سرک کشیدن مدام
مرضیه ریاحی
فیلم کوتاه پسر زیبای من پاشا میشود داستان ساده خانوادهای است که به همراه پسربچه معلولشان برای دور ماندن از معرض قضاوت اهالی روستا برای زندگی به کوهستان میروند. فیلم با تکیه بر این خط داستانی، بدون پرداخت به حواشی و یا حتی نتیجهگیریهای رایج تنها داستانش را سرراست روایت میکند.
چه چیزی شما را به این داستان جذب کرد؟
من قبل از فیلمساز بودن عکاس بوده و هستم. در عکاسی بارها در موقعیت ثبت عکس از معلولین و یکی دو پروژه مستقل نیز در ارتباط با آنها داشتهام.
همیشه سعی داشتم در عکسهایم بتوانم تصاویری جدای از آنچه من و دیگران از نوعی مظلومیت و ترحم لوس شدهای که در ذهنمان از این قشر از اجتماع شکل گرفته، بگیرم و بتوانم گوشههایی نادیده از زندگی آنها را به تصویر بکشم.
به همین دلیل وقتی در موقعیت فضای مرتبط با آنها بالاخص در آسایشگاهها و بهزیستی قرار میگرفتم سعی میکردم که قبل از شروع کار یکی دو روز بدون حتی گرفتن یک عکس در آن فضای سنگین قرار بگیرم تا بتوانم به اندازه لازم از آنها و حس سنگین ترحم برانگیز آن دور شده و فاصله گرفته و به دور از احساسات، منِ واقعی آنها را پیدا کنم.
معلولین متاسفانه در جوامع و خانوادههای سنتی به خاطر باورها و عقاید خاص آنها در معرض آسیب بیشتری قرار دارند و این مسئله همیشه برای من اهمیت داشت و اصرار بر کار کردن روی این مشکل فرهنگی برایم مهم بوده است.
چطور با کودک معلول ذهنی فیلم آشنا شدید و چطور جلوی دوربین شما آمد؟
سر صحنه فیلم اگر بروم... با سینا فیضی (بازیگر کودک فیلم) آشنا شدم و با خانوادهاش درباره این فیلم گفتوگو کردم.
بخشی از آنچه ما در پسر زیبای من پاشا میشود میبینیم، واقعیتی از زندگی او و برخوردهای غلط فرهنگی جامعهای است که آنها در آن زندگی میکنند و این مجال خوب و فرصت مناسبی برای من بود تا بتوانم روی یکی از دغدغههای همیشگیم که به نوعی نقد عملکرد سنتی اجتماعمان است، با مساعدت خانواده سینا کار کنم.
کار کردن با بازیگر کودک به خودی خود کار سختی است. در کار شما معلولیت ذهنی بازیگر هم وجود داشته، چطور از او بازی گرفتید؟
سینا در اصل معلول جسمی اما با ضریب هوشی بسیار بالایی است. زمان پیش تولید فیلم قبلیم که با او آشنا شدم دیدم سر صحنه حرکات و عکسالعملهای با مزه و نمایشی ویژهای انجام میدهد.
همین حرکات و توانایی ویژه او بود که اولین جرقههای کار یک فیلم مستقل بر روی خود سینا را در ذهن من زد.
اما کار کردن با او که زود خسته میشد و کم تحمل بود؛ به نوعی مشکل اصلی ما بود.
سعی کردم به نوعی ارتباطی خاص و دوستانه با او برقرار کنم، این لازمه کار ما بود و در این راه دوست و بازیگر خوب کارم «مسعود یوسفی» کمک زیادی به من کرد.
یکی دیگر از مشکلات ما این بود که باید سینا در کار به نوعی معلول ذهنی هم دیده میشد. همانطور که گفتم تلاش اصلی ما در گرفتن ارتباط و اعتماد سینا بود تا بتوانیم او را در شرایطی ریلکس مقابل دوربین قرار دهیم.
