احمد میراحسان
البته همه تلاشم را بکار گرفته بودم که نصیحت صدرعاملی را - نسخه ای را که برای گذار از بحران مدرنیته توصیه کرده بود - به گوش هوش بشنوم و در تریای سینما صحرا در این روزهای جشنواره فیلم کیک ام را بخورم و کاری به کار این آبروریزی های پی در پی سینمای حرفه ای مان نداشته باشم و سر به سر کمال تبریزی،کیومرث پوراحمد،احمد طالبی نژاد، طالبی دیگر و طالب زاده ،خانم میلانی و جناب خمیر تونسی با بابا عزیزش نگذارم.به مانی حقیقی که آمده بود بگوید فیلم هایی که دیده مایه نشاط و سرخوشی اش شده توصیه کردم زیادی جو گیر سینما مطبوعات نباشد.همین آقایانی که حالا درحال دست انداختن خبط و خطای فیلمساز هستند زمانی از هول حلیم افتاده بودند توی دیگ و در مجله فیلم کف مرتبی برای شجاعت فمنیستی حضرت علیه ای می زدند که همان وقت هم معلوم بود تا چه حد نگاه کارگردان سطحی تا چه حد روایت فیلم جعلی و تا چه حد فاقد تامل و جهان اندیشگران از یک سو و توان داستان پردازی صحیح و شخصیت پردازی ژرف است.آن زمان من متهم بودم که چون طبق فرمول پیش پا افتاده حضرات حاضر نیستم برای این بانوی شورشی و زنورانگی اش کف بزنم دارم با ارتجاع(!) همزبانی می کنم.سیاسی کاری فریبنده همیشه مایه دردسر بزرگی بوده است!در همین حیص و بیص امیرقادری سر رسید تا برای تقاضای نمایش چند فیلم امضا بگیرد و با کمی شیطنت جوانسرانه سعی کرد من و روبرت(صافاریان) را شکار کند برای تماشای نمایش بیل را بکش و نشان می داد که ده نمکی هم امضا کرده.در چنین جوی روبرت گفت خانم ریاحی برای سایت شان مقاله ای می خواهد و خانم ریاحی با لبخند شیرین و سادگی دلنشین شان گفتند که دوست دارند مطلبی از من داشته باشند و بگذارید اعتراف کنم من خود چقدر مشتاق نوشتن در سایت شان بودم و فرصت را از دست ندادم و تا بپرسند چند روز دیگر مقاله حاضر است؟من از سینما به خانه خواهرزاده ام نزدیک سینما صحرا رسیده بودم و ظرف سه سوت مقاله را شروع کردم.همچون گشوده شدن دربهشتی برای گفتگویی دلچسب در جهنم سخن ملال آور درباره فیلم های بی ارزش.
راستش حرف زدن از سینمای مستند و کوتاه خصوصاسینمای دیجیتال برایم هم جذاب است و هم الهام بخش.قلم که روی کاغذ می گذارم با دریایی از سوژه ها مواجه می شوم که موج می زنند و خودشان را بر لبه صفحه سفید پرتاب می کنند.مثل ماهی های نقره ای سفید تازه خوش طعم. همین حالا فکر می کنم خوب است درباره تغییر مضمون کنجکاوی در سینمای مستند دیجیتالی بنویسم.بعد فکر می کنم خوب است درباره یک سو تفاهم بنویسم؛ تمایز معیارهای دهه چهلی فیلمسازی مستند: مفهوم sublimation درسینمای 16 میلیمتری و 35 میلیمتری آن سالها و فضای desublimation در سینمای مستند دیجیتال. بعد هم میلم کشید چند صفحه ای درباره هفته فیلم مستند دی ماه بنویسم و مباحث دو نسل و دو دیدگاه که دیدم کمی تاریخ گذشته است.فورا یک فکر عجیب و غریب به ذهنم رسید اینکه درباره سینمای دیجیتالی و شالوده شکنی، سلوک عرفانی یا یک سلوک نو قرن بیست ویکمی بوسیله سینمای دیجیتال بنویسم و حتی مفهومی مشکل تر و در نگاه اول بسیار نا مناسب درباره نسبت سینمای مستند دیجیتالی و فلسفه و نگاه فلسفی دوران حاضر!برای ما سینمای دیجیتال مستند یک مفهوم سبکبار،راحت حاوی یک ارتباط بلا واسطه با زندگی بدون قلنبه گویی و دشوار سازی است.حالا حرف زدن درباره شالوده فلسفی این تجربه نوعی نقض غرض،نوعی تناقض به نظر می رسد که من از همین اش خوشم می آید.نمی دانم چرا عموما فکر می کنند سخن فلسفی ربطی به جوان ها ندارد و این ها حرفهای آدم های جا افتاده است و جوان گوشش به این حرفها بدهکار نیست و الی آخر.شاید برای اینکه فلسفه برای ما هرگز در آمیخته با پرسش های عریان زندگی جاری نبوده و مفاهیمی مغلق بوده که در کتاب های تار عنکبوت بسته باید دنبالش بود.پس اجازه بدهید من درباره همه اینها اشاره هایی بکنم.در مقاله های متعدد بحث های مفصل تری منتشر کرده ام که اگر دوستی میلش کشید می تواند به آنها رجوع کند اما حالا فقط می خواهم نشان دهم واقعا ربطی بین سینمای مستند و سکوت عرفانی و فلسفه desublimation وجود دارد.همین جا اعتراف کنم این اصطلاح را من از مکتب فرانکفورتی ها اخذ کرده ام و البته sublimation آنها را با تعریف تازه ای در گفتگوی مربوط به دعوای تعریف سینمای مستند و اختلاف نظر دو نسل به کار برده ام و اتفاقا خوب هم جواب داده است.
