، دست به این حرکات می زند. بعضی از آدمها تا زمانی ارزش زندگیشان حفظ می شود که گمنام هستند. ترجیح می دادم هر کس که فیلم را می بیند داستان خودش را برای شخصیت اصلی داشته باشد. نمی خواستم تماشاگر او را کشف کند.» یکی از سکانس های هوشمندانه فیلم جایی است که شخصیت اصلی وقتی صدای دیگران و روایتهایی که از او و زندگی شخصی اش دارند روی تصویرش پخش می شود گوشی ضبط صوتش رادر گوش می گذارد و به یک سکوت عمیق می رسد. این صحنه می توانست در قالب یک موتیف تکرار شونده تأثیر بیشتری روی مخاطب بگذارد: «ایده این صحنه فکر یکی از دوستانم بود و دیدم حقیقتاً این آدم به حرف هیچکس اهمیت نمی دهد و فقط کار خودش را انجام می دهد.» فیلم با تصویری از شهلا مداح که در بالای کوه ایستاده و دستانش را باز کرده و انگار تمامی شهر را در زیرپای خود دارد به پایان می رسد. در صورتی که در سکانس قبلی ما او را دیده ایم که از کوه پایین آمد و سوار اتومبیل شخصی اش در شهر حرکت می کند: «او عاشق کوه است و نمی تواند بدون کوهنوردی زندگی کند. به نظر من هر چند به شهر برمی گردد، اما روحش در کوه جا می ماند؛ جایی که به آن تعلق خاطر دارد.»
آخرین خبرها
یک دیدگاه بگذارید