برای همین از خانواده واقعی او در کار استفاده کردیم. ما خانهای برای آنها اجاره کرده بودیم که سینا در کنار آنها که به شدت وابستهشان بود احساس راحتی کند و طی مدت اقامتشان ارتباط لازم در حد دوستی با او برقرار شد و استعداد ذاتی او نیز توانست در نهایت به کمک ما بیاید.
فیلم شما به نظرم کاملا «مینیمال» است. طرح ساده یکخطی که اصراری به فراتر رفتن ندارد که اتفاقا نقطه قوت فیلم شماست. زمانی که فیلم را میساختید چقدر به این سبک فکر میکردید؟
کاملا با نظر شما در مورد نگاه «مینیمال» من در ساختار این کار موافقم و زمان ساخت کار سعی داشتم بر این مبنا روایت را پیش ببرم.
همانطور که شما گفتید اصلا اصراری نداشتم که داستان و روایت کار چیزی فراتر از پرداختن به موقعیت ویژه و این نگاه دو سویهای که به زندگی سینا در فیلم وجود دارد باشد.
این کار برای من پرداختن از دو منظر به زندگی کودکی معلول بود. یکی از منظر اجتماع و اطرافیان او و دیگری از منظر خود او به زندگی و موجودیتش.
کار کردن روی موضوعاتی که فراوان در موردشان دیدهایم و شنیدهایم و انتظار تاثیری متفاوت در آنها نیز داریم بسیار مشکل است.
در پسر زیبای من پاشا میشود ما سعی کردیم از منظری که کمتر برای مخاطب آشناست به موضوع بپردازیم.
این فیلم قرار بود در این حد و با این ساختار مطرح و از پرداختن به حواشیهای دیگر و اصرار در ادامه آن و نتیجه گیریهای رایج پرهیز کند تا بتوانیم برخورد و تاثیری متفاوت از به تصویر کشیدن زندگی معلولین داشته باشیم.
در بخشهایی بازیگر کودک فیلم حرکات نمایشی خاصی با یک عصا اجرا میکند. نمایش این تصاویر با آگاهی تماشاگر از بیماری سخت پسرک، کنتراست جالبی است. چطور به این چیدمان رسیدید؟
این بر میگردد به حافظه ذهنی من از تئاتر که سالها در آن فعالیت داشتم. یکی از اتودهای ما در آن زمان بازی و جان بخشی در قالبهای گوناگون با اشیا اطرافمان بود.
اولین جرقه استفاده از عصا و بازی با آن را خود سینا در پشت صحنه فیلم اگر بروم... به ما داد. او مدام با اشیا بازی میکرد که بعدا در فیلم من به خاطر جنس و شناخت هویتی ما از عصا در خدمت داستان و کارکرد آن، عصا را انتخاب کردم.
عصا وسیله تکیه بر مبنای ناتوانی افراد پیر و محتاج به آن است و در فیلم در معرض استفاده یک ناتوان (از منظر ما) برای نمود تواناییهای او قرار میگیرد و این پارادوکس ابزاری و کاربردی میتوانست در خدمت کار قرار گیرد.
از سوی دیگر بخاطر خشک و بیجان بودن مفرط عصا و شکل ویژهاش با خلاقیت کودک معلول به عناوین مختلف دیده شده، دلیلی برای توانایی و استعداد ویژه کودک که همان هدف ما بود میشد.
از نظر ساختاری هم در فیلم ما سینا را در موقعیتهای مختلف از دو منظر میبینیم. اول به عنوان بیماری در بستر و برخورد اطرافیان با او و دوم بازی او با عصا و استفاده از آن به عناوین مختلف و ما با برش زمانی و موازی مدام در معرفی و خلق فضاهایی متفاوت برای بیننده هستیم. این سرک کشیدن مدام به این دو وضعیت از دو جنس اجرا و پرداخت میتوانست به خلق روایت متفاوتی بیانجامد که مد نظر ما بود و آن شیوه بازی کردن سینا با عصا در یک محیط و کادری ثابت، بسیار به این زنده و جاندار بودن روایت کمک کرد.
یک دیدگاه بگذارید