اصل ماجرا آن است که اغلب دهه چهلی های سینمای مستند ایران که تاجداران و ریش و سبیل دارهای این قلمرو هستند، طوری آلوده تجره دوران خود هستند که همواره آن معیارها و آن سبک فیلمسازی و آن تعریف از فیلم مستند را ابدی و تغییرناپذیر می پندارند. از طرف دیگر نسل بعدی که عجیب گرفتار معیارهای زیبایی شناسی کلاسیک و فرمول های همان دوره است، حسابی لجش از «سهل انگاری» نسل جوان درآمده ، بر آتش کوره مطلق اندیشی آن نسل می دمد و یکسره فیلم های مستند سال های پس از انقلاب را فاقد ارزش زیبایی شناسانه معرفی می کند. همه سخن حضران هم آن است که تا عمل تصعید(Sublimation) زیبایی شناختی صورت نگیرد و مواد واقعیت موجود به سطح استتیک و خلق و خلاقیت هنری ارتقا نیابد، و درواقع اثر هنری با حوصله در ذهن هنرمند چیده نشود و به سبک درنیاید و درباره نما به نمای آن تصمیم گیری نشود، حرف از هنر و اثر هنری زدن جرم و دال بر بی سوادی است و این آثار همه رسانه اند و هنر نیستند و باید آتش شان زد! از شوخی گذشته، تصعید و دراماتیزه کردن دو عامل ناگزیر تبدیل اثر گزارشی به اثر هنری اعلام می گردد.
نکته ای که در این میان درباره اش دقت کافی نمی شود، مفهوم هنر مدرن تکنولوژیک نظیر همین سینمای مستند است. غالبا تکنولوژی از منظر دوستان ما ابزاری محسوب می شود که به توانایی تولید اثر هنری بهتر می افزاید و همچنان عنصر خلاقیت بی تاثیر از تحول تکنولوژیک، مقام و جایگاه مطلق خود را حفظ کرده است. همه اشتباهات نسل های قبل از همینجا آغاز می شود. من این غفلت را در مباحث اساتیدم اصلانی، سینایی و حتی دوست جوان ترم عقیقی مشاهده کردم. آن ها مکررا مرا به یاد تلقی هنرمندان بزرگ هنر والا یعنی گلستان و رویایی انداخته اند.
اما چه چیز در اینجا مورد غفلت واقع شده است؟ این که تکنولوژی در هنر مدرن نه ابزار بلکه قالب بندی فرم محتوا و محتوای فرم است. یک زمینه به مفهوم هایدگری، یک زهدان برای هستی که بر تصور، تعریف، ساختار، شیوه و اسلوب کار و قواعد استتیکی و تلقی از هنر تاثیر می گذارد و از همه مهم تر، مضمون کنجکاوی هنرمند در هنر سینمای مستند دیجیتالی اساسا تغییر می کند.در تجربه آنالوگ، دوربین، نوار سلولوئید، عوامل، شرایط نورپردازی و... حکم می کرد که چه از نظر اقتصاد فیلم و چه شرایط معنوی آفرینش، شما برای تولید فیلمی با کمپوزیسیون فکر شده و نورپردازی از پیش تعیین شده و روایت صحنه های ازپیش ترسیم شده و... فیلمی مستند از کارگران ذغال سنگ، از جمجمه های بازمانده در بلزداشتگاه آشویتس، از ماهیگیران و اسکیموها و ... با محاسبت دقیق در ذهن بسازید. در اینجا مضمون اصلی کنجکاوی فیلمساز، هنر والا و تصعید واقعیت به استتیک و از این دست بود.
