به همین سادگی
مرضیه ریاحی
کاوه سجادیحسینی از کودکی و با بازیگری وارد سینما شده است. به گفته خودش پس از فوت پدرش (علی سجادیحسینی) کار در سینما را جدیتر پی گرفته و تاکنون در فیلمهای زیادی به عنوان دستیار کارگردان فعالیت داشته که آخرینش فیلم تازه علیرضا رئیسیان چهلسالگی است.
سجادیحسینی در عرصه سینمای کوتاه هم فعال است و میگوید ارتباط دلیتری با این سینما دارد. تا تو هستی یکی از تجربههای وی در این عرصه است که در بخش مسابقه فیلمهای کوتاه بیستوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر حضور دارد.
شما در یک خانواده سینمایی بزرگ شدهاید، این چقدر در ورود شما به سینما تاثیر داشت؟
بیشترین تاثیر بعد از فوت پدرم بود. قبلش در دو تا فیلم بازی کرده بودم اما خیلی درگیر سینما نبودم. اما بعد از فوت پدرم وقتی خودم را تنها دیدم به یک نوعی کشیده شدم به سمت سینما.
چه شد که سراغ جنگ رفتید؟
من بچه جنگم. زمان جنگ ما اهواز زندگی میکردیم. من جنگ را از نزدیک دیدهام و با جنگ بزرگ شدهام. اما در کل دغدغه من فیلم ساختن است. این کار سفارشی بود. طرحی که به من برای ساخت داده بودند راجع به پیرزنی بود که سر مزار پسرش که شهید شده سفره هفتسین میچیند. من نمیخواستم این طرح را بسازم اما تهیهکننده اصرارش روی این طرح بود. بنابراین من بدون اینکه به آنها بگویم طرح داستان را عوض کردم و فیلم را ساختم.
واکنش تهیهکننده در مقابل کار شما چه بود؟
وقتی فیلم را دیدند خیلی خوششان آمد!
سفارشی کار کردن چطور بود؟
این اولین فیلمی بود که با بودجه دیگری کار میکردم. من همیشه فیلمهایم را خودم تهیه میکردم. مهمترین دغدغهام این بود که فیلم بدی نشود. چون طرح اولیهای که به من داده بودند از فضای ذهنی من دور بود و نزدیک کردنش به ذهنیت خودم یک مقدار برایم سخت بود. خیلی با خودم کلنجار رفتم که چه کار کنم تا فیلم قابل قبولی بشود.
دوست دارید که فیلمسازی در این ژانر را ادامه بدهید؟
برای من مهم فیلمنامه خوب است. یک فیلمنامه کوتاه دیگری دارم که قصه آن در زمان حال میگذرد اما تاثیرگرفته از جنگ است. البته من اصلا نمیخواهم جنگ را قضاوت کنم؛ فقط میخواهم آن را نشان بدهم.
به دلیل اتفاقی که برای پدرتان سرصحنه یک فیلم جنگی افتاد، برایم جالب است که شما هم سراغ سینمای جنگ رفتهاید. احساس میکردم این اتفاق باید در شما دافعه ایجاد کرده باشد.
دافعهای که از این اتفاق داشتم از بین رفته است. من سر چند فیلم جنگی دستیار کارگردان بودهام که اولینش فیلم جایی برای زندگی بود. یادم است وقتی سر آن کار بودم و صحنههای انفجار داشتیم همه به من میگفتند «تو برو کنار!».
آن دافعه و حتی شاید حس ترسی که داشتم؛ بعد از حضور در سر صحنه چند فیلم جنگی ریخت. الان مهمترین چیز برای من سینماست. فیلم ساختن را دوست دارم و از جنگ یا هیچ چیز دیگری نمیترسم.
فیلم شما به نظرم خیلی حسهای زنانه دارد. اگر تیتراژ فیلمتان را نمیدیدم حتما فکر میکردم که یک فیلمساز زن این فیلم را ساخته است. شما چقدر این قضیه را قبول دارید و فکر میکنید چطور این حس در فیلمتان به وجود آمد؟
من دقیقا شب قبل از فیلمبرداری به این نتیجه رسیدم که بهتر است کاراکترهای فیلم خواهر و برادر باشند. بنابراین روی بداههگویی تاکید داشتم. برای بازیگرهایم اصل داستان را تعریف کردم و گفتم خودشان با هم حرف بزنند. فکر میکنم چون شخصیت اصلی فیلم زن است و دیالوگهای بیشتری هم دارد، زنانگیاش روی فیلم اثر گذاشته است. شاید برای همین یک مقدار بخش زنانه فیلم بیشتر به چشم میآید.
بازیگرهای فیلمتان بازیهای خوبی داشتند و خیلی با هم هماهنگ بودند. جالب است که میگویید بداهه کار میکردند.
کلا شیوه کار من رها گذاشتن بازیگر است. من به بازیگر اجازه میدهم در قاب خلاقیتش را اجرا کند. به آنها میگویم قرار نیست دقیقا آن چیزی که از قبل مکتوب شده را اجرا کنید. مهمترین چیز برای من این است که بازیگر جلوی دوربین زندگی کند. در این نوع نگاه خیلی تاثیر گرفتهام از کتاب «باد هر کجا بخواهد میوزد» روبر برسون و در واقع این شده است سلیقهام.
به بازیگر اجازه خلاقیت میدهم تا آنجایی که به فیلم ربط دارد و تجربه خوبی هم از این کار دارم.
تمام لوکیشنهای فیلم شما خارجی بود. کار کردن در لوکیشن خارجی چه سختیهایی دارد؟
در هر صورت فضای خارجی مشکلاتی دارد. عبور عابران، موتورسوارها و... اما چون من تجربه زیادی در دستیاری دارم، یاد گرفتهام که دوربین را کجاها بگذارم که مسائل حاشیهای آزاردهنده نباشد.
اما کلا فضای شهری را دوست دارم. 90 درصد فیلمهای من موضوعهای شهری دارند و در شهر اتفاق میافتند.
فکر میکنم بزرگترین نقطه قوت فیلم شما این است که دقیقا همان چیزی را میگوید که باید. در آخرین دقیقه فیلم، من به عنوان یک تماشاگر این استرس را داشتم که نکند شما بخواهید فلاشبک به جبهه و جنگ بزنید و با زیادهگویی حس قشنگ کوتاه فیلم را از بین ببرید...
احترام به تماشاگر برای من خیلی مهم است. این فیلم یک برش از زندگی است. موقع ساخت فیلم به تنها چیزی که فکر میکردم زنی بود که منتظر تحویل سال است. شخصیت اصلی داستان زن بود و تنها چطور سال را تحویل کردن او برایم مهم بود. اصلا نمیخواستم به گذشته برگردم یا اینکه به اتفاقات گذشته بپردازم. برای من این مهم بود که قصه روایت شود و درست روایت شود و همه چیز در سادگی اتفاق بیفتد.
یک دیدگاه بگذارید