گفت‌وگو با حامد خسروی کارگردان مستند «ترانه اندوهگین کوهستان»

قهرمانان بی‌ادعای جنگ

مرضیه ریاحی
حامد خسروی فیلم‌های کوتاه و مستند «تارتن»، «وقتی باران بند آمد»، «پرندگان دیگر نمی‌خوانند»، «جیران»، «راند 20۵»، «چراغ پشتان» و «دیوار بچه‌ها» را در کارنامه دارد و علاوه بر فیلمسازی در ورک‌شاپ کارگردانی گیلان و انجمن سینمای جوانان دفتر رشت، کارگردانی تدریس می‌کند.
وی در مستند «ترانه اندوهگین کوهستان» وارد آسایشگاه معلولین جنگ می‌شود و یک برش کوتاه از زندگی آنها را به تصویر می‌کشد.
این مستند تا به حال جایزه بهترین فیلم مستند یازدهمین جشن سینمای ایران، دیپلم افتخار بهترین تهیه‌کننده فیلم مستند بخش ملی و جایزه بهترین فیلم مستند کوتاه بخش بین‌الملل جشنواره «سینما حقیقت»، جایزه بهترین فیلم مستند سومین جشنواره فیلم رویش مشهد، دیپلم افتخار بخش «نگاه ملی» و جایزه انجمن منتقدان و نویسندگان بیست‌وچهارمین جشنواره فیلم کوتاه تهران را دریافت کرده است.
 