ولی دوربین دیجیتال چه کرده است؟ تنها فیلمسازی را آسان کرده؟ به آزادی هنرمند برای ساختن اثر شخصی و کم هزینه افزوده؟ نقش دست و پاگیر مهارت ها و از آن مهم تر سرمایه و قدرت را فرو کشیده؟ این ها مشتی محصولات فرعی است که نشان می دهد ما هنوز به اتفاق اصلی، به تغییر نگاه ها و معیارها دست نیافته ایم. سینما به عنوان هنر مدرن تکنولوژیک، زیبایی شناسی اش هم تحت تاثیر تحولات تکنولوژیک تعریف نویی یافته است. مساله تنها این نیست که حالا دوربین جاهایی که قبلا نمی توانست برود، حاضر می شود و در هر میزان نوری فیلم می گیرد. مساله آن است که اکنون این امکانات و تکنولوژی، به جای مواد چیده شده، ماده در حال عبور و گذر، خود زندگی که به هیچ وجه تکرارپذیر نیست، تراژدی و کمدی انسانی، بازی شگفت و طبیعی آدم ها و رویدادهای بلاواسطه را می تواند به ماده اولیه کار خود تبدیل کند. درواقع اکنون به جای تصعید، تنزیل، به جای Sublimation، همان Desublimation عنصر اصلی سبک و استتیک را تعریف می کند و تعین می بخشد. کسی که در ارتباط با سینمای مستند دیجیتالی این نکته را درنیافته باشد و توجه معطوف به مکاشفه درون زندگی و شکار استتیک نهفته در طبیعت متغیر و انسان در حال حرکت را در این سینما درک نکرده باشد، اصلا با این زبان بیگانه خواهد ماند.
در اینجا دوربین دیجیتال نقشی بزرگ و یکه در تبیین مفهوم ساختار و سپس فرم و سبک ایفا می کند. عنصر آگاهی و دریدن نقاب که دو هزار و پانصد سال به نام پرسونای هنر، از تراژدی و کمدی یونان باستان ، سوفوکل و اوریپید تا سینمای مستند دهه های پنجاه و شصت و در همه هنرها بر هنر و فرآیند آفرینش هنری حاکم بود، نالازم و واپس مانده به نظر می رسد. درعوض سلوک قرن بیست و یکمی دیجیتالی که ما را به یاد سلوک عارفانی چون عین القضات همدانی و ایده خاصیت آینگی انسان و عادت ستیزی آثارش همچون تمهیدات و نامه ها می اندازد، شرایط تازه ای می آفریند.اگر عارف اهل سلوک با ریاضت باطنی و گوشه نشینی، به تزکیه نفس و عریان کردن خویش و دریدن نقاب خود می پرداخت، آن کس که زبان دوربین دیجیتال را می داند، با شجاعت همان عارفان درپی ثبت تاریکخانه موجودیت فردی و اجتماعی انسانی است که در عالم هست. و در جهان بودن او متضمن تراژدی و کمدی زنده ای است که تا امروز هیچ ابزاری چون دوربین دیجیتال امکان عریان کردن این سیمای زندگی را به او نداده بود.
اینجاست که اساس این زیبایی شناسی، ناظر به سوبژکتیویسم و شکل گیری تصویر و کمپوزیسیون در ذهن و از پیش نمی تواند باشد. مهارت و یکه بودن و خلاقیت یکتای هنرمند جوان در کشف تناسب طی حرکت سیال دوربین از درون رویدادهای شتابان در حال گذر و تکرارناپذیر شکل می گیرد و همه موازین پیشین فیلمسازی را فرو می ریزد. ما باید زبان این هنر و قواعد تازه آن را کشف کنیم و بیهوده بر مفاهیمی کهنه پای نفشاریم. هم اصول دراماتیک و هم نحوه تصعید این هنر جدید(که در تنزیل شکل می گیرد) متفاوت با فیلمسازی پیشین است. در اینجا توان، هوش، سلیقه و قدرت تالیف دیگری لازم است که قالب بندی دیجیتال آن را ضرورت می بخشد و فیلمساز با نبوغ خود آن را کشف می کند و هنر متمایز و ماندگار خود را می آفریند. بهتر نیست به جای پافشاری برمطالب سپری شده، اندکی به مفاهیم فلسفی، انسان شناختی و زیبایی شناختی این دوران در حال فراگیر شدن بیاندیشیم؟
من هرگز حکم به نابودی اسلوب ها و سبک های دیگر نمی دهم، تنها دعوت می کنم که از قطعیت گرایی درباره سبکی پیشین دست بشوییم و احتمال مکاشفه یک جهان جدید آفرینش را با سبک نو بدهیم. وگرنه چه کسی با شلختگی و سرهم بندی و ناتوانی موافق است؟ همه هراسم آن است که شکوه یک تجربه نو به نام شلختگی و بی هنری معرفی و سرکوب گردد. همچنان که با توهمی ناممکن تجربه پیکاسو و بودلر میان ما این گونه تفسیر می شد و نوآوری امروزی هم این چنین سرکوب می شود.
یک دیدگاه بگذارید