تحقیق این فیلم چقدر طول کشید و روش تحقیق‌تان چطور بود؟
زمانی که طرح این فیلم را نوشتم دنبال یک لوکیشنی می‌گشتم که بتوانم طرح‌ام را عملی کنم. به چندین آسایشگاه جانبازان سر زدم تا لوکیشن فیلم‌ام را پیدا کردم. بعد از پیدا کردن لوکیشن سعی کردم به معلولین آسایشگاه نزدیک شوم. در گام اول برای اینکه توجه و اعتمادشان را جلب کنم، شروع کردم به عکس گرفتن از آنها. من ۴00 تا عکس از آنها به تنهایی و با خودم گرفتم و همه را چاپ کردم و بردم بین‌شان تقسیم کردم.
چون آدم‌هایی که به این آسایشگاه‌ها می‌روند معمولا وعده‌های دروغ به معلولین می‌دهند همین اینکه من آن عکس‌ها را برایشان بردم باعث شد یک اعتماد نسبی به من پیدا کنند.
وقتی در آن آسایشگاه با معلولین آشنا شدم، حس کردم که چقدر شبیه ما هستند در صورتی‌که معمولا ما فکر می‌کنیم آنها در فاصله بعیدی از ما قرار دارند. پی بردن به شباهت‌هایی که بین ما وجود داشت باعث شد از لحاظ حسی بهشان نزدیک بشوم و یک اعتمادی بین ما بوجود آمد. شروع کردم به درددل کردن با آنها و در مقابل ازشان درباره آرمان‌ها و علایق‌شان و اینکه در آسایشگاه چه حسی دارند و فکر می‌کنند الان چه جایگاهی در اجتماع دارند پرسیدم و تمام سوال‌هایم را با یک MP3 ضبط کردم.
بعد از آسایشگاه برگشتم و با استفاده از آن عکس‌ها و صداهایی که ضبط کرده بودم، فیلمنامه‌ام را نوشتم. فیلمنامه‌ام این‌طور شد که آن اتفاقاتی که کم‌وبیش در ذهنم بود باید در 10 روز آخر سال اتفاق بیفتد. بنابراین 10 روز آخر سال 8۵ به آسایشگاه برگشتم و با زندگی آرام معلولین فیلم جلو رفت.
تصویربرداری تمام فیلم را در آن 10 روز انجام دادید؟
به جز یک پلان باران که می‌خواستم در فیلم باشد و به خاطرش یک مدتی آنجا ماندم، بقیه فیلم در همان 10 روز تصویربرداری شد. در مجموع 23 ساعت راش داشتم که بعد از تصویربرداری با تدوین‌گر شروع کردیم به بارها و بارها دیدنشان. شخصیت‌های اصلی را جدا کردیم.
سعی کردیم بین شخصیت‌ها و ریتم فیلم تطبیق ایجاد کنیم. سه ماه و نیم این کار طول کشید تا به راف‌کات اولیه رسیدیم.
تدوین در فیلم شما نقش مهمی داشت. شاید بشود گفت از آن دست فیلم‌هایی که سر میز تدوین شکل می‌گیرند. ایده‌های تدوین چطور شکل گرفت؟
بیشتر از اینکه ایده‌های تدوین وجود داشته باشد من ایده کارگردانی داشتم. این طور نبود که فیلم سر میز تدوین شکل بگیرد. ما قرار بود خیلی آرام وارد زندگی این آدم‌ها بشویم و انتظار آنها را به بیننده منتقل کنیم. زمان تدوین من با تدوین‌گرم در مورد شخصیت‌ها و برجسته کردن‌شان چانه می‌زدم نه نوع تدوین. تقریبا 70- 80 درصد کار سر کارگردانی درآمده بود اما تدوین فیلم هم نقش خیلی موثری در شخصیت پیدا کردن فیلم داشت.
معلولین آسایشگاه چطور با دوربین شما کنار آمدند؟ برای جلوی دوربین آمدن مشکلی نداشتند؟
آنها روی صحبت‌هایشان مسلط بودند. فقط باید یک اعتماد به نفسی بهشان می‌دادم که راحت جلوی دوربین صحبت کنند. برای همین سعی کردم با آنها دوست شوم. حتی واقعا به عنوان یک قهرمان قبولشان کردم. آنها قهرمانان واقعی کشوراند ولی هیچ ادعایی ندارند. منت سرما نمی‌گذارند که به خاطر ما به جنگ رفته‌اند. آنها هیچ توقعی ندارند فقط آرزو دارند کنار خانواده‌هایشان باشند.
در فیلم ما کمتر با فضای آسایشگاه و یا آن موقعیت جغرافیایی آشنا می‌شویم. شما مستقیما سراغ معلولین می‌روید. دلیل خاصی برای این شیوه روایت داشتید؟
قرار بود ما چند مسترشات از فضای شهر و در واقع نگاه بیرون به آن آسایشگاه داشته باشیم. اما در نهایت در کار به این نتیجه رسیدیم که POV  این آدم‌ها را نسبت به خودشان و جامعه نشان بدهیم. سعی کردم به حریم این آدم‌ها وفادار بمانم و آن حصاری که آنها دور خودشان می‌بینند را به بیننده منتقل کنم.
در واقع ما یک برش از زندگی آن آدم‌ها را در فیلم داریم و آن برش 10 روزه را می‌توانیم به انتظار تمام سال آن آدم‌ها بسط بدهیم.
سیاه و سفید بودن فیلم نسبت به سوژه‌اش کاملا منطقی است. اما آن رنگی که در سکانس پایانی به فیلم می‌دهید و موسیقی سرخوشانه‌ی آن سکانس که روی تیتراژ هم می‌رود، از نظر من زیاد منطقی به نظر نمی‌رسد. قرار بود آن سکانس پایانی چه چیزی به بیننده بگوید؟
معمولا در فیلم‌ها فلش‌بک‌ها را سیاه و سفید می‌بینیم. فیلم را سیاه و سفید کار کردیم به خاطر اینکه می‌خواستیم آن آدم‌ها مثل حس گذشته بمانند. برای اینکه نشان بدهیم آنها در آرمان‌های گذشته باقی ماندند. هنوز به نوعی در همان فضای جنگ زندگی می‌کنند. از طرف دیگر دلیل بیرونی‌تری استفاده از این رنگ، این بود که نشان بدهیم آن آدم‌ها دارند سیاه و سفید زندگی می‌کنند. تکرار سیاه و سفید بودن، تکرار بی‌رنگ زندگی آنهاست.
این رنگ ادامه پیدا می‌کند و جلو می‌رود تا زمان تحویل سال نو که رنگ به کار اضافه می‌شود. اما با عوض شدن رنگ هیچ تغییری در زندگی آنها ایجاد نمی‌شود. بعد از آن آهنگ شاد هم که روی تیتراژ می‌رود، آهنگ آخر تیتراژ دوباره غمگین می‌شود و این دایره همچنان ادامه دارد.

مرتبط :
گالری عکس ترانه اندوهگین کوهستان 

یک دیدگاه بگذارید

لطفا حاصل عبارت زیر را به عدد در کادر مقابل آن بنویسید.
آخرین خبرها